سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 6
  • بازدید دیروز : 9
  • کل بازدید : 291989
درباره
محمد[115]

بسم رب الشهدا هدف از ایجاد این وب رضایت شهدا از من وشماست وحداقل کاری را که توانسته ایم برایشان انجام دهیم

جستجو


آرشیو مطالب
تبلیغات
تبلیغات دوستان
کاربردی
ارسال شده در پنج شنبه 92/3/2 ساعت 12:28 ع توسط محمد

شهید مرتضی مطهری که از اساتید حوزه و دانشگاه و از جمله نظریه پردازان انقلاب اسلامی بود، در 12 اردیبهشت 58 توسط گروه منحرف فرقان به شهادت رسید.


 

سیزدهم بهمن ماه سال 1298 فریمان میزبان نوزادی شد که او را مر تضی نامیدند. سیزده سال بعد مرتضی طلبه حوزه علمیه شد و در سال 1316 برای ادامه تحصیل علوم دینی به قم مراجعت کرد و در محضر درس اساتیدی چون امام خمینی (ره)، آیت الله العظمی بروجردی و علامه سید محمد حسین طباطبایی شرکت نمود. سال 1331 بود که به تهران مهاجرت کرد و شروع به تدریس در دانشکده معقول و منقو ل (الهیات و معارف اسلامی) دانشگاه تهران نمود و در همان زمان به همکاری با مجامع اسلامی وکانونهای مذهبی پرداخت. در پانزدهم خرداد ماه 42 دستگیر و راهی زندان شد و یکسال پس از آن به صلاحدید امام خمیبی (ره) با جمعیت های مؤتلفه اسلامی آغاز به همکاری نمود. پس از چندی حسینیه ارشاد تهران را تأسیس کرد که گام مؤثری درجهت جذب و سازماندهی جوانان بود. در سال 1348 به دلیل انتشار اعلامیه ای مبنی بر جمع آوری کمک به آوارگان فلسطین راهی زندان شد. سال 1354 بود که رژیم به دلیل احساس خطری که از جانب شهید مطهری می نمود ایشان را ممنوع المنبر اعلام کرد. دو سال بعد در سال 1356 استاد اقدام به پایه گذاری جامعه روحانیت مبارز تهران نمود. در سا ل 1357 در سفری به پاریس مسؤولیت تشکیل شورای انقلاب از سوی امام (ره) به ایشان واگذار شد. او که پاره تن امام بود در اردیبهشت ماه 1358 پس از سالها تلاش در جهت اعتلای کلمه الله به دست گروه فرقان به شهادت رسید.

* خواب پشت در مکتب خانه
شهید مطهری از سن 5 سالگی اشتیاق و علاقه خود را به مکتبخانه و درس نشان می‌داد، به طوری که در یک شب مهتابی که نور ماه حیاط را روشن کرده بود، او به خیال اینکه صبح شده است،‌ دفتر و کتابخاکی پوشانش را برداشته،‌ به سوی مکتبخانه روان شد و هنگامیکه با در بستة مکتبخانه مواجه گردید، همانجا به خواب رفت، صبح فردا پدر و مادر متوجه شدند که مرتضی در خانه نیست، با نگرانی در کوی و برزن به دنبالش گشتند، و سرانجام او را در پشت مکتبخانه در حالیکه آرام خوابیده بود، یافتند.

* اولین منبر
مرتضی حدود 13 ساله بود و تازه دوره طلبگی را شروع کرده بود، و خیلی هم به منبر علاقه داشت اما چیزی بلد نبود، که بر منبر بخواند، دایی او، مرحوم حاج شیخ علی، متنی برای او نوشتند، تا حفظ کند، و در منبر بخواند، روضه، داستان ام سلمه بود که پیامبر اکرم (ص) شیشه‌ای را به او سپردند و فرمودند:«هر وقت دیدی که خاک این شیشه به خون تبدیل شده بود، بدان که حسین مرا شهید کرده‌اند، مرتضی بر روی منبر رفت تا متنی را که حفظ کرده بود بخواند، به روضه که رسید فراموش کرد که حضرت رسول (ص) به ام سلمه چه داده بودند، دایی که پای منبر نشسته بود، گریه می‌کرد و به پیشانی خود می‌زد و می‌گفت:«آخ شیشه! آخ شیشه» علیرغم تمامی تلاش‌ دایی، آقا مرتضی یادش نیامد که حضرت رسول(ص) چه چیزی به ام سلمه دادند و از منبر پایین آمد، این اولین منبر او بود.

* ورود به حوزه علمیه قم
زمانیکه تصمیم گرفتم، به حوزه علمیه بروم، رضاخان تمام حوزه‌های علمیه را بسته و عزاداری‌ها را تعطیل کرده بود، فقط در قم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی تعدادی از طلاب را تربیت می‌کرد، به همین دلیل تمام اعضای خانواده مرا از این کار منع کردند اما من دوست داشتم به حوزه بروم،‌ حاج شیخ علی قلندرآبادی که دایی من بود، به خانواده گفت: «بگذارید برود درس بخواند، خود این شوق و علاقه‌ای که برای رفتن به حوزه در یک نوجوان به وجود آمده نشانه آن است که خداوند برای مسلمانان و حوزه‌های علمیه و اهل علم، فرجی به وجود خواهد آورد، من به قم رفتم و بعدها همانگونه شد که دایی‌ام پیش‌بینی‌ کرده بود.

* فرزندانتان را مطابق زمان تربیت کنید!
بعد از واقعه معروف خراسان و کشتار خونین مسجد گوهرشاد حوزه علمیه مشهد به کلی از بین رفت و تمامی علما دستگیر شدند، هرکس آن وضع را دید گفت:«دیگر اساساً از روحانیت خبری نخواهد بود» از من در این جریان دعوت شد،‌ به عنوان نویسنده‌ نامه‌ای بنویسم،‌مردی که در آن محل ریاست مهمی داشت، وقتی نامه را خواند و دید که من هنوز پایبند عالم آخوندی هستم،‌ نصیحتانه به من گفت:«دیگر گذشت آن زمان که مردم به نجف یا قم می‌رفتند و به مقامات عالیه می‌رسیدند،‌ حضرت امیر فرموده است:«فرزندانتان را مطابق زمان تربیت کنید». آیا دیگران که پشت این میزها نشسته‌اند، 6 انگشت دارند؟» و اینگونه سعی نمود مرا از تحصیل در علوم حوزوی باز دارد، البته من به حرف او گوش نکردم و به قم رفتم،‌ پس از 18 سالگی در تهران اولین اثر علمی خود را به نام «اصول فلسفه» منتشر نمودم، در آن زمان ایشان به عنوان نمایندگی مجلس شورای ملی فعالیت می‌کردند، و نظراتش عوض شده بود،‌ وقتی کتاب مرا خواند از آن به طرز مبالغه‌آمیزی تعریف نمود،‌ همان جا در دلم خطور کرد که « تو همان کسی هستی که مرا نصیحت می‌کردی که دنبال این حرفها نروم اگر آن زمان حرف تو را گوش می‌کردم الان یک میرزابنویس پشت میز اداره بودم، در حالیکه تو الان اینقدر تعریف می‌کنی».

* استاد یا دانشیار؟
سال 1346 پرفسور رضا (رییس دانشگاه) از هر دانشمند یک مقاله در رشته خودش خواست، استاد نیز در رشته الهیات مقاله‌ای نوشت و به ایشان دادند، مدتی بعد مقاله استاد به عنوان بهترین مطلب اعلام شد، در همان زمان،‌ جلسه استادان دانشگاه تهران برگزار شد، مجری نام استاد را «آقای مطهری» دانشیار،‌صدا زد، ناگهان پرفسور دستانش را با تعجب بر هم زد و گفت: «دانشیار، ایشان دانشیارند؟» ایشان استاد همه مایند، چرا دانشیار؟ بعد از پایان جلسه استاد به ایشان گفتند:«از آنجا که من برای قیام 15 خرداد سال 1342 منبر رفتم، رژیم مرا تحت نظر دارد، و اجازه ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی را نمی‌دهد، پس از این ماجرا پرفسور دستور داد، نامه‌ای جهت ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی جهت ارتقاء مقام ایشان تایپ کنند، پس اعلام نمود، «ایشان 15 سال است که درس استادی می دهند، اما حقوق معلمی می‌گیرند، کسانیکه نسبت به این مسأله معترفند با امضای این نامه صحت آن را تأیید کنند، با اعلام این مطلب حتی مخالفان استاد نیز آن نامه را امضاء نمودند، این نامه باعث شد که استاد چهار ماه بعد به مقام پایه دوم دانشیاری برسد.

* اجرای عدالت
استاد خیلی به اجرای احکام اسلام اهمیت داده، و انجام آن را برای مسلمین واجب می دانست. شدت عدالتخواهی ایشان به حدی بود که وقتی در همان روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی خبر دادند که دو نفر کمیته ای مرتکب اعمال خلاف شده اند، آقای مطهری به مسوول مربوطه گفتند: «حتی اگر مجازات آنان اعدام باشد باید با همین نام کمیته ای اعدام شوند. و این امر نه تنها موجب تضعیف کمیته نخواهد شد. بلکه موجب تقویت آن و نظام جمهوری اسلامی خواهد بود.»

* ولایت فقیه، عین دموکراسی
- روحانیت در شیعه از ابتدا مستقل از دستگاههای حکومتی بوده و شیعه هیچ وقت این اصل را نپذیرفته که اولی الامر را بر هر حاکمی تطبیق کند. آیه قرآن که فرمود: «یا ایهَا الَّذینَ امَنوا اطیعُوا اللَّهَ وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الْامْرِ مِنْکمْ (نساء/ 59)» شیعه از اول، خلفای به ناحق را اولی الامر ندانست یعنی ولایت امر آنها را انکار کرد و تشیع و روحانیت شیعه از اساس بر انکار حقانیت این حکومتهای موجود است .{ مجموعه آثار، ج 24 (آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 191.}

- تصور مردم امروز از ولایت فقیه این نبوده که فقها حکومت کنند و دولت را به دست گیرند، بلکه در طول اعصار تصور مردم از ولایت فقیه این بوده‌است که به موجب این که مردم مسلمانند و وابسته به مکتب اسلامند، صلاحیت هر حاکمی از نظر این که قابلیت مجری بودن قوانین ملی اسلامی را داشته باشد باید مورد تأیید و تصویب فقیه قرار گیرد.

لهذا امام در فرمان خود به نخست وزیر دولت موقت می‌نویسد: به موجب حق شرعی (ولایت فقیه) و به موجب رأی اعتمادی که از طرف اکثریت قاطع ملت نسبت به من ابراز شده‌است، من رئیس دولت تعیین می‌کنم.

حق شرعی امام از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی ناشی می‌شود که او یک مقام صلاحیتدار است که می‌تواند قابلیت شخصی را از این جهت تشخیص دهد و در حقیقت حق شرعی و ولایت شرعی یعنی مُهر ایدئولوژی مردم که او رهبر آن مردم است. { مجموعه آثار، ج 24(آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 324}

- مسئله ولایت فقیه این نیست که فقیه خودش در رأس دولت قرار می‌گیرد، خودش می‌خواهد عملاً حکومت کند و مجری باشد. نقش فقیه در یک کشور اسلامی که ملتزم و متعهد به اسلام است و اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی پذیرفته‌است نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم. وقتی که مردم آن ایدئولوژی را پذیرفته‌اند قهراً برای ایدئولوگ هم نقشی قائل هستند یعنی اوست که نظارت می‌کند بر این که این ایدئولوژی درست اجرا می‌شود یا نه، آیا این شخص که می‌خواهد رئیس دولت بشود و به عنوان مجری قانون در کادر اصول این ایدئولوژی حرکت کند صلاحیت چنین کاری را از نظر آن ایدئولوژی دارد یا ندارد؟ ولایت فقیه ولایت ایدئولوژیک است و اساساً خود فقیه را مردم انتخاب می‌کنند. این خودش عین دموکراسی است. { مجموعه آثار، ج 24(آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 332 و 333}

* در انتظار شهادت
پس از شهادت «سرلشگر قرنی» ‌گروه منافقین اعلام کردند: یکی از روحانیون بزودی ترور می شود. «آن روز آقای مطهری به من و دکتر مفتح گفتند: «من، میدانم بعد از قرنی نوبت من است.» بعد از این واقعه استاد هیچ گاه مرا با خودش همراه نمی کرد. حتی یک روز که به ایشان پیشنهاد کردم یک پاسدار همراه خودمان ببریم. ایشان باخنده به من گفتند: «آقای مدنی مگر شما می ترسید؟ هر وقت خدا بخواهد، ما را می برد حالا اگر از طریق شهادت باشد خیلی بهتر است.»

جهت دریافت تصویرسازی در ابعاد بزرگ بر روی آن کلیک نمایید.

دکتر مجتبی مطهری از برگه‌ای سخن می‌گوید که آقای محقق در قم برای آقای مطهری می‌آورند که روی آن نوشته شده بود: «ما سه شخصیت سیاسی، مذهبی و نظامی را ترور خواهیم کرد.» و می‌گوید پدرش به آقای محقق گفته است که آن شخصیت مذهبی من هستم.

* دومین ترور
ترور شهید مطهری دومین ترور سیاسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود، از فروردین ماه 1358 یعنی کمتر از دوماه پس از پیروزی انقلاب،?موج ترورها علیه شخصیت های روحانی و نظامی انقلاب آغاز شد.

* قاتلین منحرف با پوشش دین
- گروه فرقان با رهبری شخصی به نام گودرزی که هم در کسوت روحانیت بود و هم گاهی لباس شخصی می‌پوشید، مخفیانه تشکیل شده بود و فعالیت‌های تند سیاسی و مذهبی را آغاز کرده بودند.

- از اعلامیه‌ها و نوشته‌هایشان چنین برمی‌آمد که روحانیت را دشمن اصلی عنوان می‌کردند. این گروه دست به ترور سران و دست‌اندرکاران انقلاب و دولت می‌زدند و اولین قربانی آنها تیمسار قرنی و آقای مطهری بود.

* تلاش‌های شهید مطهری برای نجات جوانان از چنگال گروهک منافقین
در زمان شاه و اوایل انقلاب گروهک منافقین برای جذب جوانان به سمت خود بسیار تلاش می‌کردند بنابراین استاد برای اینکه جوانان را از ماهیت این گروهک آگاه کنند جلسات بسیاری را در منزلمان و در اتاق خود برای جوانان برگزار می‌کردند؛ شهید مطهری اعتقاد داشتند که گروهک منافقین با پوسته اسلام، ریشه اسلام را می‌کند.

* داستان ترور
ساعت حدود 7 شب تیم سه نفره ترور، شامل بصیری، نیکنام و وفا قاضی‌زاده مقابل منزل شهید مطهری در خیابان دولت تهران توقف می‌کنند.

نقشه اولیه ترور او در همان منطقه بود، اما هوشیاری راننده آیت‌الله مطهری و وضعیت بد منطقه از نظر ترور، مانع کار تروریست‌ها می‌شود. آنها خودروی استاد مطهری را تعقیب می‌کنند تا به منزل یدالله سحابی برسد.

ساعت حدود 10:40 شب جلسه و نیز شام مهمانان تمام می‌شود و استاد مطهری عزم منزل می‌کند. خودرو سرکوچه پارک شده بود. یدالله و عزت‌الله سحابی چند قدمی استاد مطهری را بدرقه می‌کنند تا این که آقای مطهری به سر کوچه می‌رسد.

در این هنگام است که قاتل اصلی به استاد مطهری نزدیک می‌‌شود و او را به نام صدا می‌کند و پس از برگشتن آیت الله مطهری گلوله‌ای به زیر گوش او شلیک می‌کند که از ابروی چپش خارج می‌شود. قاتل پس از این اقدام با دو نفر دیگر فرار می‌کنند.

حال آقای مطهری در لحظات اولیه وخیم گزارش می‌شود. این‌گونه است که بعد از القای یک شوک الکتریکی به این نتیجه می‌رسند که استاد مطهری دارفانی را وداع گفته‌‌است.

خبر همان شب پخش نمی‌شود ولی صبح، رادیو این خبر را به اطلاع عموم می‌رساند.

ساعت یک نیمه شب، فردی با روزنامه‌های اطلاعات و آیندگان تماس می‌گیرد و ادعا می‌کند گروه فرقان ، رییس شورای انقلاب یعنی آیت الله مرتضی مطهری را کشته است و در ادامه تعدادی دیگر از شخصیت‌های اجتماعی و سیاسی را هم خواهد کشت.

این مساله که فرقان چگونه به این موضوع محرمانه ـ ریاست شهید مطهری بر شورای انقلاب ـ پی برده بود از رازهای تاریخ معاصر است. همچنین اطلاعیه‌ای از گروه فرقان در محل ترور کشف می‌شود.

* در سوگ مطهر
وقتی خبر ترور و مرگ آقای مطهری از رادیو پخش شد تمام مردم و از همه مهم‌تر امام بشدت متاثر و متحیر شدند به طوری که امام فقط در مرگ مطهری بشدت گریست و عموم مردم که او را می‌شناختند عزادار شدند.

سخنرانی حضرت امام خمینی در مدرسه فیضیه پس از شهادت استاد مطهری| دانلود فیلم
* پیام حضرت امام خمینی (ره) پس از شهادت استاد مرتضی مطهری

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم انّا للّه و انّا الیه راجعون‏
اینجانب به اسلام و اولیاى عظیم الشّأن و به ملّت اسلام و خصوص ملّت مبارز ایران، ضایعه اسف انگیز شهید بزرگوار و متفکّر و فیلسوف و فقیه عالیمقام مرحوم آقاى حاج شیخ مرتضى مطهّرى قدّس سرّه را تسلیت و تبریک عرض مى‏کنم؛ تسلیت در شهادت شخصیّتى که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدّس اسلام صرف کرد و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد؛ تسلیت در شهادت مردى که در اسلام شناسى و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزى را از دست داده‏ام و در سوگ او نشستم که از شخصیّتهاى بود که حاصل عمرم محسوب مى‏شد. در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه‏اى وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست. و تبریک از داشتن این شخصیّتهایى فداکار که در زندگى و پس از آن با جلوه خود نورافشانى کرده و مى‏کنند. من در تربیت چنین فرزندانى که با شعاع فروزان خود مردگان را حیات مى‏بخشند و به ظلمتها نور مى‏افشانند، به اسلام بزرگ، مربّى انسانها و به امّت اسلامى تبریک مى‏گویم. من اگر چه فرزند عزیزى که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکارى در اسلام وجود داشت و دارد.
«مطهّرى» که در طهارت روح و قوّت ایمان و قدرت بیان کم‏نظیر بود، رفت و به ملأ اعلى پیوست، لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامى و علمى و فلسفى‏اش نمى‏رود.ترورها نمى‏توانند شخصیّت اسلامى مردان اسلام را ترور کنند.آنان بدانند که به خواست خداى توانا ملّت ما با رفتن اشخاص بزرگ در مبارزه علیه فساد و استبداد و استعمار مصمّم‏تر مى‏شوند. ملّت ما راه خود را یافته و در قطع ریشه‏هاى گندیده رژیم سابق و طرفداران منحوس آن از پاى نمى‏نشینند. اسلام عزیز با فداکارى و فدایى دادن عزیزان رشد نمود. برنامه اسلام از عصر وحى تاکنون بر شهادت توأم با شهامت بوده است. قتال در راه خدا و راه مستضعفین در رأس برنامه‏هاى اسلام است.(و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل اللّه و المستضعفین من الرّجال و النّساء و الولدان).اینان که شکست و مرگ خود را لمس نموده و با این رفتار غیر انسانى مى‏خواهند انتقام بگیرند یا به خیال خام خود مجاهدین در راه اسلام را بترسانند، بدگمان کرده‏اند. از هر موى شهیدى از ما و از هر قطره خونى که به زمین مى‏ریزد انسانهاى مصمّم و مبارزى به وجود مى‏آید.
شما مگر تمام افراد ملّت شجاع را ترور کنید، و الّا ترور فرد هر چه بزرگ باشد براى اعاده چپاولگرى سودى ندارد. ملّتى که با اعتقاد به خداى بزرگ و براى احیاى اسلام به پا خاسته با این تلاشهاى مذبوحانه عقبگرد نمى‏کند. ما براى فداکارى حاضر و براى شهادت در راه خدا مهیّا هستیم.
اینجانب روز پنجشنبه 13 اردیبهشت 58 را براى بزرگداشت شخصیّتى فداکار و مجاهد در راه اسلام و ملّت عزاى عمومى اعلام مى‏کنم و خودم در مدرسه فیضیّه روز پنجشنبه و جمعه به سوگ مى‏نشینم. از خداوند متعال براى آن فرزند عزیز اسلام رحمت و غفران و براى اسلام عزیز، عظمت و عزّت مسئلت مى‏نمایم. سلام بر شهداى راه حقّ و آزادى.
روح اللّه الموسوىّ الخمینى 12/ 2/ 58




: عملیات محرم