شهید شرعی هرچند روحانی بود اما در جمع بچه های مهندسی جهاد مسئول تبلیغات و نماز جماعت نبود. پیک موتوری بود و تیکه کلام همیشگی اش این بود که: «بگویید چه کار کنم؟»در کنار این کار البته وظایف یک روحانی را هم انجام می داد. آنچه از پی می آید صحبت های او در شب شهادتش است پیرامون هنر و تکلونژی مبتنی بر انقلاب اسلامی. این صحبت ها سال ها در نوار کاستی مهجور مانده بود.حکمت های بر آمده بر زبان شهید شرعی،پرتویی از انوار الهی بود که روزهای آخر، در قلب و کلامش متجلی شده بود.این ؛ مصداق کامل همان حدیث رسول اکرم (ص) است که: هر کس 40 شبانه روز با اخلاص عمل کند، خداوند چشمه های حکمت را در قلب او می جوشاند و بر زبانش جاری می کند.
بحث هنر یکی از مسائلی است که در انقلاب هنوز که هنوز است حل نشده است. چند دلیل در این باره وجود دارد.یکی اینکه هنر به معنای رایج روزش معمولا در سیطره کسانی بوده که ارزشهای اسلامی برایشان جا افتاده نبوده و بعد از انقلاب هم طبیعی بود که تا مدتی آنها صحنه گردان مسائل هنری باشد.اما مسئله بسیار مهم تر این است که ما تا مدتی بعد از انقلاب و حتی الان هم در یک محدودهای ، علوم انسانی را به عنوان یک علم نگاه می کنیم. فکر می کردیم همان روابطی که در فیزیک و شیمی کشف کردیم و یا آنچیزهایی که در فیزیک کیهانی و هستهای دسترسی پیدا کردیم، همان روابط هم در علوم انسانی حاکم است.هر چیزی که به نام علم مطرح میشد، تقریبا برای همه غیر قابل خدشه بود.مخصوصا در این قرون اخیر که هجوم فرهنگ استعماری را شاهد بودیم.(یعنی هجوم روشنفکری غرب زده و شرق زده که هر دوی آنها به یک ریشه الحادی مشترک بر می گردند که بحث آن یک بحث جداگانهای است.)
یک حالت خودباختگیای در مقابل جهان علم برای ما به وجود آمده بود، هر چیزی که از موضع علم بیان میشد، خودمان را در مقابلش خلع سلاح میدیدیم.
هنر وقتی که بعد تخصصی پیدا میکند، دقیقا چیزی میشود شبیه علم که مختص صاحب نظران است و دیگر آنجاهایی که صحبت از سبکهای هنری میشد، بچههای مذهبی اجازه اظهار نظر در این موارد را نداشتند. به عنوان یک امر تخصصی کسانی باید ابراز نظر میکردند و صحنه گردان نظرات هنری بودند که یک مراحلی را گذرانده باشند و به عنوان متخصص این امر شناخته شده باشند.اما هنر به معنای مفهوم گستردهای است که در کلیه روابط انسانی سایه می افکند؛ چون اساس مفاهمه بشری است.وقتی ما یک مفهوم را به گونهای که دل نشین باشد، به دیگران منتقل میکنیم یعنی کار هنری ارائه میدهیم.کار هنری، کار انتقال مفاهیم است و اصلا در رابطه با مفاهمه است که هنر مفهوم پیدا میکند. هنر به عنوان یک ابزار مهم روابط انسانی دقیقا چیزی است که باید زیر مجموعه مفاهیم اسلامی باشد و اگر ما اینگونه با هنر برخورد کنیم، اساسا قالبهای هنری را تغییر میدهیم و تغییر میکند، چه بخواهیم و چه نخواهیم.اگر بپذیریم هر آنچه که در غرب میگذرد، به عنوان هنر، چه در بحث هنرهای هفتگانه و چه در حوزههای عامیانه آن، دقیقا در رابطه با این است که یک ایده، یک پیام و یا یک مفهوم از هنرمند به هنرپذیر منتقل میشود، هنر ابزاری میشود برای انتقال این مفاهیم. آن وقت اگر نقش ابزاری هنر پذیرفته شود، آن چیزی را که هنر منتقل میکند، بر این ابزار تاثیر خواهد گذاشت. مثلا در علوم تجربی اگر بنا باشد یک پیچ را که در یک شرایط خاص درون دستگاهی است را باز کنیم، میرویم سراغ آچار مخصوص خودش.یعنی یک جا آچار فرانسه به درد میخورد.یک جا آچار رینگ به درد این میخورد.چرا ؟! چون این محدود به شرایط خاصی است.آن شرایط خاص ایجاب میکند که ما ابزار خاصی را استفاده کنیم. شما هیچ گاه برای اینکه بخواهید مشخص کنید که یک قطعه گونیا هست یا نه از چکش استفاده نمیکنید ، از گونیا استفاده میکنید چون این کار ابزار خاص خودش را طلب میکند.در مفاهیمی که بین بشر و روابط بشری منتقل میشود، چه مفاهیم سخیف باشد و چه مفاهیم عالی، ابزار خاص خودش را می طلبد.به سیر تبلیغات تجاری غرب که نگاه میکنیم، برای این که روحیه اسراف گرایی را بیشتر گسترش بدهند، از ابزار تحریک قوای شهوانی(حالا یا حرص یا شهوت جنسی) استفاده میکنند.
مسائل و مسیرهای هنریشان، مکاتب کلاسیک هنری شان، بر اساس آن چیزی که مطلوبشان بوده شکل گرفته.
ما بعد از انقلاب که ضرورت کار هنری را حس کردیم؛ برای یک مدت طولانی - وشاید هم الان – فکر میکردیم که تکنیک یک ابزاری است که میخواهد مفهومی را منتقل کند، وقتی ما این مفهوم را عوض کنیم، میتوانیم از این تکنیک استفاده کنیم.اما اگر روابط و ارزشها و مفاهیمی که در اساس هنر هستند، تغییر بدهیم، هنرهم تغییر خواهد کرد. ما باید این را بپذیریم که انقلاب اسلامی دارای یک پیغام خاص است و در روابط بیرونی و درونی خودش را صاحب نظر میداند و معتقد است که یک انقلابی در تمدن بشری ایجاد کرده، هنر هم که یکی از جلوههای این تمدن است، دقیقا به عنوان یک زیر مجوعه باید تابع کل مجموعه تغییر پیدا کند. اینجاست که قالب شکنی در هنر خیلی اهمیت پیدا میکند.هر گونه قالب شکنی، با اطلاع از وضعیت هنر در جهان اهمیت پیدا میکند.نه تنها باید تکنیکها را بشناسیم بلکه مبانی هنر را در جهان باید بشناسیم.وقتی که مبانی هنر را در جهان بررسی میکنیم، دقیقا بدون اینکه هیچ گونه حلقه مفقودهای داشته باشد، میتوانی روابط هنری را تا بینش فلسفی الحادی و مادی جلو ببریم.این پیوستگی میان بینش فلسفی الحادی و هنر درغرب و شرق وجود دارد. همین پیوستگی در بینش الهی و هنر اسلامی هم باید وجود داشته باشد که ما هنوز خیلی کم در این زمینه ها کار کردهایم و معمولا کارهایی را هم که ارائه دادهایم، روی همان روحیه حزب اللهی بچه های معتقد و متدین بوده. این قالبهای هنری رایج آن پیامی که جنگ و شهادت دارد را نمیتوانند منتقل کنند.
وقتی میخواهیم دوربین را برداریم و شهادت را به تصویر بکشیم میبینیم این واقعیت به عنوان یک مفهوم دگم و عقب افتاده در مجامع هنری مطرح است. یعنی در معادلات هنری جهان هیچ جایگاهی برای این ارزش لحاظ نشده که بخواهد تکنیکهای مناسب برای ارائه این مضامین ایجاد شود.وقتی هم که ما بر میگردیم به اینکه از همان تکنیک های تثبیت شده در جهان هنر برای بیان این واقعیتها استفاده کنیم دستمان بسته است و همیشه کار نامناسب ارائه می دهیم.ما باید برویم هنر را هم زبان ارزشهایمان بکنیم. هر چیزی که نام هنر به خودش میگیرد باید دقیقا بر همان اساس تکنیکهایش کشف شود. ما زبان خاصی برای ارائه این مفاهیم لازم داریم و این زبان را نمیتوانیم از شرق و غرب بگیریم چون داریم یک مفاهیمی را ارائه میکنیم که قابل ادراک برای آن ها نیست و آنها نیست و آنها نمیتوانند تصویر و تصوری از آن داشته باشند تا اینکه بتوانند تکنیک مناسبی برای این مفاهیم ارائه کنند. این کار ماست و اگر این کار را نکنیم در معادلات فرهنگی جهان ضربه پذیر میشویم.
در هجوم فرهنگیای که غرب و شرق برای ما ترسیم کرده، ما میخواهیم با ابزار فرهنگی دشمن کار بکنیم و ابزار فرهنگی دشمن را استفاده کردن به معنی این است که دشمن دارد ما را دور میزند.ابزار فرهنگی مثل ابزار نظامی نیست که مثلا بگوییم ما یک تانک از آنها گرفتیم و دقیقا یک ساعت قبل این در دست دشمن بوده و الان که دست ماست از آن علیه دشمن استفاده میکنیم. ابزار فرهنگی پیام خاص خود را هم دنبال خودش میآورد.
مساله اینکه سوژه های هنری سینمایی چطور شکل میگیرد، چرا هنوز حل نشده؟ ما هنوز نتوانسته ایم مساله استفاده ابزاری از زن در فیلم را که برای بالا بردن جذابیت است، حل کنیم؟ و از آن طرف هم نتوانسته ایم کارهای گیرا و جذابی را بدون اینکه ابزارهای آنها را به کار ببریم، ارائه کنیم و اگر هم شده بسیار کم رنگ است چون ما با ملاک ها و معیارهای آنها می خواهیم هنر اسلامی خلق کنیم. اصلا آن معیارها برای اینجا ساخته نشده است. مثل اینکه ما دماسنج را برداریم و بخواهیم طول را با آن اندازه بگیریم!پدر و مادر در کنار حرم مطهر امام رضا علیه السلام آقا را به یگانه فرزند بزرگوارش جوادالائمه علیه السلام قسم میدهند که خدا فرزندی به آنها عطا کند و...محمد تقی در روز میلاد امام جواد علیه السلام به دنیا میآید.بعد از تحصیلات ابتدایی وارد حوزه علمیه قم میشود و دروس رسائل و مکاسب، به خصوص در عرصه علوم و کتب اسلامی را فردا میگیرد.در بحبوحه انقلاب، در کنار پدرش وارد درگیریها میشود. پس از پیروزی انقلاب و با شروع دفاع مقدس وارد عرصه حفاظت از اسلام و انقلاب میشود.در آن زمان فرقی نمیکرد که شخص در چه لباس و جایگاهی است و همه با تمام آنچه در توان داشتند به صحنه میآمدند،از این رو محمد تقی هم به جمع سنگرسازان بی سنگر پیوست.
محمد تقی در 28 سالگی که سن شهادت امام جواد بود و در روز شهادت آن امام، پشت خاکریز خط مقدمفجنوب کانال ماهی و با ترکش خمپاره به سوی لقلی معبود و جایگاه واقعیاش پرکشید.صبح روز شهادت امام جواد علیه السلام بود که بچهها هر کدام برای انجام کاری از سنگرها بیرون آمده بودند.کربلای5 تازه شروع شده بود.یک نفر گفت: "بچهها ،بیایید با یک شهید عکس بگیریم!"و منظورش این بود که از آن جمع ،حداقل یک نفرشان بالاخره شهید میشود.این عکس خاطره آخرین لحظات زندگی محمد تقی شرعی بود که ظهر همان روز شهید شد
هنر هم همین طور است. وقتی که ماهیت مفهوم تغییر میکند، وقتی داریم یک چیز جدید را به دنیا عرضه میکنیم ، وقتی تمام ارزشها یی که تا به حال در زندگی بشر مطرح بوده- مخصوصا ارزش هایی که بعد از رنسانس مطرح شده – دقیقا ارزشهای مادی بوده و ما داریم ورای تمام اینها صحبت میکنیم دقیقا باید معادلات خاص خودش را هم ترسیم کنیم تا نتیجه بدهد. ما میآییم معادلات آن ها را برمیداریم، مجهولات خودمان را میگذاریم داخل آن معادلات و میخواهیم که آن معادله جواب بدهد. معادلمهمان نامعادله می شود. توازنش بهم میخورد، مخصوصا بچههای مسلمان در صحنه هنر این روحیه را باید داشته باشند. یعنی دقیقا بدانند این مفهوم چه زبانی را برای ارائه میپذیرد.روایت فتح یکی از این کارها ست. دقیقا قالبهای هنری را شکست در ارائه مضمون. البته نمیخواهم بگویم این کاری است که دقیقا به تکامل رسیده اما به عنوان یک کاری که از طرف بچههای مسلمان ساخته شده در همان محدوده امکانات و توانمندیهای خودشان موفق بوده. یعنی اگر توانستید در ارائه مفهوم جبهه و جنگ بیننده را به گریه بیندازد موفق هستید. اگر توانستید بیننده را پای تلویزیون میخکوب کنید موفق هستید.
کارهای هنری با موضوع جنگ را جاهای دیگر هم ارائه می دهند اما وقتی که مینشینید پای این فیلمها میبینید چون مفهوم جنگ برای آنها مشخص نیست به جای اینکه بیایند معنویاش کنند به مسلخ بردهاندش.یعنی با همان معیارهای هنری غرب و شرق خواستهاند این مفهوم را ارائه کنند. آن معیارها که آنجا به عنوان هنر مطرح می شده وقتی میآید در قالب ارزشهای انقلاب تعریف بی هنری به خودش می گیرد.
این مسیر ارزشها تا هنر الهی را(هر راهی که هست) ما باید پیدا کنیم و ادامه بدهیم. من وقتی روایت فتح را میدیدم کاری بود که معیارهای موجود هنر را ندارد اما پیامی را که باید از واقعیت برساند تا حد بالایی ارائه می دهد.
حالا جالب این است که همین بچه حزب اللهی ها مورد تمسخر و تحقیر اهالی هنر قرار میگیرند.این را ما باید بدانیم که اگر ما واقعا به مفاهیم والای انقلاب که دنیا را تغییر میدهد معتقد باشیم و اگر خودمان را وابسته این ارزشها حس کنیم، این تحقیرها اجتناب ناپذیر است که ما بزرگ شویم.این تحقیرها را ما باید به عنوان نشانه موفقیت کارمان تلقی کنیم. چون اگر کارمان موفق نبود آن کسانی را که با آن بینش دارند در حوزه هنر کار می کنند، نمی گزید. اگر کار ما در قالب هنری آنها ارائه می شد آنها می پسندیدند و اگر آنها بپسندند عیب است. چرا؟ چون آنها با معیاری میپسندند که آن معیار با ارزشهای ما تطابق ندارند.
در صحنه جنگ فرهنگی هم باید معتقد باشیم که داریم مفهوم جدیدی از زندگی و تمدن را ارائه میدهیم.مثلا آزادی در دیدگاه ما یک مفهوم جدید دارد که مساوی با بندگی و عبودیت در برابر خداست در حالی که در غرب رهایی مطلق است.مفاهیم دیگر هم همین طور است.اصلا به خاطر این مفاهیم جدید که ارائه کردهایم جنگ ما ادامه دارد.اگر ما دست از ارزشهایمان برداریم مسلم است که فردا نه تنها صلح میکنیم بلکه تمام امکانات جهانی که الان از ما دریغ شده را کامل در اختیارمان می گذارند. مثلا اگر بگوییم نه شرقی، نه غربی را پس گرفتیم و همین ارزشهای موجود جهان را بپذیریم، جنگ تمام میشود. در واقع جنگ تابع فرهنگ است.یعنی دقیقا مفاهیم فرهنگی در جنگ هستند که نمود نظامی پیدا کردهاند. اگر به این معتقد باشیم ، جنگ فرهنگی عظیم تر از جنگ نظامی است. لذا در جنگ فرهنگی که پیش میرویم، دقیقا باید قواعد جنگ نظامی را پیاده کنیم البته در بعد فرهنگی.
این را که گفتم مقدمه این روحیاتی است که الان در جامعه مشاهده میکنید. چون اجتماع را دو بعد اداره میکند،یکی روحیات جمعی است و یکی سازمان مدیریت جامعه. هر دوی اینها باید با هم هماهنگ باشند. الان این مشکلاتی که در ادارات ما وجود دارد به خاطر چیست؟ برای این است که ادارات مبانیای بر ساختارشان حاکم هست(نه اینکه بر مدیرانشان بلکه بر روابط اداری )که این روابط با روحیات جمعی اجتماع ما نمیخورد و اجتماع یک چیز دیگری را طلب میکند. آن سازمانها هم با روابطی تنظیم شدهاند که برای یک سری اهداف دیگر آماده شدهاند و این دست شکسته وبال گردن انقلاب شده.وقتی یک فکر بتواند آن حالت جمعی را به وجود بیاورد و روحیه جمعی را بسازد،سازمان مدیریتی را هم به دنبال خواهد کشید. یعنی آن وقتی که روایت فتح ساخته می شود و آمار استقبال از جبهه بالا می رود در واقع دارد روی روحیه اجتماعی تاثیر میگذارد. وقتی استقبال از جبهه به خاطر روحیه جمعی زیاد شد،سازمان مدیریتی کشور را هم دنبال خودش میکشد. چون وقتی 500هزار نفر آمدند جبهه،دیگر نمیتوانند امکانات وزارتخانهها را بسیج نکنند. یا باید بگویند ما جنگ را قبول نداریم یا باید بسیج کنند. مدیران همه حزب الهی هستند اما روابط اداری حاکم مانع یک سری فعالیتهاست.چرا جهاد سازندگی بهتر و موثرتر از وزارت کشاورزی است.چون دقیقا سازمان مدیریتیاش هماهنگ است با روحیه جمعی.هر جا وزارت جهاد سازندگی نتوانسته کار کند به خاطر این است که به ضوابطی دچار شده که با روحیات جمعی سازگار نیست.
همت را بلند بگیرید،چه اشکال دارد،فکر کنید شما میخواهید روشهای تحقق هنر اسلامی را ارائه بدهید؟چه اشکال دارد یک جوان مسلمان این طور فکر کند. باید نیت را بلند بگیریم و بدانیم که اسلام هنوز خیلی از قلهها را دارد که باید فتح بشود. در درگیریهای نظامی محسوس است اما در جنگ فرهنگی این موضوع محسوس نیست،دشمن میآید دورمان می زند و آن وقت خودمان هم نمیفهمیم.اینجا دقیقا میدانیم که اگر کانال ماهی را یا مثلا قلههای کله قندی را باید بگیریم، مینشینیم طرح میریزیم و میگیریم، همینطور باید بدانیم در مواضع هنر هم باید یک جاهایی را باید فتح کنیم که فتح نشده باقی مانده به شرط اینکه با این درد برخورد کنیم.
در تکنولوژی هم همینطور است.اگر ما بدانیم که دنیا دارد از راه تکنولوژی ما را دور میزند میفهمیم که انقلاب باید یک جاهای دیگری را هم فتح کند و آن فتح دروازههای تکنولوژی است.
تکنولوژی را اگر بخواهیم با دست دراز کردن جلوی غرب و باز کردن روابط سیاسی بگیریم، آنها باز هم به ما نمی دهند و دقیقا در مرزهای سیاست با ما برخورد می کنند. لذا ما باید راه دیگری برای فتح این قلهها پیدا کنیم. در هنر، تکنولوژی و ... هم همینطور .همانطور که در مسایل نظامی هم به همین صورت است. اما مسائل نظامی ابزار خاص خودش را دارد. حوزه فرهنگ هم ابزار خاصی دارد که اگر از آن استفاده نکنیم به مقصود نمیرسیم.اگر ما هدف را شناختیم ابزار مناسب با آن هدف را تهیه میکنیم.مشکل است،اشکالی ندارد ولی وقتی بدانیم که نداریم، آن سوز فقدان مسائل ما را وادار میکند که برویم دنبال آن و این اولین قدم است. و از هیچ کس هم نباید انتظار داشته باشیم، جز بچههای مسلمان. و چه کسی هست که بیشتر از این بچهها صلاحیت داشته باشد؟
این سخرانی در زمستان سال 65 ایراد شده است.
بسم الرب الشهداء والصدیقین
شهید محسن نورانی پس از سه سال مبارزه با دشمنان انقلاب در جبهه های غرب و جنوب سر انجام در روز 21 مرداد 1362 از سوی اسلام آباد به سمت قرارگاه میرفت که در کمین گروهک کومله به شهادت می رسد.
در آذرماه 1342 در تهران در خانواده ای با فضیلت و تقوا چشم به گیتی گشود.
فعالیتهای پیش از پیروزی انقلاب:
پخش اعلامیه های امام و شرکت در راهپیماییها و تظاهرات
فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب:
با شروع تحرکات ضد انقلاب در استان کردستان درس و تحصیل را رها کرده و پس از گذرانیدن آموزش نظامی در پادگان امام حسین همراه گروه راهی مریوان می شود. وی برای ماموریت سه ماهه اعزام میگردد اما بنا به احساس وظیفه و تعهدی که در وی بود بیش از آن میماند و به مبارزه علیه گروهکها ادامه می دهد. پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران در میآید و در مریوان مردانه ایثارگری مینماید.
فعالیتهای در دوران دفاع مقدس:
در جبهه با علیرضا ناهیدی و یاری دیگر رزمندگان، بسیج و سپاه تیپ ذوالفقار از لشگر 27 محمد رسول الله را تشکیل میدهند. پس از شهادت علیرضا ناهیدی، نورانی به عنوان فرمانده تیپ منصوب می شود. وقتی که گروهی از لشگر 27 برای رویارویی با رژیم اشغالگر قدس به لبنان اعزام میشود، نورانی نیز همراه گروه راهی سوریه و لبنان می گردد و مدتی در آنجا انجام وظیفه می کند. به دنبال فرمان امام از سوریه به کشور باز می گردد و راهی جبهه های داخلی برای مقابله با دشمنان داخلی و خارجی می شود. در خرداد 1362 با خواهر همرزم و دوست صمیمی اش شهید علیرضا ناهیدی ازدواج کرده همسرش را نیز همراه خود به اسلام آباد غربمی برد.
ویژگیهای اخلاقی:
او فرمانده لایق و عاشق جبهه بود. تواضع و فروتنی اش ستودنی و خدمت به اسلام شعار همیشگی اش بود.
چگونگی شهادت:
پس از سه سال مبارزه با دشمنان انقلاب در جبهه های غرب و جنوب سر انجام در روز 21 مرداد 1362 در حالی که کمتر از یک ماه از ازدواجش می گذشت از جاده اسلام آباد به سمت قرارگاه میرفت که در کمین گروهک کومله به همراه یار و همرزمش شهید پکوک به شهادت می رسد.
وصیت نامه
بسمه تعالی
سپاس خدای را که هدایت کرد ما را به این دین که اگر هدایت نمیکرد ما از هدایت یافتگان نبودیم.
با سلام بر خانواده گرامی
مادر جان ، من راه خود را یافته بودم باید در این راه فدا میشدم چندین بار فکر میکردم که شاید هنوز خلوص نیت ندارم که هنوز هم زندهام ولی بالاخره نصیبم شد.
میدانم که خیلی اذیتت کردهام از آن زمان که بچه بودم هر شب را بالای سرم می گذراندی و آن زمان هم که بزرگ شدم روز خوشی را از من ندیدی میدانم آرزو داشتی فرزند خوبی برایت باشم ، آرزو داشتی بر خود ببالی و در درگاه خداوند سر بلند باشی ولی .... خدایا مرا ببخش.
پدر عزیزم ،هرگز زحماتت را فراموش نخواهم کرد از آن زمان که دو شیفته کار می کردی تا در خانواده ات سر بلند باشی ، آرزو داشتی در پیری عصای دستت باشم،می دانم که فرزند خوبی برایت نبودم که برای بزرگ کردنم و سالم تحویل جامعه دادنم سعی خود را کردی ولی .... خدایا مرا ببخش.
خواهشمندم بر جنازه من گریه نکنید (البته در پیش مردم) تا دشمنان بر عظمت اسلام پی ببرند و بدانند که شما ناراحت نیستید از اینکه فرزندتان در راه اسلام فدا شده است تا کور شود چشم منافق.
آنقدر گناه کردهام که دوست داشتم جنازهام بدست دشمن بیفتد و او آنقدر لگد به من بزند تا گناهانم در درگاه خداوند پاک گردد.
دوست داشتم در موقع مرگ آنقدر زجر بکشم تا خداوند مرا پاک ببرد. وقتتان را نمیگیرم از همگان درخواست بخشش دارم
از پدر، مادر، خواهران عزیزم ، برادرانم و کلیه فامیل و دوستان.
فرزند حقیرتان محسن نورانی والسلام
مورخه 14/10/61
مادر منشین چشم به ره درگذر امشب
که فرزند دلبند تو به آن خانه نیاید
مادر آسوده بیارام و نکن فکر پسر را
که دگر پنجه بر در آن خانه نساید
مادر با خواهر من نیز مگو او کجا رفت
چون تازه جوان است تحول نتوان کرد
مادر بر گو به برادر که مهمان حسینم امشب
تا بستر من را لب ایران نگشاید
مادرپیراهن من نیز بر لب ایوان بیاویز
تا مردم آن شهر نگویند پسرش نیست
که هر زن از آن شهر به تو رسد تسلیتی گوید و پرسد پسرت کو
و تو با چشمانی گریان و پر درد گویی پسرم نیست
مادرم اگر پدرم پرسد خبر از من
بر گو که کنار سنگر بیفتاده
والسلام
شهادت را گریه کردن نیست
گفتند که مرا نیز.... آنگاه که بر قبر دوست میگریستم
گفتند و من گفتم
چگونه میتوان باور داشت
که مرگ برای همه است هر چند که این را
چگونه میتوان باور کرد
که مرگ
پس مادر حال آمد
امروز زمان موعود است
میدانم که گریه خواهی کرد
بر قبر پسر خویش
ولیک
بدان شهادت را گریه کردن نیست
مادر گریه میکنی باشد
در مقابل خواهر،نه
در کنار برادر،هرگز
پدر را شوریده دل نسازد
شهید مرتضی مطهری که از اساتید حوزه و دانشگاه و از جمله نظریه پردازان انقلاب اسلامی بود، در 12 اردیبهشت 58 توسط گروه منحرف فرقان به شهادت رسید.
سیزدهم بهمن ماه سال 1298 فریمان میزبان نوزادی شد که او را مر تضی نامیدند. سیزده سال بعد مرتضی طلبه حوزه علمیه شد و در سال 1316 برای ادامه تحصیل علوم دینی به قم مراجعت کرد و در محضر درس اساتیدی چون امام خمینی (ره)، آیت الله العظمی بروجردی و علامه سید محمد حسین طباطبایی شرکت نمود. سال 1331 بود که به تهران مهاجرت کرد و شروع به تدریس در دانشکده معقول و منقو ل (الهیات و معارف اسلامی) دانشگاه تهران نمود و در همان زمان به همکاری با مجامع اسلامی وکانونهای مذهبی پرداخت. در پانزدهم خرداد ماه 42 دستگیر و راهی زندان شد و یکسال پس از آن به صلاحدید امام خمیبی (ره) با جمعیت های مؤتلفه اسلامی آغاز به همکاری نمود. پس از چندی حسینیه ارشاد تهران را تأسیس کرد که گام مؤثری درجهت جذب و سازماندهی جوانان بود. در سال 1348 به دلیل انتشار اعلامیه ای مبنی بر جمع آوری کمک به آوارگان فلسطین راهی زندان شد. سال 1354 بود که رژیم به دلیل احساس خطری که از جانب شهید مطهری می نمود ایشان را ممنوع المنبر اعلام کرد. دو سال بعد در سال 1356 استاد اقدام به پایه گذاری جامعه روحانیت مبارز تهران نمود. در سا ل 1357 در سفری به پاریس مسؤولیت تشکیل شورای انقلاب از سوی امام (ره) به ایشان واگذار شد. او که پاره تن امام بود در اردیبهشت ماه 1358 پس از سالها تلاش در جهت اعتلای کلمه الله به دست گروه فرقان به شهادت رسید.
* خواب پشت در مکتب خانه
شهید مطهری از سن 5 سالگی اشتیاق و علاقه خود را به مکتبخانه و درس نشان میداد، به طوری که در یک شب مهتابی که نور ماه حیاط را روشن کرده بود، او به خیال اینکه صبح شده است، دفتر و کتابش را برداشته، به سوی مکتبخانه روان شد و هنگامیکه با در بستة مکتبخانه مواجه گردید، همانجا به خواب رفت، صبح فردا پدر و مادر متوجه شدند که مرتضی در خانه نیست، با نگرانی در کوی و برزن به دنبالش گشتند، و سرانجام او را در پشت مکتبخانه در حالیکه آرام خوابیده بود، یافتند.
* اولین منبر
مرتضی حدود 13 ساله بود و تازه دوره طلبگی را شروع کرده بود، و خیلی هم به منبر علاقه داشت اما چیزی بلد نبود، که بر منبر بخواند، دایی او، مرحوم حاج شیخ علی، متنی برای او نوشتند، تا حفظ کند، و در منبر بخواند، روضه، داستان ام سلمه بود که پیامبر اکرم (ص) شیشهای را به او سپردند و فرمودند:«هر وقت دیدی که خاک این شیشه به خون تبدیل شده بود، بدان که حسین مرا شهید کردهاند، مرتضی بر روی منبر رفت تا متنی را که حفظ کرده بود بخواند، به روضه که رسید فراموش کرد که حضرت رسول (ص) به ام سلمه چه داده بودند، دایی که پای منبر نشسته بود، گریه میکرد و به پیشانی خود میزد و میگفت:«آخ شیشه! آخ شیشه» علیرغم تمامی تلاش دایی، آقا مرتضی یادش نیامد که حضرت رسول(ص) چه چیزی به ام سلمه دادند و از منبر پایین آمد، این اولین منبر او بود.
* ورود به حوزه علمیه قم
زمانیکه تصمیم گرفتم، به حوزه علمیه بروم، رضاخان تمام حوزههای علمیه را بسته و عزاداریها را تعطیل کرده بود، فقط در قم آیتالله شیخ عبدالکریم حائری یزدی تعدادی از طلاب را تربیت میکرد، به همین دلیل تمام اعضای خانواده مرا از این کار منع کردند اما من دوست داشتم به حوزه بروم، حاج شیخ علی قلندرآبادی که دایی من بود، به خانواده گفت: «بگذارید برود درس بخواند، خود این شوق و علاقهای که برای رفتن به حوزه در یک نوجوان به وجود آمده نشانه آن است که خداوند برای مسلمانان و حوزههای علمیه و اهل علم، فرجی به وجود خواهد آورد، من به قم رفتم و بعدها همانگونه شد که داییام پیشبینی کرده بود.
* فرزندانتان را مطابق زمان تربیت کنید!
بعد از واقعه معروف خراسان و کشتار خونین مسجد گوهرشاد حوزه علمیه مشهد به کلی از بین رفت و تمامی علما دستگیر شدند، هرکس آن وضع را دید گفت:«دیگر اساساً از روحانیت خبری نخواهد بود» از من در این جریان دعوت شد، به عنوان نویسنده نامهای بنویسم،مردی که در آن محل ریاست مهمی داشت، وقتی نامه را خواند و دید که من هنوز پایبند عالم آخوندی هستم، نصیحتانه به من گفت:«دیگر گذشت آن زمان که مردم به نجف یا قم میرفتند و به مقامات عالیه میرسیدند، حضرت امیر فرموده است:«فرزندانتان را مطابق زمان تربیت کنید». آیا دیگران که پشت این میزها نشستهاند، 6 انگشت دارند؟» و اینگونه سعی نمود مرا از تحصیل در علوم حوزوی باز دارد، البته من به حرف او گوش نکردم و به قم رفتم، پس از 18 سالگی در تهران اولین اثر علمی خود را به نام «اصول فلسفه» منتشر نمودم، در آن زمان ایشان به عنوان نمایندگی مجلس شورای ملی فعالیت میکردند، و نظراتش عوض شده بود، وقتی کتاب مرا خواند از آن به طرز مبالغهآمیزی تعریف نمود، همان جا در دلم خطور کرد که « تو همان کسی هستی که مرا نصیحت میکردی که دنبال این حرفها نروم اگر آن زمان حرف تو را گوش میکردم الان یک میرزابنویس پشت میز اداره بودم، در حالیکه تو الان اینقدر تعریف میکنی».
* استاد یا دانشیار؟
سال 1346 پرفسور رضا (رییس دانشگاه) از هر دانشمند یک مقاله در رشته خودش خواست، استاد نیز در رشته الهیات مقالهای نوشت و به ایشان دادند، مدتی بعد مقاله استاد به عنوان بهترین مطلب اعلام شد، در همان زمان، جلسه استادان دانشگاه تهران برگزار شد، مجری نام استاد را «آقای مطهری» دانشیار،صدا زد، ناگهان پرفسور دستانش را با تعجب بر هم زد و گفت: «دانشیار، ایشان دانشیارند؟» ایشان استاد همه مایند، چرا دانشیار؟ بعد از پایان جلسه استاد به ایشان گفتند:«از آنجا که من برای قیام 15 خرداد سال 1342 منبر رفتم، رژیم مرا تحت نظر دارد، و اجازه ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی را نمیدهد، پس از این ماجرا پرفسور دستور داد، نامهای جهت ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی جهت ارتقاء مقام ایشان تایپ کنند، پس اعلام نمود، «ایشان 15 سال است که درس استادی می دهند، اما حقوق معلمی میگیرند، کسانیکه نسبت به این مسأله معترفند با امضای این نامه صحت آن را تأیید کنند، با اعلام این مطلب حتی مخالفان استاد نیز آن نامه را امضاء نمودند، این نامه باعث شد که استاد چهار ماه بعد به مقام پایه دوم دانشیاری برسد.
* اجرای عدالت
استاد خیلی به اجرای احکام اسلام اهمیت داده، و انجام آن را برای مسلمین واجب می دانست. شدت عدالتخواهی ایشان به حدی بود که وقتی در همان روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی خبر دادند که دو نفر کمیته ای مرتکب اعمال خلاف شده اند، آقای مطهری به مسوول مربوطه گفتند: «حتی اگر مجازات آنان اعدام باشد باید با همین نام کمیته ای اعدام شوند. و این امر نه تنها موجب تضعیف کمیته نخواهد شد. بلکه موجب تقویت آن و نظام جمهوری اسلامی خواهد بود.»
* ولایت فقیه، عین دموکراسی
- روحانیت در شیعه از ابتدا مستقل از دستگاههای حکومتی بوده و شیعه هیچ وقت این اصل را نپذیرفته که اولی الامر را بر هر حاکمی تطبیق کند. آیه قرآن که فرمود: «یا ایهَا الَّذینَ امَنوا اطیعُوا اللَّهَ وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الْامْرِ مِنْکمْ (نساء/ 59)» شیعه از اول، خلفای به ناحق را اولی الامر ندانست یعنی ولایت امر آنها را انکار کرد و تشیع و روحانیت شیعه از اساس بر انکار حقانیت این حکومتهای موجود است .{ مجموعه آثار، ج 24 (آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 191.}
- تصور مردم امروز از ولایت فقیه این نبوده که فقها حکومت کنند و دولت را به دست گیرند، بلکه در طول اعصار تصور مردم از ولایت فقیه این بودهاست که به موجب این که مردم مسلمانند و وابسته به مکتب اسلامند، صلاحیت هر حاکمی از نظر این که قابلیت مجری بودن قوانین ملی اسلامی را داشته باشد باید مورد تأیید و تصویب فقیه قرار گیرد.
لهذا امام در فرمان خود به نخست وزیر دولت موقت مینویسد: به موجب حق شرعی (ولایت فقیه) و به موجب رأی اعتمادی که از طرف اکثریت قاطع ملت نسبت به من ابراز شدهاست، من رئیس دولت تعیین میکنم.
حق شرعی امام از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی ناشی میشود که او یک مقام صلاحیتدار است که میتواند قابلیت شخصی را از این جهت تشخیص دهد و در حقیقت حق شرعی و ولایت شرعی یعنی مُهر ایدئولوژی مردم که او رهبر آن مردم است. { مجموعه آثار، ج 24(آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 324}
- مسئله ولایت فقیه این نیست که فقیه خودش در رأس دولت قرار میگیرد، خودش میخواهد عملاً حکومت کند و مجری باشد. نقش فقیه در یک کشور اسلامی که ملتزم و متعهد به اسلام است و اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی پذیرفتهاست نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم. وقتی که مردم آن ایدئولوژی را پذیرفتهاند قهراً برای ایدئولوگ هم نقشی قائل هستند یعنی اوست که نظارت میکند بر این که این ایدئولوژی درست اجرا میشود یا نه، آیا این شخص که میخواهد رئیس دولت بشود و به عنوان مجری قانون در کادر اصول این ایدئولوژی حرکت کند صلاحیت چنین کاری را از نظر آن ایدئولوژی دارد یا ندارد؟ ولایت فقیه ولایت ایدئولوژیک است و اساساً خود فقیه را مردم انتخاب میکنند. این خودش عین دموکراسی است. { مجموعه آثار، ج 24(آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 332 و 333}
* در انتظار شهادت
پس از شهادت «سرلشگر قرنی» گروه منافقین اعلام کردند: یکی از روحانیون بزودی ترور می شود. «آن روز آقای مطهری به من و دکتر مفتح گفتند: «من، میدانم بعد از قرنی نوبت من است.» بعد از این واقعه استاد هیچ گاه مرا با خودش همراه نمی کرد. حتی یک روز که به ایشان پیشنهاد کردم یک پاسدار همراه خودمان ببریم. ایشان باخنده به من گفتند: «آقای مدنی مگر شما می ترسید؟ هر وقت خدا بخواهد، ما را می برد حالا اگر از طریق شهادت باشد خیلی بهتر است.»
جهت دریافت تصویرسازی در ابعاد بزرگ بر روی آن کلیک نمایید.
دکتر مجتبی مطهری از برگهای سخن میگوید که آقای محقق در قم برای آقای مطهری میآورند که روی آن نوشته شده بود: «ما سه شخصیت سیاسی، مذهبی و نظامی را ترور خواهیم کرد.» و میگوید پدرش به آقای محقق گفته است که آن شخصیت مذهبی من هستم.
* دومین ترور
ترور شهید مطهری دومین ترور سیاسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود، از فروردین ماه 1358 یعنی کمتر از دوماه پس از پیروزی انقلاب،?موج ترورها علیه شخصیت های روحانی و نظامی انقلاب آغاز شد.
* قاتلین منحرف با پوشش دین
- گروه فرقان با رهبری شخصی به نام گودرزی که هم در کسوت روحانیت بود و هم گاهی لباس شخصی میپوشید، مخفیانه تشکیل شده بود و فعالیتهای تند سیاسی و مذهبی را آغاز کرده بودند.
- از اعلامیهها و نوشتههایشان چنین برمیآمد که روحانیت را دشمن اصلی عنوان میکردند. این گروه دست به ترور سران و دستاندرکاران انقلاب و دولت میزدند و اولین قربانی آنها تیمسار قرنی و آقای مطهری بود.
* تلاشهای شهید مطهری برای نجات جوانان از چنگال گروهک منافقین
در زمان شاه و اوایل انقلاب گروهک منافقین برای جذب جوانان به سمت خود بسیار تلاش میکردند بنابراین استاد برای اینکه جوانان را از ماهیت این گروهک آگاه کنند جلسات بسیاری را در منزلمان و در اتاق خود برای جوانان برگزار میکردند؛ شهید مطهری اعتقاد داشتند که گروهک منافقین با پوسته اسلام، ریشه اسلام را میکند.
* داستان ترور
ساعت حدود 7 شب تیم سه نفره ترور، شامل بصیری، نیکنام و وفا قاضیزاده مقابل منزل شهید مطهری در خیابان دولت تهران توقف میکنند.
نقشه اولیه ترور او در همان منطقه بود، اما هوشیاری راننده آیتالله مطهری و وضعیت بد منطقه از نظر ترور، مانع کار تروریستها میشود. آنها خودروی استاد مطهری را تعقیب میکنند تا به منزل یدالله سحابی برسد.
ساعت حدود 10:40 شب جلسه و نیز شام مهمانان تمام میشود و استاد مطهری عزم منزل میکند. خودرو سرکوچه پارک شده بود. یدالله و عزتالله سحابی چند قدمی استاد مطهری را بدرقه میکنند تا این که آقای مطهری به سر کوچه میرسد.
در این هنگام است که قاتل اصلی به استاد مطهری نزدیک میشود و او را به نام صدا میکند و پس از برگشتن آیت الله مطهری گلولهای به زیر گوش او شلیک میکند که از ابروی چپش خارج میشود. قاتل پس از این اقدام با دو نفر دیگر فرار میکنند.
حال آقای مطهری در لحظات اولیه وخیم گزارش میشود. اینگونه است که بعد از القای یک شوک الکتریکی به این نتیجه میرسند که استاد مطهری دارفانی را وداع گفتهاست.
خبر همان شب پخش نمیشود ولی صبح، رادیو این خبر را به اطلاع عموم میرساند.
ساعت یک نیمه شب، فردی با روزنامههای اطلاعات و آیندگان تماس میگیرد و ادعا میکند گروه فرقان ، رییس شورای انقلاب یعنی آیت الله مرتضی مطهری را کشته است و در ادامه تعدادی دیگر از شخصیتهای اجتماعی و سیاسی را هم خواهد کشت.
این مساله که فرقان چگونه به این موضوع محرمانه ـ ریاست شهید مطهری بر شورای انقلاب ـ پی برده بود از رازهای تاریخ معاصر است. همچنین اطلاعیهای از گروه فرقان در محل ترور کشف میشود.
* در سوگ مطهر
وقتی خبر ترور و مرگ آقای مطهری از رادیو پخش شد تمام مردم و از همه مهمتر امام بشدت متاثر و متحیر شدند به طوری که امام فقط در مرگ مطهری بشدت گریست و عموم مردم که او را میشناختند عزادار شدند.
سخنرانی حضرت امام خمینی در مدرسه فیضیه پس از شهادت استاد مطهری| دانلود فیلم
* پیام حضرت امام خمینی (ره) پس از شهادت استاد مرتضی مطهری
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم انّا للّه و انّا الیه راجعون
اینجانب به اسلام و اولیاى عظیم الشّأن و به ملّت اسلام و خصوص ملّت مبارز ایران، ضایعه اسف انگیز شهید بزرگوار و متفکّر و فیلسوف و فقیه عالیمقام مرحوم آقاى حاج شیخ مرتضى مطهّرى قدّس سرّه را تسلیت و تبریک عرض مىکنم؛ تسلیت در شهادت شخصیّتى که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدّس اسلام صرف کرد و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد؛ تسلیت در شهادت مردى که در اسلام شناسى و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزى را از دست دادهام و در سوگ او نشستم که از شخصیّتهاى بود که حاصل عمرم محسوب مىشد. در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمهاى وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست. و تبریک از داشتن این شخصیّتهایى فداکار که در زندگى و پس از آن با جلوه خود نورافشانى کرده و مىکنند. من در تربیت چنین فرزندانى که با شعاع فروزان خود مردگان را حیات مىبخشند و به ظلمتها نور مىافشانند، به اسلام بزرگ، مربّى انسانها و به امّت اسلامى تبریک مىگویم. من اگر چه فرزند عزیزى که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکارى در اسلام وجود داشت و دارد.
«مطهّرى» که در طهارت روح و قوّت ایمان و قدرت بیان کمنظیر بود، رفت و به ملأ اعلى پیوست، لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامى و علمى و فلسفىاش نمىرود.ترورها نمىتوانند شخصیّت اسلامى مردان اسلام را ترور کنند.آنان بدانند که به خواست خداى توانا ملّت ما با رفتن اشخاص بزرگ در مبارزه علیه فساد و استبداد و استعمار مصمّمتر مىشوند. ملّت ما راه خود را یافته و در قطع ریشههاى گندیده رژیم سابق و طرفداران منحوس آن از پاى نمىنشینند. اسلام عزیز با فداکارى و فدایى دادن عزیزان رشد نمود. برنامه اسلام از عصر وحى تاکنون بر شهادت توأم با شهامت بوده است. قتال در راه خدا و راه مستضعفین در رأس برنامههاى اسلام است.(و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل اللّه و المستضعفین من الرّجال و النّساء و الولدان).اینان که شکست و مرگ خود را لمس نموده و با این رفتار غیر انسانى مىخواهند انتقام بگیرند یا به خیال خام خود مجاهدین در راه اسلام را بترسانند، بدگمان کردهاند. از هر موى شهیدى از ما و از هر قطره خونى که به زمین مىریزد انسانهاى مصمّم و مبارزى به وجود مىآید.
شما مگر تمام افراد ملّت شجاع را ترور کنید، و الّا ترور فرد هر چه بزرگ باشد براى اعاده چپاولگرى سودى ندارد. ملّتى که با اعتقاد به خداى بزرگ و براى احیاى اسلام به پا خاسته با این تلاشهاى مذبوحانه عقبگرد نمىکند. ما براى فداکارى حاضر و براى شهادت در راه خدا مهیّا هستیم.
اینجانب روز پنجشنبه 13 اردیبهشت 58 را براى بزرگداشت شخصیّتى فداکار و مجاهد در راه اسلام و ملّت عزاى عمومى اعلام مىکنم و خودم در مدرسه فیضیّه روز پنجشنبه و جمعه به سوگ مىنشینم. از خداوند متعال براى آن فرزند عزیز اسلام رحمت و غفران و براى اسلام عزیز، عظمت و عزّت مسئلت مىنمایم. سلام بر شهداى راه حقّ و آزادى.
روح اللّه الموسوىّ الخمینى 12/ 2/ 58