شهید محسن نورانی پس از سه سال مبارزه با دشمنان انقلاب در جبهه های غرب و جنوب سر انجام در روز 21 مرداد 1362 از سوی اسلام آباد به سمت قرارگاه میرفت که در کمین گروهک کومله به شهادت می رسد.
در آذرماه 1342 در تهران در خانواده ای با فضیلت و تقوا چشم به گیتی گشود.
فعالیتهای پیش از پیروزی انقلاب:
پخش اعلامیه های امام و شرکت در راهپیماییها و تظاهرات
فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب:
با شروع تحرکات ضد انقلاب در استان کردستان درس و تحصیل را رها کرده و پس از گذرانیدن آموزش نظامی در پادگان امام حسین همراه گروه راهی مریوان می شود. وی برای ماموریت سه ماهه اعزام میگردد اما بنا به احساس وظیفه و تعهدی که در وی بود بیش از آن میماند و به مبارزه علیه گروهکها ادامه می دهد. پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران در میآید و در مریوان مردانه ایثارگری مینماید.
فعالیتهای در دوران دفاع مقدس:
در جبهه با علیرضا ناهیدی و یاری دیگر رزمندگان، بسیج و سپاه تیپ ذوالفقار از لشگر 27 محمد رسول الله را تشکیل میدهند. پس از شهادت علیرضا ناهیدی، نورانی به عنوان فرمانده تیپ منصوب می شود. وقتی که گروهی از لشگر 27 برای رویارویی با رژیم اشغالگر قدس به لبنان اعزام میشود، نورانی نیز همراه گروه راهی سوریه و لبنان می گردد و مدتی در آنجا انجام وظیفه می کند. به دنبال فرمان امام از سوریه به کشور باز می گردد و راهی جبهه های داخلی برای مقابله با دشمنان داخلی و خارجی می شود. در خرداد 1362 با خواهر همرزم و دوست صمیمی اش شهید علیرضا ناهیدی ازدواج کرده همسرش را نیز همراه خود به اسلام آباد غربمی برد.
ویژگیهای اخلاقی:
او فرمانده لایق و عاشق جبهه بود. تواضع و فروتنی اش ستودنی و خدمت به اسلام شعار همیشگی اش بود.
چگونگی شهادت:
پس از سه سال مبارزه با دشمنان انقلاب در جبهه های غرب و جنوب سر انجام در روز 21 مرداد 1362 در حالی که کمتر از یک ماه از ازدواجش می گذشت از جاده اسلام آباد به سمت قرارگاه میرفت که در کمین گروهک کومله به همراه یار و همرزمش شهید پکوک به شهادت می رسد.
وصیت نامه
بسمه تعالی
سپاس خدای را که هدایت کرد ما را به این دین که اگر هدایت نمیکرد ما از هدایت یافتگان نبودیم.
با سلام بر خانواده گرامی
مادر جان ، من راه خود را یافته بودم باید در این راه فدا میشدم چندین بار فکر میکردم که شاید هنوز خلوص نیت ندارم که هنوز هم زندهام ولی بالاخره نصیبم شد.
میدانم که خیلی اذیتت کردهام از آن زمان که بچه بودم هر شب را بالای سرم می گذراندی و آن زمان هم که بزرگ شدم روز خوشی را از من ندیدی میدانم آرزو داشتی فرزند خوبی برایت باشم ، آرزو داشتی بر خود ببالی و در درگاه خداوند سر بلند باشی ولی .... خدایا مرا ببخش.
پدر عزیزم ،هرگز زحماتت را فراموش نخواهم کرد از آن زمان که دو شیفته کار می کردی تا در خانواده ات سر بلند باشی ، آرزو داشتی در پیری عصای دستت باشم،می دانم که فرزند خوبی برایت نبودم که برای بزرگ کردنم و سالم تحویل جامعه دادنم سعی خود را کردی ولی .... خدایا مرا ببخش.
خواهشمندم بر جنازه من گریه نکنید (البته در پیش مردم) تا دشمنان بر عظمت اسلام پی ببرند و بدانند که شما ناراحت نیستید از اینکه فرزندتان در راه اسلام فدا شده است تا کور شود چشم منافق.
آنقدر گناه کردهام که دوست داشتم جنازهام بدست دشمن بیفتد و او آنقدر لگد به من بزند تا گناهانم در درگاه خداوند پاک گردد.
دوست داشتم در موقع مرگ آنقدر زجر بکشم تا خداوند مرا پاک ببرد. وقتتان را نمیگیرم از همگان درخواست بخشش دارم
از پدر، مادر، خواهران عزیزم ، برادرانم و کلیه فامیل و دوستان.
فرزند حقیرتان محسن نورانی والسلام
مورخه 14/10/61
مادر منشین چشم به ره درگذر امشب
که فرزند دلبند تو به آن خانه نیاید
مادر آسوده بیارام و نکن فکر پسر را
که دگر پنجه بر در آن خانه نساید
مادر با خواهر من نیز مگو او کجا رفت
چون تازه جوان است تحول نتوان کرد
مادر بر گو به برادر که مهمان حسینم امشب
تا بستر من را لب ایران نگشاید
مادرپیراهن من نیز بر لب ایوان بیاویز
تا مردم آن شهر نگویند پسرش نیست
که هر زن از آن شهر به تو رسد تسلیتی گوید و پرسد پسرت کو
و تو با چشمانی گریان و پر درد گویی پسرم نیست
مادرم اگر پدرم پرسد خبر از من
بر گو که کنار سنگر بیفتاده
والسلام
شهادت را گریه کردن نیست
گفتند که مرا نیز.... آنگاه که بر قبر دوست میگریستم
گفتند و من گفتم
چگونه میتوان باور داشت
که مرگ برای همه است هر چند که این را
چگونه میتوان باور کرد
که مرگ
پس مادر حال آمد
امروز زمان موعود است
میدانم که گریه خواهی کرد
بر قبر پسر خویش
ولیک
بدان شهادت را گریه کردن نیست
مادر گریه میکنی باشد
در مقابل خواهر،نه
در کنار برادر،هرگز
پدر را شوریده دل نسازد