ارسال شده در پنج شنبه 92/3/2 ساعت 12:16 ع توسط محمد
پیکر یکی از شهدا به نام احمدزاده را که براساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم و هیچ پلاکی و مدرکی نداشت تحویل خانوادهاش دادیم. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت فقط میگفت: این بچه من نیست حق هم داشت او درهمان لحظات تکه پارههای لباس شهید را میجست که ناگهان چیزی توجهاش را جلب کرد. دستانش را میان استخوانها برد و خودکار رنگ و رو رفتهای را درآورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود خارج ساخت. اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیم برروی کاغذ لوله شده نام احمدزاده نوشته، مادر آن را بوسید و گفت: این دستخط پسر من است. این پیکر پسرمه، خودشه.