سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید دیروز : 9
  • کل بازدید : 291906
درباره
محمد[115]

بسم رب الشهدا هدف از ایجاد این وب رضایت شهدا از من وشماست وحداقل کاری را که توانسته ایم برایشان انجام دهیم

جستجو


آرشیو مطالب
تبلیغات
تبلیغات دوستان
کاربردی
ارسال شده در جمعه 92/4/21 ساعت 12:24 ع توسط محمد

وصیت نامه شهید رمضانعلی عبدی
مردم مسلمان! خط امام را ادامه بدهید که خط اصیل اسلام است. این گروه ها نمی توانند برای شما پابرهنه ها کار کنند و این شعار است که می گویند:"خلق" ...برادران و خواهران مسلمان به سخنان امام امت گوش دهید. چون هر یک کلمه اش درسی است برای من و شما ....

وصیت نامه شهید مهدی شمس
مادرم! خواهرم را خوب تربیت کن زینب گونه او را به اسلام و قرآن آشنا کن تا فرزدان حسین گونه او از دین اسلام دفاع کنند و راه شهیدان را ادامه دهند. مواظب این گروهکها باشید و راه شهیدان رجایی و بهشتی و شهدای محراب را ادامه دهید زیرا که آنها در راه اسلام و قرآن به دست همین بی خبران از خدا به شهادت رسیدند.

وصیت نامه شهید علی سهرابی
....دست از حمایت پیر جماران، خمینی کبیر برندارید و تا آخرین قطره ی خون از این انقلاب و از آرمانهای شهدا دفاع نمایید. برای شهادت من گریه نکنید زیرا شهیدان زنده اند و نیازی به عزاداری و گریه و زاری شما ندارند. آنان مهمان پروردگار خویش اند و نزد پروردگارشان روزی می گیرند.

وصیت نامه شهید حبیب الله شمایلی
چون هدف بزرگ و مسئولیتی که به دوش امت ما افتاده و انتظاری که محرومان دنیا از انقلاب ما دارند، عظیم می باشد سختی، دوری، کمبود، نارسایی، و سایر عوامل طبیعی بود، ما باید صبر و استقامت را از رسول الله (ص) و امامان معصوم (ع) آموخته، زیرا آنان به وعده خداوند ایمان و یقین کامل داشته اند، خداوندا انقلاب ما را تا پیوند آن با انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) مستدام بدار.

وصیت نامه شهید مسعود صباغ
ای کسانیکه ندای ما را می شنوید تا زمانی که دشمن نابود و مستضعفان جهان از زیر سلطه ابرقدرت های جهان خوار بیرون نیامده و کربلا را بعثیان کافر رها نکرده و مکه معظمه آن خانه خدا و جای عبادت و سیاست آزاد نشده، همه ذلیل هستیم، و تنها رمز پیروزی و رسیدن به این هدف پشتیبانی از ولی فقیه است مادر جان هروقت خواستی برای من گریه کنی صدها بلکه هزاران شهید گمنام و بی مزار و بی کفن گریه کنید، که صهیونیست های غاصب خون پاکشان را در بیروت به زمین ریختند ...... ببوسم دستت ای مادر که پروردی مرا آزاد
بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد
به حجله می روم شادانه ولی زخمی به تن دارم
به جای رخت دامادی لباس خون به تن دارم

وصیت نامه شهید محمدحسن شصت پاره
...همانطور که می دانیم یکی از وظایف مسلمانان جهاد در راه خداوند است.جهادی که پروردگار عالم در قبال انجام آن وعده بهشت در راه خداوند را داده است.و اکنون در این زمان که دین و میهن مان مورد هجوم کفار قرار گرفته است ما هم وظیفه داریم طبق گفته رهبر بزرگمان امام خمینی که فرمود: از این مملکت دفاع کنید که دفاع شما دفاع از مملکت و جهاد در راه خداست .... خانواده عزیزم.... من هم به عنوان یک سرباز کوچک اسلام، با آگاهی کامل به جبهه آمدم تا بلکه بتوانم وظیفه ای را که خداوند به من محول کرده انحام دهم اگر در این راه کشته شوم و اگر جنازه من تحول شما شد، مرا در کنار سایر شهدا در "شهیدآباد" دفن کنید و اگر جنازه ام به دست شما نرسید بدانید که قبر من قبر تمام شهیدان است آنجا برای من فاتحه بخوانید.....خانواده عزیزم، من مقداری کتاب و پول دارم که کتابهایم را به مسجد و یا به بچه های خودمان بدهید که انشاالله وقتی بزرگ شدند به عنوان یادگاری از آنها استفاده نمایند.... از پروردگار توانا خواستارم که وجود امام خمینی این پیر مجاهد امید مستضعفین را تا ظهور حضرت مهدی (عج) در پناه خود محفوظ بدارد، مسلمین را بر کفار پیروز بگرداند و گناهان مرا ببخشاید. مرگ بر دشمنان اسلام، زنده باد پیروان اسلام، و جاوید باد دین مبین اسلام.
30/10/1360

وصیت نامه شهید غلامحسین طالبی
خدایا تو را شکر که به من منت گذاردی و من را در جوار مجاهدان راهت قرار دادی، خدایا چقدر نعمت ها که به من دادی نتوانستم شکرگذار باشم خدایا اکنون که قلم در دست گرفته و وصیتی می نویسم تو میدانی که در قلبم و قلبها چه می گذرد. خدایا تو می دانی که من باور نمی کنم که شهید شوم. لیکن صفت رحمانیت و رحیمیت تو امیدوارم کرد و همواره با در نظر گرفتن این صفت است که خود را آماده ی رزم و شهادت می کنم. خدایا مرا ببخش و از تقصیرات و گناهانم بگذر. بگذار عاشقانه شهید شوم و عاشقانه پای در وادی عشق بنهم. خدایا اکنون که بار شهیدان زنده تاریخ و بار حماسه آفرینان صحرای غریب کربلا و بار تمامی عزیزانی که پیکرشان در زیر گرمای خوزستان است و مادرانشان چشم به در دوخته و منتظرشان می باشند و به اشک چشم خردسالانشان که همواره سراغ پدر را از مادر گرفته و مانند رقیه حسین (ع) سراغ پدر را از خویشان می گیرند خدایا تاکی به فرزندان شهیدان بگوییم که، پدر در سفر است، خدایا تا کی بگوییم که پدر رفته کربلا، خدایا تا کی بگوییم ما هم می رویم کربلا، خدایا عنایتی و لطفی کن ما را و من را از زمزه ی شهیدان در خون غلطان قرار بده. آری خوشا به حال آن کسانی که رفتند و کلمه ی لا بر لب داشتند. لا به همه ی لذائد زندگانی، لا به هوای نفس، لا به احساسات مادر، لا به عواطف و لبیک به هل من ناصر ینصرنی. حسین زمان خمینی بت شکن گفتند: یا مهدی (عج) ادرکنی
سخن آخر ...
و اما در آخر کمک می گیرم از مهدی سالم که معلم آخر من بود، آری چه به جا می گفت من عزادار نمی خواهم من پیرو می خواهم خداوند همه تان را حفظ کند و توفیق عظمت به اسلام و قرآن را بدهد. اگر جنازه ام بدستتان رسید مانند دیگر شهیدان دفن کنید سعی کنید قوانین دفن رعایت شود. حتماً بعد از دفن پدرم برگردد و سفارش مرا به حسین (ع) بکند و اگر جنازه ام بدستتان نرسید یک قبر در بهشت زهرا(س) اختیار کنید و همان را به اسم من بردارید. سعی کنید قبرم را ساده درست کنید چون در تیپ سیدالشهداء و در گردان علی اصغر (ع) شهید شوم، لذا سعی کنید در مراسم ختم روضه علی اصغر و مصیبتهای وارده بر زینب (س) و حسین (ع) و فاطمه (س) شود. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار خدایا خدایا رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما خدایا خدایا مریضان و جانبازان انقلاب را شفا عنایت فرما خدایا خدایا اسیران اسلام آزادشان بگردان خدایا خدایا به خانواده شهدا اجر و صبر عنایت بفرما.
والسلام.


وصیت نامه شهید سید جمال طباطبایی
از ملت خواستارم که حقشان را بر حقیر ببخشند که نتوانستم خدمتگزار خوبی برای آنها باشم اگر اشتباهی داشته ام خصوصاً افرادی که با آنها سرکار داشته ام عاجزانه می خواهم مرا عفو کنند چون خیلی بر من حق دارند و از خداوند متعال اجر فراوان برای آنها خواستارم.

وصیت نامه شهید مهدی ذوالفقاری
ای ملت به پاخاسته تا آخرین نفس در مقابل کفر و الحاد و نفاق بایستید و آنان را نابود کنید تا مسلمانان دنیا نفس راحت بکشند و بهتر خدا را عبادت کنند از خط ولایت فقیه که ادامه دهنده ی راه پیامبران و امامان است قویاً حمایت کنید.

وصیت نامه شهید غلامرضا صادق زاده
به نام آنکه شکافنده شب می باشد و از میان تاریکی نور را می آفریند، توصیه ام را به تمام شاهدان حال و آینده تاریخ با آیه ای آغاز می کنم که در آن با کسانی که در راه خدا جهاد می کنند و کشته شوند وعده بهشت داده شد و آینده ای روشن برای آنان ترسیم شده است.کاش در خور لیاقت چنین مرکی را می دیدم و می دانستم که در راه خدا شهید خواهم شد..... توصیه اول و بزرگ من این است که امت اسلامی ما به هیچ وجه دست از اسلام و قرآن و امامان و ولایت فقیه برندارند که همانا عذاب عظیم خداوندی بر انان واجب خواهد شد. روحانیت پیرو ولایت فقیه را ارج گذارید که در صورت تضعیف این پیروان و مروجان اسلام ضربه ای به اسلام خواهد خورد که جبران آن بسیار سخت خواهد بود سعی تان این باشد که انقلاب اسلامیمان را یاری کنید و به شعارهای میلیونی خود جامه عمل بپوشانید. پدرو مادر عزیز! امیدوارم در رفتن من نمونه کامل یک مسلمان معتقد به الله باشید که هیچ گاه در اعاده امانت از خود بی تابی نشان نمی دهند. همسرم نیز بداند و می داند که وظیفه سنگین زینب گونه بر دوش اوست که اراه ای چون کوه می خواهد و عزمی پولادین تا ادامه راه ناتمام، ولی روشن مرا با دلیلی امام و همراهی از شهیدان زنده انقلاب خداوندا تمامی گناهان مرا که خوب برآمدن واقفی و واقفم ببخش و از تو طلب مغفرت می کنم امیدوارم تا لحظه آخری که در این دار فانی خواهم بود، دو جبهه حق و باطل را به خوبی تفکیک نمایم و ذره ای در ایمانم خلل وار نیاید، بیش از این در این مقال و این دهن کور نگنجد.
30/8/1360 - 9 صبح

وصیت نامه شهید احمد علی عسکری
پیامی که نسبت به شما مردم عزیز دارم این است که وحدت کلمه را حفظ کنید و دست از ولایت فقیه برندارید. اگر فرمانبرداری نکنید خدا این نعمت بزرگ را از شما خواهد گرفت. خدایا مرا خالص گردان تا بدان فیض الهی که همان شهادت است برسم.

وصیت نامه شهید حسین ضامن
به منظور ادای دین خود به اسلام و مسلمین و لبیک گفتن به ندای امام امت تصمیم گرفتم با توفیقات الهی جهت مبارزه با دشمنان اسلام به جبهه های نبرد عزیمت نمایم.

وصیت نامه شهید حسین صفوی نژاد

نمی بینم اگر یکوقت خدای ناکرده خطائی از طرف من بوده و از روی ناآگاهی و نادانی ام بوده عفو نما??د و دعایم کنید و طلب آمرزش از خدای بزرگ که خدا گناهان و خطاهایم را ببخشد...
به هیچ وجه رضایت ندارم که قطره اشکی بر مزارم ریخته شود، چرا که خدای تبارک و تعالی در قرآن می فرماید:"و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیا عند ربهم یرزقون"
بارپروردگارا! دشمنان اسلام و کسانیکه زیر چهره نقاب مذهب می خواهند اسلام را با مکاتب مادی مخلوط کنند و ملت را دوباره به استعمار و سرسپردگی بکشانند ،رسوا و نابودشان کن.بهوش باشید و نگذارید که این گروهکها و لیبرالها قلب تپنده مستضعفین و محرومین دنیا را به درد آورند......خدایا امام زمان را در پناه خودت حفظ فرما....خدایا نائب بر حقش را تا ظهور مهدی سلامت و مستدام بفرما.... به خواهرانم سفارش می کنم که اگر من به شهادت نائل شدم آنها زینب وار وفاطمه گونه، راهم را دامه بدهند تا قسط و عدل الهی در تمام دنیا پیاده شود.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته




      
ارسال شده در جمعه 92/4/21 ساعت 12:24 ع توسط محمد

وصیت نامه شهید غلامرضا صالحی
فرزندانم! آخرین بار سه روز پیش شما را دیدم، هجدهم تیرماه، آن موقع که گفتم: آماده حرکت به طرف جنوب باشید، باور کنید که نتوانستم به چشمان مادرتان نگاه کنم، مادر خوبی دارید؛ بزرگ است بزرگ، فرزندانم! مریم، مرضیه، هاجر، علیرضا! در این لحظات آخر، صورتتان را می بوسم، به شما سفارش می کنم که با مادرتان مهربان باشید. ان شا الله که باعث افتخار اسلام و قرآن و آبروی پدر و مادرتان در دنیا و آخرت باشید، برای شما آرزوی سعادت و خوشبختی می کنم و همیشه دوستدار شما عزیزان هستم. همسر عزیزم! برایت از خدا آرزوی توفیق و خوشبختی در دنیا و آخرت دارم. از اینکه برای مدتی کوتاه در کنار هم بودیم و با خوب و بد ساختیم خوشحالم، ولی شادی و خرسندی ابدی وقتی است که در بهشت برین و جهان ابدی در قرب الهی منزل کنیم. در غیاب من به مسئولیت خود، تربیت و هدایت فرزندانمان بکوش و آنان را به نحوی تربیت کن و تحویل جامعه بده که احکام و دستورات اسلام و قرآن بیان می کند.
از تو می خواهم که برای اداره فرزندانمان و گذراندن زندگی حتی المقدور خود را به ارگان های دولتی وابسته نسازی، سعی کن آنان را مستقل از برنامه های عمومی تربیت نمایی، به فرزندانمان بیاموز که اگر روی پای خود بایستند و آزاد زندگی کنند باعث پاکی روح و روان و استقلال در راه و رسم زندگی طبق اصول و احکام اسلام خواهد شد.
8/12/1365

وصیت نامه شهید عبدالله غلامی
شهادت همچون میوه ای است که نمی توان آن را نارس از درخت چید و سعادتی است که خداوند نصیب بندگان خاص و مقربان درگاهش می نماید. نصیب کسانی می کند که توانسته باشند از همه وابستگیها دل کنده و قلبشان فقط و فقط از عشق خدا مالامال گشته باشد. عاشقانی رنج می برند که خداوند آنان را زودتر به لقاء خویش نمی رساند زیرا آنان با تک تک سلولهای بدن خود باور دارند که مهمترین بهره برداری از این دنیا، پرواز به سوی لقاء الله است. کوتاهترین راه جهاد، شهادت است و جبهه میدان مبارزه است. شما ملت، پاسدار این سرزمین سرخ و نگهبان راستین خط شهادت هستید.

وصیت نامه شهید محسن عینعلی
پروردگارا، در این برهه از زمان در زیر آسمان عظمتت همراه با ارواح مقدس شهدا به سرپرستی امام (ره) وصیت نامه ای می نویسم، هرچه فکر می کنم به جز گناه و معصیت باقی نگذاشته ام، و هرچه غیر از این بیان کنم ریا می شود، چرا که ندارم و اظهار می کنم، اما رحمت خدا مرا امیدوار نمود. آنطور که سعادت شرکت در رزم با کفر را پیدا کردم، اصل وصیت من همین شهادتم است که انشا ءالله خدا مرا می آمرزد تا بتوانم با خونم از ارزش های والای اسلام حراست کنم، با خونم از ولایت فقیه حمایت نمایم، با خونم از روحانیت همیشه مبارز و از قرآن و اهل بیت (ع) حمایت کنم، دنیای پست را بفروشم و به ارواح مقدس شهدا بپیوندم. ان شاء الله...

وصیت نامه شهید ابوالفضل طیبی
"این جمهوری اسلامی نعمتی است که خداوند به ما داده است، ابرقدرت ها و عوامل آنها در خارج و داخل کشور هیچگونه آسیبی نمی توانند به انقلاب اسلامی بزنند. این تنها ما هستیم که با اعمال و رفتار خود می توانیم این نعمت را حفظ و یا خدای ناکرده از دست بدهیم. باور داشتم که در جبهه ها پاکی وجود دارد و خصلت آن پاک کنندگی عناصر مخلص است. همیشه دنباله رو امام امت و ولایت فقیه و شهیدان باشید و حرفهای امام را گوش دهید. نمازهای خود را با جماعت بخوانید. هر موقع به شهادت رسیدم مرا در کنار شهیدان بیرجند دفن کنید".

وصیت نامه شهید سیداصغر عالم مرتضوی
بسم رب شهداء و الصدیقین ...آری برادران، مبارزان مسلمان با ساده ترین وسایل می جنگند و حاضر نیستند یک روز ساکت بنشینند. ...ای امت قهرمان، همانطور که امام فرمود شما با حرکت خود جریان تاریخ را عوض کردید و می روید تا اسلام را در جهان گسترش دهید و می روید تا در دنیا افسار بردگی را از گردن مستضعفان پاره کنید. امیدوارم در این راه سستی به خود راه ندهید وای به حال شما اگر از انقلاب اسلامی و از خون هزاران شهید در طول تاریخ حمایت نکنید. نگذارید عده ای مزدور، جوانان عزیز ما و همسنگرانمان را فریب دهند، و با رهبران آنان قاطعانه برخورد نمایند و اگر طرفدارانشان هدایت نشوند. نگذارید هرکاری که خواستند انجام دهند که ناگهان می بینید کار از کار گذشته است بیشتر مخالفان این انقلاب کسانی هستند که اسلام واقعی را با اسلام شاهنشاهی اشتباه گرفته اند.... اگر دقت کنید می بیند که آنها درست راه شاه خائن رامی روند با این تفاوت که اینها وظائف مذهبیشان را از روی صداقت انجام می دهند ولی شاه معدوم برای عوام فریبی چنین روشهایی را به کار می برد من که فرد ناقابلی هستم به شما توصیه می کنم مواظب صحبت کردنتان باشید، اظهار نظر دربارة این حکومت با اظهار نظر درباره حکومت های دیگر فرق دارد.در موقع صحبت کردن نباید وظایف اسلامی خود را فراموش کنید چرا که این انقلاب و این رژیم تداوم بخش راه پیغمبران و امامان است و آنهایی که از روی هوای نفس حرفهایی می زنند خدا آنها را نخواهد بخشید. من شما را به وحدت و یگانگی دعوت و از انفاق و چند دستگی برحذر می دارم و سفارش می کنم هر حرکت کوچک و بزرگی را که انجام می دهید برای رضای خدا باشد و انشا الله خودخواهی و برای نفس حرف زدن را در خود نابود کنید... در آخر از خدا می خواهم کشته شدنم را باعث پاک شدن گناهانم قرار دهد....

وصیت نامه شهید محمد رضا علیجانی
در همه کارها خدا را مد نظر داشته باشید که خداوند بر همه کارها نظاره می کند. برای ساختن جامعه باید اول از خود شروع کرد تا بتوان جامعه را خوب ساخت در کارها و گفتارتان رعایت اخلاق اسلامی را بکنید همیشه باید حالت جذب کننده ای داشته باشید. نه دفع کننده و همیشه باید مواظب حرکات منافقین باشید.

وصیت نامه شهید حمید شهیدی
امشب شب یازدهم عاشورای حسینی است و اگر خدا توفیق بدهد ،من چند روز دیگر عازم جبهه جنگ یعنی آماده جهاد در راه خدا و اسلام هستم. البته اگر لیاقت آن را داشته باشم که در راه اسلام جان بی ارزش خود را فدا کنم. من این راهی را که انتخاب کرده ام با دل و جان بوده به همین خاطر دلم می خواهد که اگر قابلیت آن را داشتم و به درجه رفیع شهادت نایل آمدم نکاتی را ذکر کنم که برای شادی روح من این نکات را انجام بدهید ،توجه کنید که باید مثل پدری که به فرزندان خود وصیت می کند، وظیفه شرعی آن فرزندان است که به آن عمل کنند .اگر نکنند مسئول هستند و باید جوابگوی خداوند باشند…. خواسته هایی که من دارم سه چیز است که از شما یعنی پدر و مادر و مادربزرگم، برادران و خواهران خواهش می کنم و از شما تقاضا می کنم که حتماً به اینها عمل کنید….
اولی اینکه عزاداری نکنید منظورم گریه کردن است یعنی گریه نکنید باید به خودتان تسلط کامل داشته باشید، مخصوصاً پدر و مادرم.
دوم اینکه بعد ازمرگ من یعنی حداکثر تا چهل روز بعد دیگر به هیچ وجه رضایت ندارم که هیچ یک از اعضای خانواده ام لباس مشکی وتیره بپوشند.
سوم اینکه بعد از مرگ من مراسمی که می خواهید بگیرید تشریفاتی نباشد و پولی را که می خواهید صرف تشریفات بیجا کنید آن را صرف جنگ زدگان و بچه های یتیم بکنید.
امیدوارم که بخواهش فرزند خود عمل کنید و موجب رضایت و خشنودی روح فرزند خود شوید. من این نامه را با خط خود و در سلامت کامل نوشتم وامیدوارم که خداوند شما را در راه خدا و دفاع از اسلام پیروز بگرداند و هدف شما چیزی جز خدا نباشد .امیدوارم هرکدام از شما که ناراحتی از من دارید ببخشید و از خدا بخواهید که مرا ببخشد وبیامرزد، در ضمن اگر یک موقع خدای ناکرده از جانب من به پدر و مادرم خطایی سرزده که موجب ناراحتی آنان شده آنها گذشت کنند و مرا ببخشند.

وصیت نامه شهید ناصر ذاکری
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
با سلام و درود خدمت یگانه منجی عالم بشریت و نایب برحقش امام خمینی (ره) و با سلام و درود خدمت تمامی خانواده های شهداء، اسراء، مفقودالاثرها، و معلولین و جانبازان عزیز و درود بی پایان بر رزمندگان سلحشور و جان بر کف و دعای خیر برای ایشان و شفای مجروحین و معلولین و پیروزی هرچه سریعتر رزمندگان و باز شدن راه کربلای حسین وصیت نامه ام را آغاز می کنم.
مردم ایران ملت عزیز انشاالله همواره شاد و خرم باشید و برای ما عاجزین دعای خیر بنمایید سفارشی دارم امام عزیز را تنها نگذارید و به خانواده و رزمندگان و مجروحین و شهداء سرکشی کنید .خدمت دوستان آشنایان و همسایگان دور و نزدیک سلام گرم عرض می کنم و امیدوارم که حال همگی خوب باشد تو را به خدا اگر از من ناراحتی دیده اید یا کدورتی در دل دارید برای رضاء و خشنودی خدا حلالم کنید پدر، مادر، خواهران و برادران عزیزم، از این راه دور دست تک تک شما را می بوسم و حرفی ندارم چون هنوز وقت حرف زدن به من نرسیده است و این خود افتخاری است که خداوند در چنین صورتی ما را پذیرفته است. مادر شیرت را حلالم کرده و در عزای من خود را سنگین و باوقار نشان بده،نگذار شیطان فرصت جلوه گری پیدا کند و از مردم و مهمانان عزیز من به خوبی پذیرایی کنید و از طرف من از آنها حلالیت بطلبید.در ضمن مادر عزیزم درباره وسایل هر طور شما صلاح می دانید عمل نمایید انشا الله فقیران را از یاد نبرده و به فکر آنان باشید به امید دیدار در بهشت.

وصیت نامه شهید اشرفعلی ذوالفقاری
"اگر به فیض شهادت رسیدم و پیکرم را برایمان به زادگاهمان نیاوردند هیچ گونه غصه و کدورتی نخورید، چون عاشقان راه خدا جز این سرنوشتی را ندارند و با این کار به مراد واقعی می رسند".

وصیت نامه شهیذ مهدی عاشقی
ملت شهیدپرور برای شهیدان دعا کنند که از جان گذشتگی این عزیزان مورد قبول درگاه حق و سرورشهیدان عالم امام حسین (ع) باشد .
به خانواده خود سفارش می کنم اگر خواستید گریه کنید به یاد علی اکبر امام حسین (ع) و برای مظلومی آقا امام حسین (ع) گریه کنید. به خواهران خود و دیگر خواهران ایرانی سفارش می کنم که این آزادی را پاس بدارند که این آزادی با خون عزیزان بسیار زیادی به دست آمده و در آخر دعا برای رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سفارش می کنم که امام را یاری کنید.....

وصیت نامه شهید احمد طاهری پور

عزیزان من تا به حال وصیت نامه های مختلفی نوشته ام، ولی بعد از برگشتن از جبهه آنها را پاره پاره کردم، ولی این بار که برای دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی از خانه خارج می شوم و پا در چکمه می کنم روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می خروشد، احساسم شعله می کشد، بند بند وجودم از شدت درد ضجه می زندف احساس می کنم که در این دنیا دیگر جای من نیست. با همه وداع می کنم و می خواهم فقط با خود تنها باشم. خدایا به سوی تو می آیم از عالم و عالمیان می گریزم. تو مرا در جوار رحمت خویش سکنی ده ...

وصیت نامه شهید ابراهیم کرد
....پشت جبهه را خالی نگذارید و همچون گذشته در صحنه حاضر باشید تا منافقین، این انگلهای جامعه ما نتوانند خون شهیدان اسلام را پایمال نمایند. برادران و خواهران !امام امت، این پیر خستگی ناپذیر را تنها نگذارید و شعار ما اهل کوفه نیستیم امام تنها بماند را به ما ثابت کنید و پاسدار حرمت خون شهیدان باشید. پدر و مادرم از شما می خواهم که در شهادت من صبر را پیشه کنید که خدا صابران را دوست دارد. سلام مرا به امام امت و دوستان و آشنایان برسانید و از آنها طلب عفو و بخشش و آمرزش کنید، و از تمام شما می خواهم حلالم کنید.

وصیت نامه شهید سیف الله گل زاده
...خدایا همانطور که آمدن به جبهه را نصیبم کردی این سعادت را نصیبم گردان تا سرم را به شما قرض بدهم ای برادرانم، دوستان و هم سنگرانم! اسلحه ام را بردارید و تحت زعامت امام امت به یاری رزمندگان اسلام بشتابید.

وصیت نامه شهید محمد طاهر لطفی
…خوشحال و مسرورم از راهی که انتخاب نمودم، صراطم، صراط الله، حزبم، حزب الله و رهبر و مرجعم روح الله است، خوشحال و خوشبخت از آن هستم که برای چندمین بار به جبهه می آیم. مفتخرم که برای حفظ و حراست از خونهای شهیدان و اسلام و مرز و بوم اسلامی گام برمی دارم. انشا الله تعالی که زیستنم و مرگم هم برای خدا باشد. همانا که آغازم و عبادتم و سیر و سلوکم و زیستنم و مردنم برای خداوند جهانیان است، سعادت داشتیم که در این زمان و در این جنگ باشیم که خود آزمایش بس بزرگ و خطیری برای امت مسلمان و شهید پرور ما از طرف خداست. لذا جان ناقابل ما قطره ای کوچک در برابر اقیانوس بزرگ رحمت پروردگار است، نه جان ما از جان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و اصحاب بزرگوارش شیرین تر و نه خون ما از خون آنها رنگین تر می باشد. پروردگارا! ما با تمام وجود به تو ایمان داریم، پس ما را از هر لغزش مصون و محفوظ بدار، پروردگارا یا توفیق شهادت در راهت را نصیب ما گردان یا شفاعت شهیدان.. برادران و دوستان می دانید که در این جنگ، مهم پیروزی نظامی و تاکتیکی نیست، بلکه مهم جاافتادن خط الهی است، پس برای اسلام تلاش کنید تا دینمان را به اسلام ادا کنیم، و سعی در صدور انقلاب و فرهنگ اسلامی به خارج داشته باشیم، ما بایستی متعادل باشیم و به قول شهید دکتر بهشتی که دربارة امام فرمود:"جاذبه امام در حد نهایت و دافعة او در حد ضرورت است" بیاییم حب نفس ها و خودمحوری ها و عجب و کبر و فخر و غرور را کنار بگذاریم، و خالص تر باشیم، کاری کنیم که رضای خدا باشد نه رضای خودمان.....
سه شنبه 22/4/1361 مصادف با 21 رمضان 1402
جبهه جنوب، منطقه ایستگاه حسینیه قرارگاه 18 قم

وصیت نامه شهید کریم گلدوزی
مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد. به خانواده های معظم شهدا و ایثارگران سرزده و از آنها دلجویی کنید. مساجد را خالی نگذارید و در مراسم عبادی- سیاسی نمازجمعه فعالانه شرکت نمایید. ای جوانان برومند هوشیار باشید و امام و رهبری را تنها نگذارید و برای حفظ اسلام و قرآن به یاری برادران مسلمان خود بشتابید.

وصیت نامه شهید محمد مجازی
وصیت نامه بنده حقیر خداوند فاضل محمد حجازی
ای خدای من، ای خدای مهربان من ،اگر ما را از پرده ستٌاریت خود دور کنی چه کنم و چه بسا و مطمئناً همه از من فرار می کنند.
خدای من، ای خدای مهربان من ،اگر آبرویم را حفظ نکنی و اگر پرده ستاریت را از روز اعمال ما بکشی در پیش پیامبر (ص) و ائمه اطهار و شهداء و رهبرمان چه بگویم که بیچاره ام.
خدایا !با فضلت با ما رفتار کن به ما اخلاص همراه با عمل و عمل همراه با اخلاص و عمل که فقط برای ذات اقدست باشد عنایت کن که اگر این نعمت و فضل را از ما دریغ کنی خسرالدنیا و الاخره خواهیم بود و خواهیم شد که نفسمان بسیار سرکش است و اگر تو عنایت نکنی در زیر چکمه های این دژخیم جان سالم بدر نخواهیم برد.
خدایا، خودت با ما توفیق عمل با کیفیت و کمیت عنایت فرما....و اینکه سرباز کوچک برای امام عزیزمان و امام زمان (عج) و در نتیجه سرباز فداکاری برای اسلام و از جند خودت باشم..... ای ستار العیوب و غفار الذنوب و نورالمستوحشین فی الظلم وای خدای آنقدر به جبهه می روم تا لیاقت شهادت در راه خدا را پیدا کنم و خود را در اختیار جبهه و جهاد قرار دهم تا شهید شوم ...ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا درحال بی تفاوتی بمیرید که علی (ع) و حسین (ع) در راه حسین و با هدف شهید شد.
.....خداوندا پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که احکام اسلام در زیر پرچ اسلامی لااله الا الله و محمد رسول الله (ص) و علی ولی الله(ع) بر تمام جهان سلطه افکند و در زیر پرچم امام زمان (عج) به اجرا درآید.

وصیت نامه شهید احمد گلزاری

"... و شماها بگویید به این جنایتکاران آمریکایی، به این اسراییل غاصب و آدم کش و به این روسیه ی حیله گر و به انگلیس مکار که ماها رفتیم و داریم می رویم تا سیل خون راه بیندازیم تا شماها را در آن غرق کنیم."

وصیت نامه شهید ذبیح الله کرمی
...مادرم این را باور بدارید که بهشت و سعادت اخروی و کمال ابدی تنها در سایه صبر و مقاومت مخلصانه در مقابل ناملایمات به دست می آید. تمام لحظات عمر انسان و همه وقایع و حوادث تلخ و شیرین زندگی معرکه ای است برای امتحان او. هرکس به اندازه میدان عمل و شعاع توانایی و حدود و قدرت وسع خود امتحان می شود، و مورد بازخواست قرار می گیرد. خداوند شما و همة مؤمنین را در امتحانات و کلیه مراحل زندگی سربلند و پیروز گرداند تا این جهاد اکبر را آبرومندانه پشت سر گذاشته و روسفید به نعمت رضوان خداوند نائل گردید.

وصیت نامه شهید خیرالله قدسی
خانواده عزیز و دوستان گرامی اگر من شهید شدم هرگز به من ناکام نگویید چون که به بهترین کام ها با در آغوش کشیدن عروس شهادت رسیده ام به رهبر بگویید که من فریاد خمینی رهبر را تا اندازه ای که می توانسته ام به گوش مردم رساندم به دوستان و همسنگرانم بگویید که من در این امتحان که قلم آن از خون سرخ و گرم خودم و کاغذ آن بیابان های سوزان خوزستان بود قبول شده ام، شهید گلی است که هرگز پرپر نمی شود".

وصیت نامه شهید حسن علی قنبری
ما برای حفظ اسلام و قرآن و برای نشر عدل و فضیلت احقاق حقوق محرومان و احیای دستورات اسلام و ساختن مبانی طریقت و آزادی قیام کرده ایم.

وصیت نامه شهید رضا کشاورزیان
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
بنا به وظیفه شرعی که دارم به کربلای ایران می روم و وصیت می کنم امیدوارم که به مقام والای شهادت نائل گردم امیدوارم که خون من با پایه های این انقلاب مقدس که با خون هزاران هزار جوان مسلمان و مؤمن شکل گرفته است با هم در آمیزد و دشمنان این انقلاب با به یکباره ریشه کن کند. امیدوارم و از خداوند می خواهم که تا این انقلاب شکل نگرفته و این انقلاب ثمر نداده امام خمینی را زنده و سلامت بدارد تا خود امام هم ثمره این انقلاب را ندیده از ملت مسلمان او را مگیر .
از ملت مسلمان می خواهم که گوش به حرفهای منافقین و کفار ندهند از خداوند می خواهم که به پدر و مادر و خانواده من صبر عنایت کنتد و از پدر و مادر و برادران و خواهران خود می خواهم که اول گوش به فرمان امام باشند و دوم برای من خدای ناکرده گریه و زاری نکنید که من سخت از این کار آنها می رنجم.سوم خوشحالم که از این دنیا چیزی ندارم که برای من مایه گرفتاری باشد برای من خرجی نکنید فقط برای من دعا کنید، و از خدا بخواهید که دشمنان این انقلاب صدام و آمریکا و غیره را نابود گند. و السلام.

وصیت نامه شهید حسن امامی
"در این لحظه های حساس تاریخ که خداوند شما ملت عزیز را مورد آزمایش و امتحان قرار داده است با توکل بر او و با رهنمودهای امام عزیزمان انشا الله با سربلندی کامل از این امتحان الهی سربلند و پیروز باشید و در پیشگاه خداوند روسفید باشید، و مبادا چیزهایی مادی شما را فریب بدهد و پاهایتان از مبارزه با کفر جهانی سست شود و روی خود را مانند منافقین برگردانید و امام عزیز را تنها بگذارید".

وصیت نامه شهید علی مظفر
عزیزانم امروز اسلام عزیز نیاز به این دفاع و حضور در جبهه ها دارد. ندای هل من ناصر ینصرنی امام عزیز امروز از جبهه ها به گوش می رسد. به افراد بگویید اگر می خواهند برای اسلام خدمتی کنند امروز اسلام نیاز به ایثارگری آنها دارد.

وصیت نامه شهید محمدرضا لولاچیان
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیتنامه اینجانب محمدرضا لولاچیان فرزند محمود به شماره شناسنامه 2142 مسلمان و شیعه اثنی عشری و منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) انشا الله پروردگارا، کریما، رحیما، ای محبوب محبان، ای معشوق عاشقان ای غوث مستغیثان ای پناه بی پناهان، ای درمان دردمندان ای سرمایه و غنای مستمندان ای امید امیدواران ای نجات گمراهان ای روشنی دل عارفان، ای فروغ قلب خالصان، ای امین شاکران ، کدام جستجوگر به جستجویت برخاست و ناامید از جستجو بازگشت و کدام عاشق دلباخته به درگاه لطفت آمد و به وصال تو نرسید؟ آنانکه در این دریای خروشان حیات به جستجویت برخاستند تو را یافتند و آنانکه به عشق دیدارت با پای دل به سویت آمدند با دیده جان به دیدارت شتافتند. عارفان عاشق در تمام مسیر حیات چشم به هم زدنی از او غفلت نکردند و لحظه ای بی یاد تو به سر نبردند و یار و یاوری جز تو نگرفتند و به کسی به غیر تو تکیه نکردند. و روی به سرایی جز سرای تو و کویی جز کوی عشق تو نیاوردند. ای خدا، ای پروردگار عالمیان من به خویشتن ظلم کرده ام ای آقای من ای مولای من از تو می خواهم به عزتت که بدی رفتار و کردارم جلوی اجابت دعایم را نگیرد و رسوا نکنی مرا به آنچه از اسرار پنهانی من اطلاع داری و شتاب نکنی در عقوبتم برای رفتار و اعمال زشتی که در خلوت انجام می دادم و خدایا به عزتت سوگند که در تمامی احوال نسبت به من مهربان باش و در تمام امور بر من عطوفت فرما. ای معبود من در حالی که به درگاهت آمده ام که درباره ات کوتاهی کرده و بر خود زیاده روی نموده و عذرخواه و پشیمان و دل شکسته و پوزش جو و آمرزش طلب و بازگشت کنان و به گناه خویش اقرار و اذعان و اعتراف دارم.
خدایا عذرم را بپذیر و به سخت پشیمانیم رحم کن و از بند سخت گناهانم رهاییم ده. خداوندا به راه بندگیم بدار و از زشتی ها دورم کن، به حسنات اخلاقی و صفات الهیم بیارای و قلبم را به نورت روشن کن شرار عشقت را در دلم بیفروز سینه ام را بسوزان و محبتت را نصیبم کن و شر بدترین دشمن یعنی هوای نفس را از میدان زندگیم دور فرما.
از آن لحظه که گام های خود را برای حضور در جبهه برداشتم خود را برای هرگونه تقدیری از جانب او آماده کرده ام و از خودش خواستم که قدرت شکرگزاری در قبال هرگونه اتفاقی را به من عطا کند. از همین هنگام دلم را به خدا می سپارم و از او می خواهم مرا در هر گونه امتحانی سربلند و سرافراز بیرون آورد. بی خبران و بی هدفان بدانند جبهه رفتن امثال ما اگر مکرر هم باشد وظیفه شرعی زیرا تبعیت و اطاعت از مرجع تقلید می باشد لذا اگر انجام نشود حتماً فردای قیامت مواخذه خواهیم شد آن مقدس ماب هاییکه هیچ عقیده به انقلاب و امام و این مردم و رزمندگان ندارند قدری به خود آیند و از چاه ظلمت و خودخواهی و حسد بیرون آینده که فردا پشیمان خواهند شد.
ای امام عزیز ای امید همه مستضعفان جهان تا زمانیکه حتی یک بسیجی مخلص باشد دست از یاری تو برداشته نخواهد شد ای ملت بزرگ امام و رزمندگان را دعا کنید و از اطاعت این مرد خسته نشوید خدا نیاورد آن روزی را که امام در بین ما نباشد پس باید بخواهیم که خدا تا انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) ایشان را برای رهبری ملت نگهداری فرماید.
ای خانواده عزیز:
تنها توصیه ایکه داشتم این است که هرکار را که مورد رضای خداست انجام دهید مبادا طبق هوای نفس عملی کنید تا لحظه ای که عمر دارید از آموختن علم غفلت نکنید هر علمی که ما را به خدا نزدیک کند مخصوصاً علم دین و مذهب همانطوریکه آرزوی من بود و به حمدالله در آن راه قرار گرفتم.
در مورد محل دفن هرچه صلاح می دانید انجام دهید آرزویم این است که با همان لباس رزم دفن شوم.
در خاتمه هربدی که از من دیدید به خوبی خودتان ببخشید و از هرکه مرا می شناسد حلالیت بطلبید و اگر قرضی داشتم که خودم فراموش کردم آن را بدهید. از پولی که در صندوق قرض الحسنه دارم چهارهزارتومان نذر کردم صدقه بدهید یک سال روزه و دوماه نماز برای من انجام دهید و بقیه را به جبهه ها کمک کنید.
از همه دوستان و اقوام التماس دعا دارم و از همه می خواهم برای این بنده مذنب طلب مغفرت کنند.
9/3/65




      
ارسال شده در جمعه 92/4/21 ساعت 12:23 ع توسط محمد
صد وصیت نامه

رهبر فرزانه انقلاب، بارها در بیاناتشان به این نکته اشاره داشته اند که «وصیت نامه شهدا را بخوانید...» این توصیه در کلام گهربار حضرت امام خمینی(ره) نیز دیده می شود. در این مجال فرصتی دست داده تا با هم مروری داشته باشیم بر گزیده ای از صد وصیت نامه...
وصیت نامه شهید محمود احمدی
دست ازاین ماه تابان [امام خمینی] برندارید که روزنه ی امید مستضعفان جهان و ایران است. پیرو خط امام که همان خط حزب الله است باشید.

وصیت نامه شهید غلامحسین ارباب رشید
"با مردم برخورد اسلامی داشته باشید، در راه اسلام و قرآن قدم بردارید و مواظب باشید که شیطان باعث دوری شما از خدا نگردد."

وصیت نامه شهید حسین برهانی
- ای ملت بدانید امروز مسئولیتتان بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید و تنها با اطاعت ازروحانیت متعهد و مسئول که در راس آن ولایت فقیه می باشد و امروز سمبل آن امام بزرگوار امت قادرید این راه را ادامه دهید.
- خواهرانم! در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید، زهراگونه زندگی کنید.....
- سفارشم این است، مردم! به یاد خدا و روز جزا باشید پیرو ائمه اطهار باشید، که .....
- مردم! امام زمان (عج) را فراموش نکنید. مردم! دنباله رو روحانیت باشید که چراغ راه هدایتند.....
از امام اطاعت کنید که عصاره اسلام است، او را تنها نگذارید که نماینده حجه بن الحسن (ع) است. 10/5/1362

وصیت نامه شهید ناصر بختیاری
...من خودم را لایق نمیدانم که در جواب ندای هل من ناصر ینصرنی به امام کبیرمان لبیک بگویم... ولی از امام (ره) می خواهم که مرا دعا کند تا بلکه نزد خداوند مورد قبول واقع شوم و به درجه ای که در نهایت شهادت است برسم.
...خدایا شکر می کنم که مرا آزاد آفریدی تا آزاد فکر کنم تا بتوانم بندگیت را به جای آورم.
خدایا! شکر تو را که مرا پاسدار انقلاب خمینی ات قرار دادی تا اینکه بتوانم خونم را فدای حسینت بکنم.
خدایا! شکر تو را که مرا از این نعمت انقلاب سرخ خمینی برخوردار نمودی و به آن درجه ای رساندی که لیاقتش را نداشتم. ...آگاه باشید که در این برهه از زمان مسئولیت سنگینی بر دوش دارید. شما پاسدار خون های ریخته شده برای اسلام عزیز هستید و باید شما عزیزان پیام خون شهیدان و شعار آنها را با کار و کوشش در راه خدا به جهانیان صادر نمائید، و ثابت کنید که می توانیم در پناه اسلام غیر وابسته به ابرقدرت ها باشیم و به شعار بهشتی مظلوم و دیگر شهدا تحقق بخشیم و ندای مظلومانه امتمان را به گوش تمام مستضعفان جهان برسانیم تا اینکه لرزه بر اندام پوسیده مستکبران داخلی و خارجی بیندازیم...
و مستضعفین خود تصمیم بگیرند و حاکم روی زمین باشند همانطوریکه که خداوند به بندگانش وعده داده است:
"و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین..."
تا اینکه مقدمه ای برای ظهور مهدی (عج) و افراشته شدن پرچم لااله الاالله در جهان باشد.

وصیت نامه شهید مجید پازوکی
"درود بر امام امت، نایب بر حق امام زمان (عج) حضرت امام خمینی که هرچه داریم از وجود با برکت ایشان است که اسلام و امت اسلامی را بعد از هزاروچهارصدسال دوباره زنده نمود. قدر امام را بدانید و خالصانه پیروش باشید، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی امانت الهی هستند وظیفة همه ما پاسداری از انقلاب و دستاوردهای آن است. صلاح دنیا و آخرت ما در پیروی از ولایت فقیه می باشد.فعالانه در مسائل انقلاب و اجتماع شرکت نمایید. حضور گسترده و آگاهانة مردم ضامن انقلاب و اصول آن است. در نماز جمعه شرکت کنید و شعائراسلام را زنده تر کنید".

وصیت نامه شهید مرتضی بهرامیان
از برادران و خواهران می خواهم که این نهضت را حفظ کنید و در راه صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران شرق و غرب در شما مسلط گردد و خونهای هزاران شهید از دست برود. در نمازهای جماعت و جمعه با جدیت شرکت کنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن توطئه های استکبار را خنثی و نقش بر آب کنید.

وصیت نامه شهید محمود دایه علی
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیا عند ربهم یرزقون گمان مبرید کسانیکه در راه خدا کشته می شوند، مرده اند بلکه زنده اند و نزد خدا روزی می خورند. من محمود دایه علی وصیت نامه ی خود را به نام خدا و در راه تداوم انقلاب اسلامی به رهبری زعیم عالیقدر امام امت خمینی روح خدا شروع می کنم، ای مردم مسلمان و مستضعف ایران این انقلاب را به رهبری امام امت ادامه دهید ما ملت ایران خیلی خون داده ایم که این انقلاب به پیروزی برسد نکند که از رهنمودهای امام سرپیچی کنید و امام را تنها بگذارید او نایب امام زمان (عج) است. نگذارید خون این شهیدان پایمال شود ما هرچه خون بدهیم انقلابمان پایدارتر می شود، این آمریکائی خائن با کمک منافقین دارند شاخ و برگ این نهال انقلاب را می ریزند ما باید نگذاریم که این ابرقدرتها، واسطه های داخلی آنها به این انقلاب ضرور زیان برسانند. اگرچه همه را بکشند ما باید تا آخرین قطره ی خونمان را به پای این نهال انقلاب بریزیم و آن را آبیاری کرده و رشدش بدهیم. در زمان امام حسین (ع) امام را تنها گذاشتند حالا که امام خمینی راه او را می رود ما نباید اورا تنها بگذاریم. از خانواده ام می خواهم که خط امام را ادامه دهند و از مادرم می خواهم برادرهایم را در بسیج شرکت دهد تا اگر روزی به شهادت رسیدم بتوانند ادامه دهنده ی راه من باشند. از برادرهایم می خواهم که بعد از من اسلحه را به دوش بگیرند و خون خودشان را به پای درخت اسلام بریزند تا درخت اسلام بارورتر گردد. هرکس امام را قبول نداشته باشد و سر قبر من بیاید به خون تمام شهیدان خیانت کرده است. پدر و مادرم! ما امروز در زمان امتحان هستیم چون در جبهه وجود دارد حسینی و یزیدی و من راه حسین را انتخاب کرده ام شما هم از فرصت استفاده کنید و به جبهه حسین بپیوندید. در هر کربلائی امام حسینی وجود دارد و حسین امروز با خمینی است. در وجود امام عزیز دقت کنید و با شناخت کامل راه او را ادامه دهید؛ مادرم می دانم که در انتظار آمدن من هستید و هم اکنون دعا می کنی اما حرف من به برادرانم این است که یکی یکی به جبهه های حق علیه باطل فرستاده شوند؛ من برای آنها طلب پیروزی بعد از شهادت می کنم. دوستانم در پیروزی ما در این جنگ هیچ شکی نداشته باشید این سخنان را به عنوان یک شهید می گویم که اگر وحدت خودمان را از دست بدهیم و امام را تنها بگذاریم به خون تمام شهیدان خیانت کرده ایم و خدا شما را نمی بخشد. فقط در خط امام حرکت کنید و بدانید بهترین تسلیت برای من انتقام گرفتن خون تمام شهیدان است....

وصیت نامه شهید سید جمال دربان فلک
ای امت حزب اللهی! اسلام مکتب انسان سازی است و انقلاب اسلامی با رهنمودها و رهبری صحیح امام امت (خمینی بت شکن) می رود تا جهانی شود و تمامی ابرقدرت ها را نابود کند و انقلاب را به صاحب اصلی اش امام زمان (عج) تحویل دهد پس بر همه شما وظیفه شرعی است که در هرکجا که باشید از اسلام و جمهوری اسلامی دفاع کنید..... از ولایت فقیه و روحانیت مبارز اطاعت و پشتیبانی کنید که هردو ضامن پیروزی و پشتوانه اسلام هستند".

وصیت نامه شهید صفر علی داوودی
"مادرم سلام این فرزندت را از کردستان غریب و مظلوم بپذیر، اینجا کسی را جز خدای بزرگ و ملائک نداریم مادرم برای ما دعا کن".

وصیت نامه شهید ولی الله چراغچی مسجدی
مسلم و تسلیم هستم و شهادت می دهم به خداوند "حی لا یموت واحد، رحمان و رحیم و .... محمد (ص)، بهترین برگزیده از یک صد و بیست و چهار هزار رسولش و علی (ع) وصی بر حقش و یازده فرزند علی (ع) از فاطمه (س) که همگی برحقند و اما تنها حجت خدا مهدی(عج) است که به انتظار فرمان ظهورش (نگران از انسانیت) نشسته است.
قال الحسین (ع) "ان الحیاه عقیده و الجهاد و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین"
درود خدا به امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت برای پاک کردن زنگار نیتها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را .

وصیت نامه شهید سید کریم حسینی
بارالها به جبهه آمدم تا تکلیف خود را ادا کنم و از من راضی باشی، اما افسوس که نتوانستم مأموریت خود را به نحو احسن انجام دهم که به تو نزدیکتر شوم و از من راضی باشی. همسر عزیزم از بچه ها به خوبی نگهداری کن و آنها را در راه فراگیری علم و دانش یاری نما و مرتب آنها را به مساجد ببر تا فرد مفیدی برای جامعه ی ما باشند.

وصیت نامه شهید بهرام حق نجات
خدایا از تو می خواهم که مرا یاری کنی تا در راه تو قدم بردارم همانطور که خداوند می فرماید هرکسی در امور بر خداوند توکل نماید.او برایش کافی است و حال اگر بنده گام در راه جهاد با کفار گذاشت هرگونه سرنوشتی که پروردگارش برای او تعیین نماید تفاوتی ندارد ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد انشاالله که خداوند قبول نماید.

وصیت نامه شهید حسین حدادی
سلام بر مهدی (عج)
سلام بر نایبش امام خمینی ،سلام بر شهیدان و درود بر تمام مسلمین جهان، مادر وپدر عزیزم اگر شهید شدم برایم گریه نکنید چون من خود می خواستم و وظیفه ام بود. خدا من را به شما داد وظیفه شما بود که مرا تربیت کنید و کردید ،پس ناراحت نباشید .پیام من به ملت ایران این است که با گروهک های منافق بجنگید و نابودشان کنند و راه شهیدان را ادامه دهند. پیام من به دولت این است که امام و شخصیت های مملکتی را از هر نقطه حفظ کنند تا ریشه آمریکا کنده شود . تمام ملت باید گوش به فرمان امام باشد زیرا که نائب امام زمان است .امیدوارم که تا به حال گناهی کرده ام خدا مرا ببخشد و مرا جزء یاران امام زمان گرداند....
عاشقم عاشق روی مهدی
شیفته ام شیفته روی مهدی
ای صبا از سر کوی مهدی
برمشامم برسان بوی مهدی

وصیت نامه شهید بهنام خرم بخت
"خدایا! تو را به حسین قسم می دهم که ما را از فیض شهادت محروم نفرما، پدر و مادرم از شما می خواهم که بعد از شهادت من برای من گریه نکنید، بلکه به مظلومیت آقا اباعبدالله الحسین (ع) در روز عاشورا فکر کنید دوستان و آشنایان و دانش آموزان شما را به شهدای کربلا قسم می دهم که یک لحظه از فرهنگ جهاد و شهادت و امر به معروف و نهی از منکر غافل نباشید، که اگر خون شهدای کربلا و پیام زینب (س) نبود، امروز اسلام و قرآن در عالم پیشرفت نمی کرد در پایان از همه شما حلالیت می خواهم و از شما تقاضا دارم که امام عزیز را تنها نگذارید..."

وصیت نامه شهید محمود خادم سیدالشهدا
... باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است. برادرم احمد روح من در انتظار فداکاری توست تو مانند یک مسلمان واقعی زندگیت را وقف خدمت به اسلام کن.

وصیت نامه شهید محمود اعتصامی
به دستورات امام خمینی (ره) عمل کنید، به مسایل معنوی و حضور در نماز جمعه اهتمام فراوان داشته باشید و از زنان و مردان جامعه می خواهم به حدود الهی و فرامین اسلام و قرآن عمل نمایند.
پدرجان یک چیز از شما می خواهم شما در حقم دعا کنید که به آرزویم برسم.

وصیت نامه شهید سید حسین روح الامین
ای عزیزان از مال دنیا دست بردارید و به خدا فکر کنید، ما از خاک آمده ایم و به خاک بازمی گردیم، هرچه هست، دست خداست و هرچه صلاح او است همان است، خداوند در این دنیا بسیار آزمایش خواهد کرد. این نعمتها را برای آزمایش ما قرار داده است مواظب باشیم که از این آزمایشات سربلند بیرون بیائیم. ای دوستان به دنبال شناخت اسلام بروید اگر اسلام را شناختید، اگر امام (ره) را شناختید، به آنچه که می خواهید می رسید، به خدا فکر کنید و به فردای قیامت، به آن آتش جهنم و نعمتهای خدا در بهشت، دست از مال دنیا و هواهای نفسانی بردارید...ای مردمی که در صحنه هستید به گلزار شهدا بروید و از این عزیزان درس بیاموزید. و فرزندان خود را چون اینان بزرگ کنید، در نمازجمعه ها مرتب شرکت کنید، نه فقط به عنوان یک نفر حاضر در نماز به خطبه ها گوش کنید راه و روش اسلام را یاد بگیرید و سعی کنید در سیاست دخالت کنید و ببینید در مملکتتان چه می گذرد.
من نمی دانم چه بگویم چون می دانم دنیا هیج ارزشی ندارد و تنها سفارشم این است که دست از یاری امام (ره) برندارید و در جنگ شرکت کنید به مستضعفین کمک کنید و دست نوازش بر سر آنان بکشید....

وصیت نامه شهید حمید رشیدی
...آیا مردم چنین پنداشته اند که به صرف اینکه گفته اند ایمان آورده ایم رهاشان کنند و بر این دعوی امتحانشان نکنند؟
ای کسانیکه ایمان آورده اید جهت چیست که برای جهاد در راه خدا به خاک زمین دل بسته اید؟آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات آخرت شدید به متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است.پس ار عرض سلام بر حسب وظیفه ای که می باشد چند سطری به عنوان وصیت می نویسد البته وصیت نامه شهید همه مانند بهترین نوشتجات عرف است و چیز تازه ای برای نوشتن ندارم بنده با عقیده کامل بدین راه قدم گذاشته و به کمال آگاهی آن را دنبال کرده ام.از آنجا که دنیا محل امتحان است و در این چند روز زندگی که به لحظه ای می ماند انسان به بوته آزمایش گذاشته می شود.اگر بخواهیم عاقبتمان سعادتمندانه باشد باید از این آزمایش سرافراز بیرون آئیم با هم موجب سرافرازی خود و هم خداوند باشیم که خداوند به بندگان پاکش مباهات می کند و خوشا به حال شهیدان که می فرمایند بالاتر از هر چیزی، چیزی مگر اینکه کسی به مسلخ عشق رفته و شهید شود که بالاتر از آن چیزی نیست.برادران و خواهران خدا را شکر کنید که در این عمری که خدا گرفته اید شاهد چنین تحویل عظیمی بودید. قدر این انقلاب را بدانید و از آن مراقبت کنید و به متاع قلیل دنیا دل نبندید که شما را منحرف و بر زمین می زند .
قانون اساسی و نظام این جمهوری که گفته و خواسته شهیدان، نگهداری و پاسداری از آن بوده را سبک نشماریم و گرامی بدارید واقعاً شرم دارد که این شهدا را ببنیم و ولی مدافع این انقلاب نباشیم .اگر خود را آماده کرده ایم باید بدانیم که آخرت خود را فروخته ایم واگر در این دنیا قدری پایبند به د?ن خود بودیم، بهره را در آخر خواهیم بود و اگر دین نداریم لااقل باید آزادمرد بود ... این بنده در طول عمر خود نتوانستم هیچ خدمتی انجام دهم و در اعمال خودم عمل مثبتی ندیدم و فقط کوله باری از گناه بر دوش دارم که می دانم فقط شهادت در راه او اگر مقبول گردد می تواند این گناهان را بشوید و امید داشتم که در طول این زندگی بتوانم هرچقدر کم و کوچک خدمتی کنیم تا لااقل کمی از وظیفه ای که به دوش داریم و وظیفه هر انسانی اگر بخواهد آزاد باشد و سعادتمند یاری دین است انجام داده باشم اما افسوس که خود را خیلی بدهکار می بینم و واقعاً در جا زده ایم و حال که خود در صف مجاهدین فی سبیل الله جا زده ام می خواهم خداوند به آبروی این سلحشوران نظر خودش را از ما راضی گرداند و از او می خواهم مرگم را شهادت راه خودش قرار دهد ... چند خواسته دارم که می خواهم اگر ممکن بود رعایت شود اگر خداوند ما را قبول کرد و مهر بازگشت نزد هیچ خواسته ای از دولت و مردم نداشته باشند.....دوم صبر پیشه کنند و طریق حضرت زینب (س) را پیشه کنندو سوم اینکه از دوستان به خصوص دوستان نزدیک می خواهم ... از کسانیکه با آنان رابطه داشته ام حلالیت بطلبند...

وصیت نامه شهید جواد جلیلی
بسم الله الرحمن الرحیم
درود خداوند متعال بر تو باد ای رهبر عالی قدر و بزرگوار سلام شهیدان ایران ...حسین جان! جوانان ما در جبهه ها به یاد تو سینه های خود را جلوی گلوله های سبک و سنگین قرارمی دهند و جان خود را می دهند پروردگارا من می دانم تو ما را خلق کردی و تو به ما جان داده ای....خداوندا مرا یاری کن اگر تو یاری نکنی یاوری جز تو ندارم و ای مردم مسلمان این خون پاک شهیدان است که پیچ و خم قلاب را صاف و هموار می کند که شاید با ریخته شدن این خونهای پاک کسانی که در نادانی هستند بهراه الله نماینده شوند و از شما مردم مسلمان و دوستان و آشنایان تقاضا می کنم که با انقلاب به حالت سستی برخورد نکنید انقلاب هدف بزرگی را دنبال کرده است و از شما می خواهم که جلوگیری از فرزندان خود نکرده و بگذارید راهی راه می خواهند بروند و اگر کسی مانع از رفتن فرزندش به جبهه های جنگ شود به خدا قسم مسئول است..... خدایا تو را شکر می کنم که به من قدرت تشخیص حق از باطل را دادی و خدایا تو را شکر می کنم که رهبرم را شناساندی که به من چنین پدر و مادری دادی خدایا تو را شکر می کنم که مرا در نادانی نمیراندی مادر عزیزم می دانم که شما را اذیت کردم و برای شما نتوانستم فرزند خوبی باشم.... بعد از مردن من حجله ای برای من مگذارید چون درنزد خدا هیچ ارزشی ندارد گل بر سر قبرم نیاورید چون این گلها بعد از 2 یا 3 روز پلاسیده می شوند مرا در بهشت زهرا (س) دفن کنید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
58/4/1361 جواد جلیلی

وصیت نامه شهید ناصر جام شهریاری
...و تو ای خدای بزرگ کمکم کن که جزء هدایت یافتگان باشم و نصرتم ده که با دشمنان دین تو ستیز کنم. ...ای مسلمانان از همه قشر بدانید که وظیفه شرعی است که از ولی امر مسلمین اطاعت کنید. ...خدایا یاریمان کن تا از اماممان پیروی کنیم، و در خط امام که همان خط اسلام است، باشید. ...ای ملت بیدار ایران هوشیار باشید و نگذارید تاریخ تکرار شود، حال که جنگ به نفع جمهوری اسلامی ایران پیش می رود، همانهایی که با امام علی (ع) گفتند که مالک را برگردان، ما با قرآن نمی جنگیم، (در اینجا هم این کار را نکنند) متأسفانه همین کار را کردند. ...قرآن و اسلام در ایران پیاده می شود، (اجرا می شود) نه در حزب بعث صدام. ...آری در زمان دودمان ننگین پهلوی سرمان در لاک خودمان بود، و هیچ توجهی نداشتیم، که بر ما و مکتب ما چه می گذرد و باز خداوند بر ما منت نهاد و رهبری از سلاله محمد (ص) خمینی این مرد بزرگ، مرد با تقوا، این اسلام شناس واقعی را ولی امر و رهبر و پیشوای ما کرد. ...ای آمریکای خونخوار که خون همه محرومان در سراسر گیتی به دست تو و یا جیره خوارانت می ریزد، به یاری حق و همت امت اسلامی دیگر عمرت به پایان رسیده است و تو را در جهان که رسوایی رسواتر خواهیم کرد.تو که هر روز در جنوب لبنان و السالوادور خونها می ریزی و سازمان حقوق بشرت در خواب خرگوشی فرو رفته است.






      
ارسال شده در جمعه 92/4/21 ساعت 12:22 ع توسط محمد

علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد» در سال 1337 در تهران چشم به جهان گشود. در سال 1358 به سپاه پاسداران پیوست و حراست از بیت حضرت امام خمینی (ره) را به عهده گرفت. غائله کردستان، آغاز سفر بی‌پایان علیرضا به صحنه پیکار با دشمنان اسلام و ایران بود. در عملیات بازی دراز که به عنوان جانشین عملیات حضور داشت، همچون سردار رشید کربلا - حضرت ابوالفضل العباس (ع) - دستش را به پیشگاه حق تقدیم کرد و پس از شرکت در عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس به عنوان فرمانده گردان حبیب بن مظاهر، به لبنان سفر نمود و مدتی را در آنجا همپای برادران مسلمان به مبارزه با صهیونیست پرداخت. هنگامیکه از سفر بازگشت موعد عملیات والفجر 1 بود و پس از آن زمان وصل. آری در عملیات والفجر 2 که علیرضا فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا را برعهده داشت، ندای ملکوتی یار او را به سوی بهشت برین دعوت کرد و شهید موحد دانش، در تاریخ سیزدهم مرداد سال 1362 به بزرگترین آرزوی عاشقان رسید. این وبلاگ شامل وصیت نامه، روایت هایی از مادر، همسر، پدر شهید می باشد.

از علی رضا موحد دانش ، نخستین فرمانده لشکر سیدالشهدا(ع) دو وصیت نامه باقی مانده است. اولینش را دو سال پیش از شهادت و در شب آغاز عملیات فتح المبین به رشته تحریر درآورده است. در آن زمان او جانشین فرماندهی گردان حبیب ابن مظاهر(ع) به شمار می رفت. علی رضا دومین وصیت نامه اش را حدود شش ماه قبل از پروازش نوشت . در آن زمان او شش ماه بود که به فرماندهی تیپ سید الشهدا(ع) منصوب شده بود.
او در پایان دومین وصیت نامه اش از پدر و مادر خود خواسته است تا دقت کنند افرادی خاص در تشییع جنازه او حاظر نشوند و دلیل این وصیت را نیز توضیح داده است. آن چه خواهید خواند متن کامل دو وصیت نامه این سردار است:

متن وصیت نامه اول:

با نام خدای محمد (ص) و علی (ع) و به نام خدای حسین (ع) و بزرگ مرد زمان خمینی، سخنم را آغاز می کنم. پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می جنگیم و برای رضای تو است که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی هایمان به دنیا بریده ایم و مشتاقانه به سوی تو آمده ایم. پس تو را به خمینی قسم یاری مان کن؛ پروردگارا! تو را شکر می گویم و از تو سپاسگذارم که افتخار جنگ با لشگر کفر را به ما دادی و این افتخاری است بزرگ. حسین (ع) بی یاور و تنها و متکی به تو به میدان آمد.
یزیدیان بسیارند و امیدشان به بسیاری لشگر و حسین (ع) فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی و کسی نیست که به یاری اش برود. اکنون وقت آن است که ندای سرور شهیدان را لبیک گفته و بسویش پر کشیم. حسین (ع) جان! تو می دانی که ما هم از مرگ باکی نداریم و مرگ در نظر ما هم مرگ نیست، فنای جسم است و آغاز هستی.

مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان
او ز من جسمی ستاند رنگ رنگ

مردم ! بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا.
محرم مجسم اینجاست، عاشورای ثانی اینجاست، کربلای حسین اینجاست و یزیدیان آمده اند که فساد را رواج داده؛ اسلام محمدیان را نابود کنند اما غافل از این که یاران حسین (ع) اینجا نیز آماده اند تا آخرین قطره خونشان را فدا کنند و مانع از این شوند که کفار در شهر های اسلامیمان نفوذ کنند و خدا نیز مثل همیشه یارشان است و ما می جنگیم با آنان که با حسین (ع) جنگیدند و می کشیم کسانی را که حسین (ع) را کشتند و کشته می شویم همان گونه که حسین (ع) و یارانش کشته شدند و پیروز به همان ترتیب که حسین (ع) پیروز شد.

پدر و مادر عزیز و مهربانم، با غرور و سر بلند باشید زیرا فرزندی را که تحویل جامعه دادید، راهش راه حسین (ع ) و سر نوشتش سر نوشت حسین (ع) و یارانش است. مادر، در سوگ من اشک مریز و در غم از دست دادانم گریه نکن. زیرا همان طور که قبلا چندین بار گفته ام من متعلق به شما نیستم، امانتی هستم که خدا به شما داده و سپس آن را از شما پس گرفته است. پس نباید در غم از دست دادن چیزی که متعلق به شما نبوده ناراحت باشید. پدر و مادر خوبم! بدانید که اگر مرگ من در پیشگاه خدا شهادت محسوب می شود هم اکنون جایگاه والایی دارم و در کنار کسانی هستم که از شما نیست و به من دلسوزترند. مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق مرگ بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت و مرگ با عزت را بر زندگی پر ذلت ترجیح می داد. پدر و مادر می دانم که در زندگی زحمات زیادی را به خاطر من تحمل شدید تا من در زندگی سعادتمند شوم. بدانید که اکنون من خوشحال و سعادتمندم و شمات به آرزویتان رسیده اید و اگر خوشی مرا می خواهید نباید در نبودن من اشک بریزید و غمگین باشید. شما باید به خود ببالید که فرزندتان به قلب دشمن زده و با خونش بر شمشیر تیز دشمن پیروز شد. ای کسانی که از مرگ می هراسید قبول که مرگ حق است و ما نباید یک عمر از یک لحظه کوتاه که اسمش مرگ است بترسیم و بنشینیم تا آن مرگ به سراغمان بیاید بلکه باید به پیشوانزش برویم.


حسین (ع) بزرگ سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می فرماید: زندگی عقیده است و جهاد راه آن، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش – عقیده ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم. شما ای دوستان به جسمم نیندیشید که بی جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده.
محمد رضا برادر مومنم
تو تنها وارث اسلحه من هستی، نگذار که اسلحه ام از دستم بیفتد. آن را برگیر و بر علیه طاغوتیان و کفار بکار گیر. سعی کن در زندکی کسی را از خودت نرنجانی. به روی پاهایت استوار بایست و مغزت را در اختیار خدا قرار بده و اسلحه ات در راهش جهاد کن. برادر، هیچ وقت فکر نکن که من مرده و از بین رفته ام، من همیشه با تو هستم و در نزد خدا روزی می خورم، همانگونه که خدا می فرماید:
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عنده ربهم یرزقون.
سعی کن در زندگی زیر بار ظلم نروی و همیشه بر علیه ظلم و جور ظالمان به رهبری ابر مرد تاریخمان خمینی بزرگ بجنگی، برادرم از من به تو یادگار، این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می گوید و رنج مظلومان را بیان می کند. بیشتر قرآن بخوان و سعی کمن به احکام عمل کنی در زندگی کاری کن که همیشه باعث افتخار پدر و مادرمان باشی و آنها را از خودت ناراضی نکنی که رضای خدا در رضای آنهاست.
و زهرا خواهرم:
تو نیز زینب گونه و با منطق در تحمل سختیها و مصائب روزگار بکوش و گریه و شیون سر نده که مرا ناراحت می کنی. مادرمان را دلداری بده و نگذار که به فکر جسم من باشد. جسم من فانی است ولی روح است که جاودانه است.
خواهرم: حجابت را حفظ کن زیرا:
زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است و زینب (س) نیز چنین بود. فریاد حق طلبانه ات هرگز خاموش نمی شود. هر وقت که دلت براینم تنگ شد سوره واقعه را بخوان. از طرف من از تمامی فامیل حلالیت بخواه و از آنها بخواه که حامی اماممان درتمام عمر باشند و از دولت مکتبی برادر رجایی حمایت و پشتیبانی کنید زیرا اینان هستند که درد محرومان جامعه را می دانند و برای رضای خدا کار می کنند. از طرف من به فامیلمان بگو شاید به صورت ظاهر روحانیت مبارز و برادر کمتبی و همراهانش در دنیا دارای طرفداری کمتری باشند ولی ای کاش می توانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظر خواهی می کردید، آن وقت بود که به حقانیت این امام و این روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی می بردید و مریدش می شدید. برادران و خواهران مومن و مسلمان! سعی کنید به شعارهایی که در خانه هایتان می دهید جامه عمل بپوشانید و نظاره گر و تماشاچی نباشید. خداوند در قرآن رو به روی رسولش می فرماید: ای پیغمبر، به یارانت بگو غیر از دو نیکی چه چیزی از ما انتظار دارید؛ یا پیروز می شوید و یا شهید که در هر صورت پیروزی با شماست و شما برنده نهایی هستید. ما نیز در این جنگ با رهبری خمینی بزرگ و یاری خدا حتما پیروزیم اگر چه کشته شویم.
پدر عزیزم از مقدار پولی که نزد تو می باشد 1000 ریال به شهریار و 150000 ریال به حسین این برادر عزیزم که همیشه و تا پایان عمر یارم بوده بدهید و بقیه را هر طور صلاح می دانید، خرج کنید. مراسم خیلی مختصری برایم بگیرید و فکر کنید که برایم عروسی گرفته اید. شادی کنید تا روحم شاد شود.
از دوستان و آشنایان و فامیل و هر کسی که در مدت عمر کوتاهم به نحوی به آنها از سوی من ضرری رسیده حلالیت بخواهید و دوستانم را دوست بدارید، زیرا که برایم یاران خوبی بودند. به همرزمانم به دیده فرزند بنگرید و هیچگاه کسی را در مرگ من مقصر ندانید.


والسلام
بیاد همیشگی شما علیرضا موحد دانش
2/ 1/ 1360

وصیت نامه دوم شهید علی رضا موحد دانش

سلام علیکم، در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ می لغزانم که هیچ گونه لیاقت شهادت را در خود نمی بینم. وقتی به قلم رجوع می کنم، غیر از سیاهی و تباهی و معصیت چیزی نمی یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می خواهم که تا مرا نیامرزیده است، از دنیا نبرد. پروردگارا با گناهی زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتی نیست، تقاضای عفو و بخشش دارم. الهی بنده ای که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخ توان دارد؟ خدایا توبه ام را بپذیر و از گناهانم در گذر که غیر از تو کسی را ندارم و غیر از تو امیدی ندارم. مردم بدانید راهی را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه حسین (ع) است به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش امام زمان در مقابل تمامی کفر خواهد ایستاد و انشا الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم! همان گونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید، اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادر در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند، خداوند کریم اجری عظیم نصیبشان می کند.
شما خوب می دانید که شهید عزادار نمی خواهد، رهرو می خواهد همان طور که من رهرو خون برادرم بودم شما هم با قلم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود.
پدر و مادر عزیز! به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسیها که به شما کرده ام مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید. از همسرم که امانتی است از من نزد شما خوب محافظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادری داشتم که در راه خدا شهید شد، قبلا در وصیت نامه ام با او صحبت و درد دل می کردم اکنون به شما توصیه می کنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید، که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند در زنده بودنمان که نتوانستیم در آنها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی انصافشان اثر گذارد.


والسلام
علیرضا موحد دانش
تاریخ نگارش 17/ 11/ 1361

 




      
ارسال شده در چهارشنبه 92/4/19 ساعت 12:34 ع توسط محمد

 

 
شهید بابایی در لابلای خاطرات خانواده اش

 


شهید بابایی در لابلای خاطرات خانواده اش (1)



رفوزه (مرحوم حاج اسماعیل بابایی ؛ پدرشهید)

بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی، که تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می‌گذشت، او را به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق کارم به عباس گفتم:
ـ پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس.
سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا کردن و نوشتن شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:
ـ عباس! مداد خودت کجاست؟
گفت:ـ در خانه جا گذاشتم.
به او گفتم:
ـ پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق‌هایت را با آن بنویسی ‌، ممکن است در آخر سال رفوزه شوی.
او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند.

فخر فروشی ( راوی : مادر شهید)

من تعداد هفت فرزند دارم و عباس در میان فرزندانم«برترینِ» آنها بود. او خیلی مهربان و کم توقّع بود. با توجه به اینکه رسم بود تا هر سال شب عید برای بچه ها لباس نو تهیه شود؛ اما عباس هرگز تن به این کار نمی داد.
او می گفت: «اول برای همه برادرها و خواهرانم لباس بخرید و چنانچه مبلغی باقی ماند برای من هم چیزی بخرید.» به همین خاطر همیشه هنگام خرید اولویت را به خواهران و برادرانش می داد. او هر وقت می دید ما می خواهیم برای او لباس نو تهیه کنیم، می گفت: «همین لباسی که به تن دارم بسیار خوب است.» و وقتی که لباسهایش چرک می شد، بی آنکه کسی بداند، خودش می شست و به تن می‌کرد. عباس هیچ گاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر وقتها پوتین به پا می کرد. عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر از کفشهای دیگر پاره می شود و آنقدر آن را می پوشید تا کف‌نما می شد.
به خاطر می آورم روزی نام او را در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند. دایی عباس، که ناظم همان مدرسه بود، از این مسأله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد. از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود. من از سخنان برادرم متأثر شدم. کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم:
ـ نگاه کن. ببین ما برایش همه چیز خریده ایم؛ اما خودش از آنها استفاده نمی کند. وقتی هم از او می‌پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی؟ می گوید: «در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند. من نمی خواهم با پوشیدن این لباسها به آنان فخر فروشی کنم.»

نظافت مدرسه (راوی : اقدس بابایی؛ خواهرشهید)

پس از شهادت عباس، خانمی گریان و نالان به منزل ما آمد و از ماجرایی که ما تا آن روز از آن بی خبر بودیم پرده برداشت. این خانم که خود را «سیمیاری» معرفی می کرد، گفت:ـ « در سال 1341 من و شوهرم هر دو سرایدار مدرسه ای بودیم که عباس آخرین سال دوره ابتدایی را در آن مدرسه می گذراند. چند روزی بود که همسرم از بیماری کمردرد رنج می برد؛ ‌به همین خاطر آنگونه که باید، توانایی انجام کار در مدرسه را نداشت و من هم بتنهایی قادر به نظافت مدرسه و کارهای منزل نبودم. این مسأله باعث شده بود تا همسرم چند بار در حضور شاگردان مورد سرزنش مدیر قرار گیرد.
با این حال هر بار به کم کاری خود اعتراف و در برابر پرخاش مدیر سکوت اختیار می کرد. ما از این موضوع که نکند مدیر به خاطر ناتوانی همسرم سرایدار دیگری استخدام کند و ما را از تنها، اتاق شش متری، که تمام دارایی و اثاثیه‌هایمان در آن خلاصه می‌شد اخراج کند، سخت نگران بودیم؛ تا اینکه یک روز صبح، هنگام بیدار شدن از خواب ‌، حیاط مدرسه و کلاسها را نظافت شده و منبع ها را پر از آب دیدم.
تعجب کردم، بی درنگ قضیه را از همسرم جویا شدم. او نیز اظهار بی اطلاعی کرد. باورم نمی شد. با خود گفتم، شاید همسرم از غفلت من استفاده کرده و صبح زود از خواب بیدار شده و پس از انجام نظافت خوابیده است. حالا هم می خواهد من از کار او آگاه نشوم. از طرف دیگر مطمئن بودم که او با آن کمردرد توانایی انجام چنین کاری را ندارد. به هر حال تلاش کردم تا او را وادار به اعتراف کنم؛ اما واقعیت این بود که او نظافت را انجام نداده بود. شوهرم از من خواست تا موضوع را به دقت پی‌گیری کنم و خود نیز، با آنکه به شدت از کمردرد رنج می برد، تماشاگر اوضاع بود. آن روز هر چه بیشتر اندیشیدیم کمتر به نتیجه مثبت رسیدیم؛ به همین خاطر تا دیر وقت مراقب اوضاع بودیم تا راز این مسأله را بیابیم.
اما آن روز صبح، چون تا پاسی از شب را بیدار مانده بودیم، خوابمان برد و پس از برخاستن از خواب دوباره مدرسه را نظافت شده یافتیم، مدرسه، نما و چهره دیگری به خود گرفته بود. همه چیز خوب و حساب شده بود؛ به همین خاطر مدیر از شوهرم ابراز رضایت می کرد. غافل از اینکه ما از همه چیز بی خبر بودیم. به هر حال بر آن شدیم که تا هر طور شده از ماجرا سر در آوریم و تمام طول روز در این فکر بودیم که فردا صبح چگونه به هنگام نظافت، آن شخص ناشناس را غافلگیر کنیم.
روز بعد، وقتی که هوا گرگ و میش بود، در حالی که چشمانمان از انتظار و بی خوابی می سوخت، ناگهان با شگفتی دیدیم که یکی از شاگردان مدرسه از دیوار بالا آمد. به درون حیاط پرید و پس از برداشتن جاروب و خاک انداز مشغول نظافت حیاط شد. جلوتر رفتم. خیلی آشنا به نظر می رسید. لباس ساده و پاکیزه ای به تن داشت و خیلی با وقار می نمود. وقتی متوجه حضور من شد، خجالت کشید. سرش را به زیر انداخت و سلام کرد. سلامش را پاسخ دادم و اسمش را پرسیدم؛ گفت:
ـ عباس بابایی.
در حالی که بغض گلویم را بسته بود و گریه امانم نمی داد، ضمن تشکر از کاری که کرده بود، از او خواستم تا دیگر این کار را تکرار نکند؛ چون ممکن است پدر و مادرش از این کار آگاه شوند و از اینکه فرزندشان به جای درس خواندن به نظافت مدرسه می پردازد، او را سرزنش کنند. عباس در حالی که چشمان معصومش را به زمین دوخته بود، پاسخ داد:ـ من که به شما کمک می‌کنم، خدا هم در خواندن درسهایم به من کمک خواهد کرد.
لبخندی حاکی از حجب و آرامش بر گونه‌هایش نشسته بود. چشمانش را به چشمان من دوخت و ادامه داد:
ـ اگر شما به پدر و مادرم نگویید، آنها از کجا خواهند فهمید؟
ما دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم و آن روز هم مثل روزهای دیگر گذشت.»

چون تو چشم او را کور کرده‌ای (خواهر شهید بابایی )

عباس فرزند سوم خانواده بود و من حدود سه سال از او بزرگتر بودم. او علاقه زیادی به من داشت و من هم به او عشق می ورزیدم. از آنجایی که مادرم مرا مدیر خانه کرده بود، من هر چیزی را که عباس می‌خواست در اختیارش می گذاشتم و البته این بدان معنا نبود که نسبت به برادرهای دیگرم بی اعتنا باشم؛ بلکه در همان دوران کودکی ویژگی های فردی عباس مرا تحت تأثیر قرار داده بود. همیشه می دیدم که او به نفع دیگران از حق خود چشم می پوشد؛ از این رو اگر عباس چیزی می خواست و به من می‌گفت، بدون اینکه از مادرم اجازه بگیرم، سعی می کردم تا برایش تهیه کنم و پس از اینکه خواسته اش را برآورده می کردم، موضوع را با مادرم در میان می گذاشتم.
روزها گذشت و عباس بزرگتر شد؛ تا سرانجام پا به مدرسه گذاشت و در حالی که به گفته همکلاسی ها و معلمانش، در دوران تحصیل یکی از شاگردان خوب و باهوش کلاس بود،‌ به بازیهای فوتبال و والیبال علاقه فراوانی داشت و بیشتر در کوچه با دوستانش بازی می کرد.
به خاطر می آورم، زمانی که عباس در کلاس سوم ابتدایی بود. روزی همراه با دوستانش در کوچه سرگرم «الک دولک» بازی بود و من هم در حال عبور از کوچه به بازی آنها نگاه می کردم. باید بگویم شکل این بازی بدین ترتیب است که چوب کوتاهی را در روی زمین می گذراند و با چوب بلندتری آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند.
وقتی که یکی از بچه ها چوب را زد، ناگهان چوب به چشم من خورد و چشمم ورم کرد و کبود شد. در حالی که من از درد به خود می پیچیدم، مرا به بیمارستان بردند. شنیدم، عباس که از این مسأله به شدت متأثر شده بود و از طرفی بی تابی مرا می دید، جلو در بیمارستان گریبان دوستش را، که چوب به چشم من زده بود گرفته و با فریاد گفته است:
ـ اگر خواهرم کور شده باشد، تو باید او را بگیری، چون تو چشم او را کور کرده‌ای.
البته پس از معاینه پزشکان، معلوم شد که بحمدالله چشمم صدمه ای ندیده است.
به دنبال ما می دوید و از ما پوزش می خواست.

تلویزیون رنگی (خواهر شهید : خانم اقدس بابایی )

شهید بابایی در منزل یک تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید داشت . دکتر روحانی ، جانشین فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از این موضوع آگاه بود . ایشان به منظور ارج نهادن به زحمات سرهنگ بابایی در زمانی که ایشان در خانه نبودند ، یک دستگاه تلویزیون رنگی به منزلشان می فرستد . فرزندان بابایی با دیدن تلویزیون رنگی خوشحال می شوند ، ولی همسر ایشان علی رغم اصرار بچه ها از باز کردن کارتن تلویزیون خودداری می کند . چند روز از این ماجرا می گذرد و شهید بابایی از مأموریت بازمی گردد . بچه ها با ورود پدر خبر خوش رسیدن تلویزیون رنگی را به او می دهند و ایشان ماجرا را از همسرش جویا می شود.
شهید بابایی از این که خانمش بدون اجازه او تلویزیون را قبول کرده ناراحت می شود . چون بچه ها منتظر بودند تا پدر از راه برسد و اجازه باز کردن کارتن تلویزیون رنگی را بدهد ، شهید بابایی با شگرد خاصی ، سر بچه ها را گرم می کند و در اوج بازی و خوشحالی ،‌از آنها می پرسد :
بچه ها بابا را بیشتر دوست دارید یا تلویزیون رنگی را ؟
بچه ها دسته جمعی می گویند :
بابا را .
سپس شهید بابایی به آنها می گوید :
فرزندانم ! در این شرایط ، خانواده هایی هستند که پدرانشان را از دست داده اند و تلویزیون هم ندارند . چون خداوند به شما نعمت پدر را داده ، پس بهتر است این تلویزیون را به بچه هایی بدهیم که پدر ندارند.

شکار مشتری (راوی : جواد بابایی ؛ برادر شهید)

پدرم، مرحوم حاج اسماعیل بابایی، سالها در سازمان بهداری قزوین کار می کردند و در ضمن کارشان، تزریقات هم انجام می دادند. من هم از دوران نوجوانی با معرفی پدرم، در داروخانه ای مشغول به کار شدم و برای رفاه حال همسایگانمان، مکانی را در منزل جهت تزریقات اختصاص دادم. در آن زمان اُجرت تزریقات پنج ریال بود و چنانچه بر بستر بیمار حاضر می شدیم مزدمان ده ریال می شد. عباس، که سه سال از من کوچکتر بود، همیشه به من می گفت: «دادشی آمپول زدن را یادم بده.»
سرانجام با علاقه و پشتکاری که داشت این حرفه را بخوبی فرا گرفت.
روزی متوجه شدم که در حد قابل توجهی از تعداد مشتریانمان کاسته شده است. علت را از عباس جویا شدم. او چیزی نگفت. روزها گذشت و من همچنان در جست و جوی پاسخ بودم؛ تا اینکه یک روز دیدم عباس پنهانی وسایل تزریقات را برداشت؛ دوچرخه‌اش را سوار شد و از خانه بیرون رفت. کنجکاو شدم و او را تعقیب کردم. کوچه به کوچه به دنبال رفتم؛ تا سرانجام دوچرخه‌اش را، چند کوچه آن طرف تر، در جلو یک خانه پیدا کردم. خانه محقّر و کوچکی بود صاحبش را می شناختم. مردی فقیر با چند سر عایله در آن خانه زندگی می کرد.
چند دقیقه ای جلو در خانه منتظر ماندم. در باز شد و عباس بیرون آمد. او از این که مرا در آنجا می دید سخت شگفت زده شده بود. پرسیدم:
ـ اینجا چه می کنی؟!
در حالی که سرش را به علامت شرمندگی پایین انداخته بود، گفت:
ـ رفته بودم آمپول بزنم.
لبخندی زدم و گفتم:ـ پس معلوم شد که در طول این مدت تو مشتری های مرا شکار می کردی!
عباس مظلومانه گفت:ـ داداشی! من آمپول می زنم، اما پول نمی گیرم.
در این گیرودار بود که مردِ بیمار مستمند از خانه بیرون آمد و به تصور اینکه عباس شاگرد من است و من قصدِ تنبیه او را دارم، در حالی که اشک در چشمانش حلقه بسته بود. روی به من کرد و گفت:ـ آقا! او را ببخشید؛ این بچه راست می گوید. از او بگذرید.
با دیدن این صحنه از آن همه گذشت و فداکاری عباس، که آن را در وجود خود نمی دیدم، شرمنده شدم. عباس در گوشه ای ایستاده و مظلومانه سرش را پایین انداخته بود. دست در گردنش انداختن و او را بوسیدم. سپس هر دو به طرف خانه حرکت کردیم.

مرد زندگی است (راوی : خانم زهرا بابایی ؛ خواهر شهید)

پانزده ساله بودم، که عباس پدرم را واداشت تا مرا به خانه بخت بفرستد. گرچه در ابتدا تمایلی به ازدواج نداشتم؛ ولی عباس پیوسته مرا تشویق می کرد و می گفت:« من این آقا را می شناسم. مرد با تقوا و بافضیلتی است. مرد زندگی است.» با آن تعریف هایی که عباس کرد قانع شدم و تن به ازدواج دادم.
در روزهای اول زندگی، از نظر مالی وضعیت مناسبی نداشتیم؛ به همین خاطر زندگی در شهر قزوین برایمان مشکل بود و ناگزیر به یکی از روستاهای اطراف قزوین مهاجرت کردیم. عباس از اینکه می دید پس از ازدواج، من به روستایی دوردست رفته ام و از جمع خانواده دور افتاده‌ام، احساس گناه می کرد؛ از این رو با توجه به اینکه دانش آموز بود و درآمدی هم نداشت. در بعد از ظهرها و روزهای تعطیل کارگری می کرد و با مزدی که عایدش می شد هر هفته سوغات و وسایل زندگی می خرید و برای من می آورد.
این کار عباس ادامه داشت تا سرانجام پس از دو سال دوباره به قزوین برگشتیم. در آن روزها، تحصیلات عباس هم به پایان رسیده و به استخدام نیروی هوایی درآمده بود، از آن پس او ، هر ماه، درصدی از حقوقش را با اصرار به من می داد؛ تا سرانجام به لطف خدا زندگی مان سامان گرفت و عباس از اینکه زندگی ما را خوب می دید، همیشه خدا را شکر می کرد.

عظمت و قدرت خداوند (راوی : خانم اقدس بابایی)

پدرم، مرحوم حاج اسماعیل بابایی، باغ کوچک انگوری در شهرستان قزوین داشت. یک روز جهت برداشت محصول باغ، همراه خانواده به باغ رفته بودیم. عباس که در آن روزها نوجوانی بیش نبود، با مشاهده خوشه انگور که بر روی ساقه یکی از تاکها خودنمایی می کرد، از پدرم خواست تا لحظه ای خوشه انگور را از ساقه اش جدا نکند. در حالی که همه از خواسته او شگفت زده شده بودیم، بی درنگ رفت، وضو گرفت و دو رکعت نماز شکر به جا آورد. پس از لحظه ای به آرامی آن خوشه را چید و در سبد گذاشت. او به هنگام جدا کردن انگور از ساقه اش به ما گفت:
ـ نگاه کنید! خداوند چقدر زیبا و دیدنی دانه های انگور را در کنار هم قرار داده است! بوته انگوری که در زمستان خشک به نظر می رسد در فصل بهار چهره‌ای سبز و شاداب به خود می گیرد و میوه آن به این زیبایی رنگ آمیزی می شود. اینجاست که باید به عظمت و قدرت خداوند بی همتا پی برد.
این عادت عباس بود که هنگام خوردن انواع میوه ها آنها را به دقت نگاه می کرد و برای این کارش توجیه زیبایی داشت. او می گفت:
ـ ببینید؛ میوه ها انواع گوناگونی دارند؛ ترش، شیرین، تلخ و هر یک خاصیت هایی برای انسان دارند که هنوز بشر از درک همه آنها ناتوان است. پس ما باید بر روی نعمتهای الهی به طور عمیق فکر کنیم و از آنها سطحی نگذریم.

لحظه ای غرور (راوی : خانم اقدس بابایی)

هر سال پدرم، حاج اسماعیل بابایی، با برگزاری مراسم تعزیه خوانی در روزهای محرم، یاد و خاطره اباعبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ و یاوران آن حضرت را زنده نگاه می داشت. آن روزها عباس به خاطر ایفای نقش و شرکت در مراسم تعزیه در هر جای ایران بود،‌ در شبهای بیست و یکم ماه مبارک رمضان و دو روز تاسوعا و عاشورا خود را به قزوین می رساند. او از دوران کودکی، به فراخور حال، در نقشهای گوناگونی ظاهر می شد.
به خاطر دارم، یک سال که عباس جوان رشیدی بود، به او نقش یکی از امیران عرب داده شد. مراسم تعزیه در یکی از میدانهای شهرستان قزوین برگزار می شد. همه بازیگران آماده اجرای تعزیه بودند. طبل و شیپور نواخته شد. جمعیت انبوهی برای تماشای تعزیه در اطراف میدان نشسته بودند. زمانی کوتاه از شروع تعزیه نگذشته بود که نوبت به عباس رسید. او در حالی که به جهت ضرورت نقشش لباس فاخری به تن کرده بود، «کلاهخود» ی بر سر داشت و سوار بر اسب بود، به صحنه وارد شد. پس از اینکه به دور میدان گشتی زد و فریاد «هَلْ مِنْ مُبارِزْ» برآورد، ناگهان از اسب فرود آمد، لگام اسب را به دست گرفت و در حالی که پیاده به دور میدان حرکت می کرد، به خواندن تعزیه ادامه داد. تماشاگران از حرکت عباس شگفت زده شده بودند. شخصی که در نقش حریف عباس بازی می کرد و بر اسب سوار بود. با اشاره از پدرم پرسید که قضیه از چه قرار است. مرحوم پدرم که تعزیه گردان بود، فوری خود را به عباس رساند و به آرامی چیزی به او گفت. بعدها شنیدم که پدرم از او می پرسد چرا از اسب پیاده شده و مراسم تعزیه را از شتاب و حرکت انداخته است. عباس در پاسخ می گوید:
ـ برای لحظه ای غرور مرا گرفت و نمی توانستم تعزیه بخوانم. این نقش را از من بگیر و به کس دیگری بده. پدر می گوید:
ـ ولی تو نقش بازی نمی کنی.
اما او نمی پذیرد. از آن پس عباس به اصرار خودش، همیشه ایفاگر نقش هایی بود که از همه آسیب پذیرتر بودند. او به هنگام اجرای تعزیه، با پای برهنه و بدون جوراب در صحنه حاضر می شد و زار زار می‌گریست و این حرکت او تماشاچیان را به شدت تحت تأثیر قرار می داد.

پیرمرد (راوی : شعبان حکمت ؛ دایی و پدر خانم شهید بابایی)

در سال 1342 به عنوان راهنمای سپاه دانش در یکی از روستاهای اطراف قزوین خدمت می کردم. به خاطر بد بودن راه، هر روز مجبور بودم مسافتی را با موتور طی کنم. عباس آن وقتها در کلاس اول دبیرستان درس می خواند و از آنجایی که علاقه زیادی به روستا و منظره های زیبای طبیعت داشت، یک روز هنگام رفتن به روستا، با اصرار از من خواست تا او را نیز با خود ببرم؛ من هم پذیرفتم. سوار بر موتور شدیم و به راه افتادیم.
در حالی که نسیم سردی می وزید به چند کیلومتری روستای مورد نظر رسیدیم. پیرمردی با پای پیاده به سمت روستا در حال حرکت بود. عباس از من خواست تا بایستم. لحظه ای با خود فکر کردم تا شاید حادثه‌ای رخ داده؛ از این رو خیلی فوری توقّف کردم. عباس پیاده شد و گفت:
ـ دایی جان! این پیرمرد خسته شده. شما او را سوار کنید. من خودم پیاده می آیم.
چون جاده سربالایی بود و موتور هم بیش از دو نفر ظرفیت داشت، امکان سوار شدن عباس نبود. اتومبیل هم در آن جاده رفت و آمد نمی کرد و من مانده بودم که عباس را چگونه تنها در جاده رها کنم. به عباس گفتم:
ـ آهسته به دنبال ما بیا! من پیرمرد را به مقصد می رسانم و بر می گردم.
پیرمرد را سوار بر موتور کردم و در حالی که نگران عباس بودم، به سرعت برگشتم تا او را بیاورم؛ ولی او برای اینکه به من زحمت بازگشت ندهد، آنقدر دویده بود که به نزدیکی های روستا رسیده بود.

فلاکس چای (راوی : خانم اقدس بابایی)

همیشه پدرم آرزو داشت، عباس پزشک و ترجیحاً دکتر داروساز شود. شاید این بدان علّت بود که خودش کمک داروساز بود و چنین می پنداشت که اگر عباس پزشکی بخواند، در آینده خواهد توانست با دریافت جواز داروخانه، در کنار هم کار کنند، از این رو در تعطیلات تابستان یکی از سالها که عباس در دبیرستان درس می خواندند او را به داروخانه ای معرفی می کند و از مسئول داروخانه می خواهد تا مهارتهای نسخه خوانی را به او بیاموزد. خاطرم هست که عباس هیچ علاقه ای به کار در داروخانه نداشت؛ ولی مثل همیشه به خاطر احترام به خواسته پدر پذیرفت و تمام تابستان آن سال را در داروخانه مشغول به کار برد.
مدتها گذشت و عباس پس از پایان تحصیلات متوسطه در کنکور دانشکده پزشکی و آزمون ورودی دانشکده خلبانی به طور همزمان پذیرفته شد؛ ولی چون علاقه ای به پزشکی نداشت و به خاطر اشتیاقِ فراوانی که به استخدام در نیروی هوایی داشت به دانشکده خلبانی رفت. پس از گذرانیدن دوره های مقدماتی به منظور ادامه تحصیل عازم آمریکا شد و پس از پایان دوره خلبانی هواپیماهای شکاری به ایران بازگشت و ما به شکرانه بازگشت او از آمریکا، گوسفندی قربانی کردیم. یکی دو روز بعد به هنگام تقسیم گوشت میان افراد بی بضاعت، در حال عبور از کنار آن داروخانه بودیم که ناگهان عباس اتومبیل را متوقف کرد و گفت:
ـ چند لحظه در ماشین بمانید؛ من سری به داروخانه می زنم و فوری بر می گردم.
عباس رفت و بعد از زمانی تقریباً طولانی برگشت. از او پرسیدم:
ـ چه کار داشتی؟ چرا این قدر دیر آمدی؟ آخر گوشت ها بو گرفت.
ابتدا سرش را به زیر انداخت و چیزی نگفت و وقتی پافشاری مرا دید گفت:
ـ حدود هفت، هشت سال پیش در این داروخانه کار می کردم. روزی صاحب این داروخانه به من حرف رکیکی و چون من در آن موقع بچّه بودم و نمی توانستم از خودم دفاع کنم. به تلافی آن حرفِ زشت، فلاکس چای او را شکستم. حالا امروز رفتم تا جبران خسارت کنم و پولش را بپردازم.

داداشی! من به تو بدهکارم (راوی : جواد بابایی)

من برادر بزرگ عباس هستم. ما با هم بسیار صمیمی بودیم و او احترام خاصی برای من قائل بود. به همین خاطر همیشه مرا «داداشی» صدا می زد. خاطرم هست روزهایی که به مدرسه می رفتیم، هر روز مادرمان به هر کدام از ما پنج ریال برای خرید لوازم مورد نیازمان می داد. من هر روز با خریدن شکلات و یا آدامس، خیلی زود پولم را خرج می کردم؛ ولی عباس عادت داشت که هر چه را با پنج ریال می خرید با همکلاس هایش، که عموماً وضع مالی خوبی هم نداشتند، بخورد. او همیشه از حق خود به نفع دیگران می گذشت؛ اما وقتی احساس می کرد که به او ستمی شده است بسیار جدّی و قاطع وارد عمل می شد و آنقدر پایداری می کرد تا حق خود را می گرفت.
به یاد دارم وقتی عباس هفت ویا هشت ساله بود، روزی بر اثر موضوعی که خوب در خاطرم نیست بین من و او مشاجره لفظی درگرفت. من عباس را به کاری که انجام نداده بود متهّم کردم. او که از حرف من به شدت ناراحت شده بود، اصرار داشت که او آن کار را انجام نداده و البته معلوم شد که حق با عباس بوده است؛ ولی من به گفته او اعتنا نمی کردم و همچنان تکرار می کردم که او مرتکب آن کار شده است. عباس که از سماجت من به خشم آمده بود. ناگاه فریاد زد:
ـ نه. من این کار را انجام نداده ام.
آنگاه، در حالی که بغض گلویش را گرفته بود به طرف من آمد و چون اندام قوی تری نسبت به من داشت، مرا بر زمین انداخت و در نتیجه دندان من شکست. آن روز عباس وقتی از شکسته شدن دندان من باخبر شد، به شدت متأثر شد و معذرت خواست. بعدها او هر وقت در مقابل من می نشست و چشم به صورتم می دوخت، گویا به یاد آن حادثه می افتاد و زیر لب با خود چیزی می گفت.
از چهره‌اش پیدا بود که هنوز بابت آن واقعه احساس شرمندگی می کند. سالها گذشت؛ تا اینکه در این اواخر خداوند لطف کرد و من خانه ای خریدم و یک طبقه آن را اجاره دادم و بعدها معلوم شد مستأجری که به خانه ما آمده، خانواده ای بی بند و بار و موجب آزار و اذیت همسایه‌ها بود.
یک روز عباس به منزل ما آمد و از من خواست تا به مستأجر تذکّر بدهم، شاید رفتارشان را اصلاح کنند؛ ولی من هر چند بار که یادآوری کردم نتیجه ای نگرفتم. سرانجام عباس از من خواست تا عذر آنها را بخواهم. من گفتم مبلغی از مستأجر به ودیعه گرفته ایم و در حال حاضر بازپس دادن آن برایم مشکل است. عباس گفت که نگران نباشد من برایتان پول تهیه می کنم.
دو روز بعد مبلغ مورد نیاز را به من داد و سفارش کرد تا به آنها سخت نگیرم و فرصت کافی بدهم تا منزل را تخلیه کنند. من هم آن مبلغ را به مستأجر دادم و سرانجام او نیز منزل را ترک کرد.
از این رویداد یک سال گذشت. روزی من آن مقدار پول را که به عباس به من داده بود تهیه کردم تا به او باز پس دهم؛ ولی او از گرفتن پول امتناع کرد و من هر چه اصرار کردم او پول را نگرفت. سرانجام وقتی که پافشاری مرا دید رو به من کرد و با لحنی شرمگین گفت:
ـ داداشی! من به تو بدهکارم.
بعدها دانستم که این مبلغ دیه همان دندانی است که او در دوران کودکی از من شکسته است.

آباجی هنوز روزه هستم (راوی : اقدس بابایی)

در سال 1353 همراه همسرم (آقای سعیدنیا)، که از کارکنان نیروی هوایی است، در منازل سازمانی پایگاه دزفول زندگی می کردیم. حدود دو سال می شد که عباس از آمریکا برگشته بود و به منظور گذراندن دوره تکمیلی خلبانی هواپیمای « F-5» به پایگاه دزفول منتقل شده بود. در آن زمان او هنوز ازدواج نکرده و بیشتر وقتها در کنار ما بود.
به یاد دارم روزی از روزهای ماه مبارک رمضان بود و طبق معمول عباس صبح قبل از رفتن به محل کار به خانه ما آمد. چهره‌اش را غم و اندوه پوشانده بود و ناراحت به نظر می رسید. وقتی دلیل آن را جویا شدم. با افسردگی گفت:
ـ نمی دانم چه کار کنم؟ به من دستور داده اند که امروز را روزه نگیرم.
با شگفتی پرسیدم:
ـ برای چه؟
عباس ادامه داد:
ـ یکی از ژنرال های آمریکایی به پایگاه آمده و قرار گذاشته است تا امروز ناهار را در باشگاه و با خلبانان بخورد؛ به همین خاطر فرمانده پایگاه به خلبانان دستور داده تا امروز را روزه نگیرند.
او را دلداری دادم و گفتم:
ـ عباس جان! خدا بزرگ است. شاید تا ظهر تصمیمشان عوض شد.
او در حالی که افسرده و غمگین خانه را ترک می کرد، رو به من کرد و گفت:
ـ خدا کند همانطور که تو می گویی بشود.
ساعت سه بعدازظهر بود که عباس به منزل ما آمد. او خیلی خوشحال به نظر می رسید. با دیدن من گفت:
ـ آباجی هنوز روزه هستم.
من شگفت زده از او خواستم تا قضیه را برایم تعریف کند. عباس کمی به فکر فرو رفت و در حالی که از پنجره به دور دست می نگریست، آهی کشید و گفت:
ـ آباجی! ژنرالی که قرار بود ناهار را با خلبانان بخورد، قبل از ظهر، به هنگام پرواز با کایت در سدّ دز سقوط کرد و کشته شد.
ادامه دارد .....
منبع: http://www.sajed.ir




      
ارسال شده در چهارشنبه 92/4/19 ساعت 12:34 ع توسط محمد
آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهای‌شان زدیم که آن‌ها از ما بی‌خبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله‌ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم.

صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم.

در خانواده‌ها را زدیم و با آن‌ها صحبت کردیم.توی خانواده مسلمان‌ها ما می‌رویم سلام می‌کنیم ومی‌گوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی می‌گوییم و کارتی نشان می‌دهیم.

بین ارمنی‌ها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم.
امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست می‌خواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.

برای نماز مغرب‌وعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ می‌کنند، می‌رویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای این‌ که ما توی منطقه هستیم با بی‌سیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش می‌شود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بی‌سیم گفتم به گوشم.

موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کم‌تر از سه چهار دقیقه راه است.

من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم.

خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمی‌فهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید می‌کردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و این‌ها بروند تو.

کارگردان رفت پشت‌بام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد.

پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بی‌سیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصله‌ای که بود به این خانم چون آماده بشود، این‌جوری جلوی آقا نیاید،گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما.

گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟

من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیده‌اید ـ‌، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟

داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه. دخترها گفتند: چه شد؟

گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری می‌آیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.

این‌ها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بی‌سیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم.

نگهبانی هم که باید کنار در می‌ایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتی‌مان را انجام دادیم.

آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.

گفتم: بفرمایید.

گفت شما؟

نه این‌که ما را نمی‌شناخت، گفتند، تو چه کاره‌ای یعنی؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده.

گفت: کس دیگری نیست؟

یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم می‌توانند به آقا بگویند بفرمایید.

گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.

گفت: من بدون اذن صاحب‌خانه به داخل نمی‌آیم.

معنی و مفهوم حفاظت، خودش را این‌جا از دست نمی‌دهد. مهم‌تر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمی‌شود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظت‌ترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.

من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.

لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.
به آقا گفتیم: که رفته‌اند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.
گفتند: نه می‌ایستم تا بیایند.

چند دقیقه‌ای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچه‌هایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم.

چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. یکی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت وخوش‌آمد گفت.

بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت می‌رسیم. رفتند بیرون.

آقا من را صدا کرد گفت این‌ها پدر ندارند؟

گفتم: نمی‌دانم. چون صبح نپرسیده بودم.

گفت بزرگ‌تر ندارند؟ برادر ندارند؟

رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟

گفتند، مرده.

گفتیم، برادر؟

گفتند، یکی داشتیم شهید شده.

گفتیم، بزرگتری، کسی؟

گفتند، عموی ما در خانة بغلی می‌نشیند.

فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟

با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباس‌ها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم،قیافه‌ات تابلو است.

در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.

این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟

خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش.

داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی می‌کنند؟

بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.

او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا.

این‌ها به خودی خود زبانشان با ما فرقمی‌کند. سلام علیک هم که می‌خواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوال‌پرسی کرد و درنهایت یک هم‌دمی را برای آقا مهیا کردیم.

حضرت آقا چایی و شیرینی‌شان را خورد رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم.
آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم گفتند:

مادر! ما آمده‌ایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچه‌ها را آوردند.

دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟

گفتند: دانشجو هستند.

آقا خیلی تحسینشان کرد و با این‌ها کلی صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟

این‌ها همه‌اش درس است. من خودم نمی‌دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟

آقا می‌خورد یا نمی‌خورد؟ نمی‌دانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقا این‌ها می‌گویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟

آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان می‌پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما می‌خوریم.

بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آب‌میوه بیاورید، من هم چایی، هم آب‌میوة شما را می‌خورم.

این‌ها رفتند چایی، آب‌میوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمان‌ها این‌‌طوری است. یک نفر چند تا میوه پوست می‌کند می‌دهد دست آقا، آقا هم دعا می‌کند.

همان‌جا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم می‌کنیم، همه یک قسمتی از این میوه می‌خورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنی‌ها هم همین کار را باید می‌کردیم؟ واقعاً نمی‌دانستیم.

چایی آوردند، آقا خورد، آب‌میوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد. آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنی‌ها نشستند و با این‌ها صحبت کردند.مثل بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمی‌بینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.

توی خانة مسلمان‌ها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست.
می‌پریم و می‌آوریم. این‌ها رفتند آلبوم عکس‌شان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس دوتایی.
یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همین‌جوری نگاه می‌کردند، شروع کردند به صحبت کردن، همین‌جوری صفحه‌ها را ورق می‌زدند تا تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟

یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن.

گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.

ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان "بابایی”، "اردستانی”و "دوران” پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش *f14* بمب‌افکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می‌زنند. شهید، هواپیما را تا آن‌جا که ممکن است، اوج می‌دهد.
هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا می‌آید و بقیه‌اش را به‌سمت ایران سرازیر می‌شود. چهار تا موتور هواپیما منهدم می‌شود.

هواپیما لاشه‌اش توی خاک ایران می‌افتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمی‌کرده‌، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. هواپیما به زمین خورد وایشان به شهادت رسید.

ارمنی‌ای بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی به‌دست عراقی‌ها بیافتد.
آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است.
دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.

مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(ع) کیست

مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می‌توانم جمله‌ای به شما عرض کنم؟

آقا گفت: بفرمایید، من آمدم این‌جا که حرف شما را بشنوم.

گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضه‌هایتان شرکت می‌کنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمی‌آییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دسته‌های سینه‌زنی امام حسین(ع) شربت می‌دهیم. می‌آییم توی دسته‌هایتان می‌نشینیم، ظرف یک‌بارمصرف می‌گیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آن‌ها آب نمی‌خوریم. توی مجالس شما شرکت می‌کنیم و بعضی از حرف‌ها را می‌شنویم. من تا الآن نمی‌فهمیدم بعضی چیزها را.

می‌گفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است را بین درودیوار گذاشته‌اند، سینه‌اش را سوراخ کرده‌اند. میخ، مسمار به سینه‌اش خورده.

نمی‌فهمیدم یعنی چی. می‌گفتند مسلمان‌ها یک رهبری داشتند به نام علی(ع) دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند. نمی‌فهیمدم یعنی چی.
گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما می‌گذاشت روی کولش می‌رفت خانه یتیم‌هایش. این را هم نمی‌فهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.

امروز با ورود شما به منزل‌مان، با این همه گرفتاری‌ای که دارید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین‌ هستید.

من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیم‌هایش می‌رفت چه‌قدر بزرگ است.

از ورود آقای خامنه‌ای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شده‌اش و زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمی‌دهد؟ بعد ازبازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبیخ کردند ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه،‌ به اندازة چند کتاب از
این‌ها درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوه‌شان را خورد.

بعضی از دوست‌های ما نخوردند. کاتولیک‌تر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر نظام رفته، خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزب‌اللهی‌تر از آقا هستم دیگر.

با آن‌ها خداحافظی کردیم و به‌سمت دفتر به ‌راه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا فرمودند:
این بچه‌ها را بگویید بیایند. آمدند.

گفتند: این کار احمقانه چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم.
وقتی خانه‌شان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به این‌ها محسوب می‌شود. نمی‌خواستید داخل نمی‌آمدید.



      
ارسال شده در چهارشنبه 92/4/19 ساعت 12:30 ع توسط محمد

 

 

امیدوارم لذت ببری برادر

 

عنوان : جلسه تفسیر تشکیل داد
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
در سال چهل و نه آقای بهشتی ناچار به ایران برگشتند و در این سال ابتدا شروع به برقراری جلسه ای کردند به نام «مکتب قرآن » که جلسه تفسیر بود و از نیروهای جوان و فعال تهران در آن شرکت می کردند و محلی بود برای آموزش گسترده قرآن ومحل تجمعی برای نیروهای جوان اسلامی ، این مکتب بعد از پانزده جلسه درس که پیرامون امر به معروف و نهی از منکر بود در یک یورش ساواک تعطیل شد.
سید محمدرضا بهشتی

 

 

 

 

عنوان : به اجبار قم را ترک کرد
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
پدرم در سال چهل و دو به کمک عده ای از فضلای حوزه یک گروه تحقیقاتی پیرامون حکومت اسلامی تشکیل داد و در جریانات سال 41 و 42 فعالانه شرکت داشت و توانست همراه جمعی از علما در تدوین اعلامیه ها و در تجمع ها نقش فعالی داشته باشد و به همین خاطر بعد از جریان پانزده خرداد 42 به اجبار ساواک ،قم را ترک کرد و به تهران آمد.
در تهران به صورت گسترده تری با نیروهای اسلامی فعال آن زمان که درجریانات پانزده خرداد و قبل از آن فعالانه شرکت داشتند یعنی هیئتهای مؤتلفه ارتباط داشت و در برنامه های آنان شرکت می کرد و به خصوص از آن موقع که هیئت مؤتلفه از امام تقاضا کردند که چون اعمالشان باید مطابق با رأی فقیه باشد برای آنان یک شورای فقها درنظر گرفته و انتخاب کند. ایشان به همراه چهار نفر دیگر شورای فقهایی را تشکیل دادند.
شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه که متشکل بود از شهید عراقی ، شهید نیک نژاد،شهید هرندی و شهید امانی تصمیم گرفتند برای ضربه زدن به رژیم و در هم شکستن جو رعب حاکم بر سراسر کشور دست به یک رشته عملیات ترور بزنند که از جمله ترور منصور بود. این شورای فقها فتوای ترور منصور را صادر کرد و این عمل را شهید بخارایی به اجرا درآورد.
سید محمدرضا بهشتی

 

 

 

 

عنوان : به نتیجه کار حساس بود
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
پدرم خیلی حساس بود که نتیجه کار خودش را حتماً ببیند. از جمله به خاطر دارم وقتی ایشان در جمع تهیه کنندگان مطالب کتابهای دینی درسی بود و یک دوره آموزشی برای معلمین دینی در چند شهر از جمله در ارومیه گذاشته بودند که بخش های مهم این کتاب توسط ایشان و آقای باهنر و آقای مطهری و... در این دوره تدریس می شد. در این جلسه حساس بود ببیند معلمان تدریس درس دینی نسبت به بخش ها و بحثهای مختلف این کتاب چه برداشت و نظر یا احیاناً انتقادی دارند،زیرا پدرم از آنها می پرسید در انتقال این بحثها به بچه ها در کجا مشکل دارید؟
سید محمدرضا بهشتی

 

 

 

 

 

عنوان : کلاسها را در منزل تشکیل داد
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
وقتی پدرم پس از سالها اجاره نشینی در قم توانستند برای همسر و فرزندانشان خانه ای تهیه کنند درست به خاطر دارم چون هنوز محلی مناسب برای دبیرستان پیدا نکرده بودند کلاسهای دین و دانش از صبح تا ظهر در تمام اتاقهای این منزل البته به طور موقت تشکیل می شد و ما با مادرمان ناچار می شدیم در یک اتاق بمانیم تا کلاسها تعطیل شود و دانش آموزان بروند بعد وارد حیاط منزل می شدیم . در این اتاقها تخته سیاه هم بود و کلاسهای درس برگزار می شد. بعد که مکان مناسبی برای دبیرستان تهیه شد کلاسها را از منزل ما به دبیرستان انتقال دادند.
ملوک السادات بهشتی

 

 

 

عنوان : درصدد شناخت نیروهای کارآمد بودند
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
پدرم به تشکیل حکومت اسلامی می اندیشیدند و به این منظور از سال 1333 به منظور تربیت نیروهای انسانی موردنیاز اداره یک کشور اسلامی ، دبیرستان دین ودانش را در قم تأسیس کردند و برای اولین بار در تاریخ آموزش کشور، علوم قدیم وجدید را با هم تلفیق کردند تا اثبات کنند دین و دانش از هم جدا نیستند و نیروی انسانی کارآمد باید علاوه بر سلاح دین و علوم دینی به دانش امروزی و از جمله تسلط به زبان خارجی مجهز باشند. بر همین اساس مدام به دنبال شناخت وشناسایی و تربیت نیروهای متعهد و کارآمد و مسلط به علوم جدید بودند.
ملوک السادات بهشتی

 

 

 

 

 

عنوان : دیگر بهشتی میان شما نیست
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
از یکی از مسئولان نظام نقل می کنند بعد از فاجعه هفتم تیر که هیئت دولت خدمت حضرت امام رسیده بودند امام به آنها فرمودند همه باید بدانید که دیگر آقای بهشتی در میان شما نیست و حواستان باید بسیار جمع باشد.
محمدرضا بهشتی-شوهر خواهر شهید بهشتی

 

 

 

 

عنوان : دیگر بهشتی میان شما نیست
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
از یکی از مسئولان نظام نقل می کنند بعد از فاجعه هفتم تیر که هیئت دولت خدمت حضرت امام رسیده بودند امام به آنها فرمودند همه باید بدانید که دیگر آقای بهشتی در میان شما نیست و حواستان باید بسیار جمع باشد.
محمدرضا بهشتی-شوهر خواهر شهید بهشتی

 

 

 

عنوان : بیشتر مواظب خود باشید
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
قبل از شهادت دکتر بهشتی ، امام خوابی دیده بودند و به ایشان بروز چنین حادثه ای اعلام شده بود. نیمه شعبان که می خواستیم برای دیدن مادر آقا به اصفهان برویم آن روز آقا به دیدن امام رفتند. در بازگشت از ملاقات با امام بسیار ناراحت بود. علت ناراحتی شان را پرسیدم گفت امام توصیه کرده که به این مسافرت نروم و از خودبیشتر محافظت بکنم . بعد ادامه دادند امام خوابی برای من دیده است . من هر چه از او پرسیدم خواب امام چه بوده است جوابی به من ندادند. نمی دانم چرا؟ شایدمصلحت چنین بود تا اینکه روز ختم آقا که خانم امام به منزل من آمدند از ایشان درمورد خواب امام سؤال کردم . گفتند امام خواب دیده بودند عبایشان سوخته است به همین دلیل به آقای بهشتی توصیه کرده بودند مواظب خود باشند و گفته بودندشما عبای من هستید که در خواب سوخته بود.
عزت الشریعه مدرس مطلق،همسر شهید بهشتی




      
ارسال شده در چهارشنبه 92/4/19 ساعت 12:20 ع توسط محمد

طرح پیشنهادی جالب یک رزمنده برای احیای یادمان هفت تپه

شهدا

برجسته ساختن نقش فرماندهان و سرداران رشید لشکر ویژه 25 کربلا در ایفای مأموریت های بزرگ در طول دوران دفاع مقدس

به منظور ترویج فرهنگ احیای هفت تپه، (میعادگاه آسمانی دلاوران و قهرمانان استان های مازندران و گلستان)به عنوان یادگاری از فرهنگ ایثار و شجاعت نسل دفاع مقدس، برای آیندگان طرح زیر را پیشنهاد می نمایم:

نام طرح:

بهسازی، زیباسازی و احداث یادمان هفت تپه «مقر استقرار لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس»

هدف:

1. فراهم ساختن بستر مناسب برای  انتقال مفاهیم زیبا و عالی ایثار و شهادت به نسل های بعد از تاریخ دفاع مقدس، به ویژه در اردوهای راهیان نور

2. فراهم ساختن فضای مناسب برای روایت زنده و ملموس حماسه آفرینی های رزمندگان دلاور لشکر ویژه 25 کربلا برای زائرین سرزمین نور

3. برجسته ساختن نقش فرماندهان و سرداران رشید لشکر ویژه 25 کربلا در ایفای مأموریت های بزرگ در طول دوران دفاع مقدس

4. نمایش نقش کم نظیر لشکر ویژه 25 کربلا در عملیات های بزرگ و خطوط پدافندی

5. احداث مکان ثابت و کامل برای استقرار اردوهای راهیان نور، محققان دفاع مقدس، زائرین سرزمین های نور

شیوه اجرا:

1. تشکیل ستاد:

الف- تشکیل ستاد مرکزی احیای هفت تپه در مرکز فرماندهی قرارگاه سپاه کربلا با حضور:

نمایندگان مقام معظم رهبری مازندران و گلستان، نمایندگان ولی فقیه در سپاه کربلا و نینوا، فرماندهان محترم سپاه کربلا و نینوا، فرماندهی محترم لشکر عملیاتی 25 کربلا، استانداران محترم گلستان و مازندران، چهار تن از نمایندگان محترم مردم دو استان در مجلس، شهرداران مرکز استان ها، مدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس و مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران هر دو استان، مسئولین محترم کنگره شهدا، دوتن از مدیران اجرائی استان ها، فرماندهان، سرداران و رزمندگان نامی لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس و خانواده های محترم شهدا و ایثارگران

ب‌- تشکیل ستادهای فرعی در یکی از دوقالب زیر:

1. ستاد های قطبی احیای هفت تپه به طور مشترک برای دو یا چند شهرستان با هم

2. ستاد احیای هفت تپه در هر شهرستان با ترکیب زیر:

فرماندار شهرستان، امام جمعه شهرستان، فرمانده سپاه ناحیه، نماینده شهرستان در مجلس، شهردار، دوتن از مدیران اجرائی شهرستان، رئیس بنیاد شهید شهرستان

 

2. تدوین برنامه و دستورالعمل فعالیت ستاد ( چشم انداز ) شامل:

برنامه زمانی جلسات، تعیین منابع مالی برای تأمین هزینه احداث یادمان، تدوین مراحل برنامه های اجرائی، تهیه نقشه و نمای کلی احداث یادمان

3. مراحل اجرای کار:

الف- نقشه برداری و تعیین مساحت کلی محل  با استفاده از مهندسین خوش فکر بسیجی

ب- ترسیم نقشه، تفکیک و طراحی فضای عمومی محل احداث به طور متمرکز و واحد و یا مجزا و شهرستانیکه در صورت شهرستانی بودن می توان به شکل زیر عمل کرد:

1. محدوده بندی محل استقرار هر گردان و تخصیص آن به یک شهرستان

2. طراحی نقشه تیپ واحد برای هر قسمت ( فضای هرگردان ) برای احداث نمازخانه، خوابگاه، آشپزخانه، سرویس های بهداشتی و حمام همراه با فضای سبز، زمین بازی و میدان صبحگاه

3. در طراحی متمرکز نیز می توان فضاهای مناسبی برای خوابگاه، سوئیت فرماندهی، آشپزخانه، نمازخانه، سرویس های بهداشتی و حمام، همراه با فضای سبز و بازی و میدان صبحگاه را مد نظر داشت.

4. احاله مأموریت به ستادهای شهرستانی برای تأمین منابع مالی مورد نیاز با استفاده از مساعدت نیکوکاران  و خیرین، سوق دادن درصدی از اعتبارات عمرانی استان به احیای هفت تپه

5. فعال ساختن نمایندگان دو استان در مجلس برای کسب ردیف اعتباری و یا مساعدت مالی از دولت برای تأمین منابع مالی در جهت احداث این یادمان

توسط: علی اصغر مؤذنی (از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس)




      
ارسال شده در چهارشنبه 92/4/19 ساعت 12:3 ع توسط محمد
آخرین سفارشات و ‌نامه شهید دانش‌آموز+دست‌خط

 شهید «محمود مهاجر» در نامه‌‌ای از جبهه برای خانواده نوشته است: اینجا جای ما خوب است، در چادر می‌خوریم و می‌خوابیم، من کارم کمک دوم آرپی‌جی‌زن است. کار راحتی است و خدا را شکر می‌کنم.

خبرگزاری فارس: آخرین سفارشات و ‌نامه شهید دانش‌آموز+دست‌خط

 شهید دانش‌آموز «محمود مهاجر» متولد اسفند 1350 در محله تختی جنوب تهران است، این شهید در حالی که فقط 14 سال داشت، در اواخر سال 1365 به جبهه اعزام شد و طی عملیات «کربلای 8» در فروردین 1366 به شهادت رسید اما خبری از او نیامد.

شهدا

پیکر مطهر این شهید بعد از 25 سال هفته گذشته در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفت. 

آخرین سفارشات و دست‌نوشته این شهید دانش‌آموز در ادامه به همراه عکس دست‌خط منتشر می‌شود.

دست نوشته

 

بسم رب شهدا و صدیقین

طالب صلح هستیم اما اگر کسی بر ما ظلم کرد باید او را سرکوب کنیم.

سلام بر بزرگ رهبر مستضعفان جهان که چون نقطه روشنی در تاریکی طلوع کرده و انشاءالله تا محو سیاهی‌ها و ظلمات پیش خواهد رفت.

سلام بر پدر و مادر بزرگوارم این گوهران والایی که خداوند به من عطا کرده بود ولی قدرشان را ندانستم. عزیزان ان‌شاء الله که به بزرگواری خود از سر تقصیرات من گذشته و برایم دعا کنید.

نمی‌گویم در شهادتم گریه نکنید، اما کاری هم نکنید که موجب شادی دشمنان و ناراحتی دوستان شود؛ شما باید به این شهادت افتخار کنید، زیرا در قیامت نزد حضرت فاطمه(سلام‌الله علیها) روسفید هستید و می‌توانید بگویید که در راه حسین او هدیه‌ای داده‌اید و کسی به دوستی هدیه داد، برای از دست دادنش ابراز ناراحتی نمی‌کند!

از برادران خواستارم که خود را در محل سنگین بگیرند و درس بخوانند و نمازهایشان را سر وقت بخوانند که اگر از خدا و نماز دور شوید به هلاکت می‌افتید.

و از خواهرانم می‌خواهم که زینب‌وار زندگی کنند و در سنگر حجاب و تحصیل علم بکوشند و بدانید که دشمن از سیاهی چادر شما بیشتر از خون ما می‌ترسد، زیرا شما مادران آینده هستید و شهدا را در دامانتان پرورش می‌دهید.

امروز اسلام به وجود ما نیاز دارد و نباید از هیچ کمکی فروگذار کنیم و باید جبهه‌ها را گرم نگه داریم.

و ای امام هدیه من سری است که در پایت می‌افکنم و چه کنم که به این اندک التفات نکنی چراکه چیزی غیر از این ندارم.

 

و وصیت‌نامه اصلی من تمام چیزهایی است که در دفترم نوشته‌ام

و چند کلامی با برادران و دوستانم!

دست نوشته

سلاح ایمان را حفظ کنید و در سنگر از اسلام و قرآن دفاع نمایید.

خود را برای تحمل مصیبت‌ها، ناکامی‌ها و ناروایی‌ها آماده کنید و دل قوی دارید که خداوند یکتا پشتیبان و نگهبان شماست.

شما را به تقوی، این برازنده‌ترین لباس در پیکر عریان آدمی وصیت می‌کنم به عنصری که تکمیل‌کننده انسانیت و زیربنای جامعه اسلامی است.

برادران! وقتی اجل رسید حتی یک لحظه هم صبر نمی‌کند پس شما را چه شده است که چنین محکم به دنیا چسبیده‌اید؟

خون سرخ شهیدان از هابیل تا حسین و از حسین تا شهدای کربلای جنوب و غرب ایران ندا می‌دهند که برای چه نشسته‌اید؟

من که زندگی‌ام سودی نداشت، شاید مرگم باعث تحول عده‌ای بی‌تفاوت شود. خدایا برای تقرب نزد تو می‌آیم و به بهشت تو طمعی ندارم، مرا بسوزان ولی از خودت طرد نکن.

از شما می‌خواهم برای امام دعا کنید و دعا کنید خدا فرج آقا امام زمان را نزدیک کند و برای رزمندگان و اسیران اسلام دعا کنید.

والسلام

محمود مهاجر ساعت 9 و نیم

روز پنج‌شنبه 23 اسفند 65

دست نوشته

 

سلام علیکم

با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب و به امید ظهور هر چه زودتر آقا امام زمان.

باز سلام و احوالپرسی حال‌تان چطور است، اگر از حال اینجانب خواسته باشید ملالی نیست جز دوری شما که ان‌شاء الله به زودی با دست پر برطرف می‌گردد. غرض از مزاحمت این بود که شما را از احوال خود و خود را از احوال شما باخبر کنم و شوم.

اینجا جای ما خوب است و در چادر می‌خوریم و می‌خوابیم. من کارم کمک دوم آرپی‌جی‌زن است کار راحتی است و خدا را شکر می‌کنم.

 

دست نوشته

 

یک تلگراف هم نوشتم و روزهای قبل نیز چند نامه نوشتم که دو تای آن جای عکس بود و عکس امام و تقویم که ان‌شاء الله به دست شما رسیده و سر آن دعوایتان نشده باشد.

راستی تا امروز مرخصی می‌دادند ولی به آماده‌باش برخورد (البته نوبت ما نشد) و دیگر نمی‌دهند.

خداحافظ

دل غمدیده ما در جهان غمخوار هم دارد

برای راز دل، دل محرم اسرار هم دارد

سخن بسیار دارد دل ز جور روزگار اما

 

اگر گوید سخن داند ضرر بسیار هم دارد

نمی‌گویم به عالم غیر حق گرچه می‌دانم

که گوش از بهر بشنیدن در و دیوار هم دارد

سر سبزم، زبان سرخ آخر می‌دهد بر باد

چرا؟ چون حرف حق گفتن طناب دار هم دارد

مکن ظلم و ستم ظالم، بترس از آه مظلومان

که روز روشن هر فرد شام تار هم دارد

اگر تیغ تو می‌برد مبر نان کسی هرگز

که این برندگی را خنجر خونخوار هم دارد

 

 

 




      
ارسال شده در سه شنبه 92/4/11 ساعت 3:33 ع توسط محمد

شهید چمران

- خدایا روزگاری آمد که مسیحیان کتائبی از جلو به ما حمله ور شده و ما را می کشتند و خانه های ما را زیر بمبارانها به آتش می کشیدند، و احزاب و منظمات افراطی چپ نیز از پشت به ما خنجر می زدند، روزنامه ها و رادیوها و تلویزیونهای چپ و راست به ما فحش می دادند و ما را متهم به خیانت می کردند، همه راهها مسدود شده بود، خدایا تو را شکر می کنم که راه پرافتخار شهادت را در جلوی ما گشودی، که با ایمان به تو و اطمینان خاطر، در راه حق، قدم برداریم و با تکیه به شهادت همه دشمنان را خلع سلاح کنیم.




      
<      1   2   3   4   5   >>   >