شهید حسین باقری آنقدر در محل خودشان حضورش کم بود که اهل محل او را نمی شناختند لذا بجز شهید محمود سهرابی که همسایه خیلی نزدیک ایشان بوده فکر نمی کنم همسایه های دیگر او را شناخته باشند چنانکه یکی از همسایه ها می پرسید مگر حسین پاسدار بود ؟ من هم گفتم نه حسین پاسدار نبود بلکه او عاشق امام حسین (ع) بود و در آخر نیز او به دیدار معشوق خود ابا عبداله الحسین (ع) شتافت بالاخره هر چقدر ما از این برادر بزرگوارمان بگوئیم باز هم کم گفته ایم من دقیقا یادم می آید روزی باهم به مسجد رفته بودیم هنگام برگشتن اصرار کرد که ناهار را به خانه آنها بروم من هم قبول کردم وقتی به خانه آنها رفتیم وارد اتاق بسیار کوچک او شدیم اصلا از تعجب خشکم زده بود چرا که این پسر نه تنها که خودش عاشق شهادت بود بلکه آنهائی هم که که قبل از او به شهادت رسیده بودند عکسهایشان را بزرگ کرده و قاب گرفته و به اتاقش زده بود یکسری هم از فرماندهان گردانها که شهید نشده بودند حسین عکس آنها را هم کشیده بود من گفتم : آنها که شهید نشده اند چرا عکس آنها را کشیده ای ؟ گفت : اینها هم شهید هستند اما شهید زنده اند این را هم به شما بگویم که واقعا یکی از شهدای بزرگوارمان شهید حمید احدی بود که حسین خیلی عاشقش بود من دقیقا یادم هست که یکروز حسین آمد و گفت : باور می کنی بجز علی مولایمان کسی هم باشد که دعای کمیل را از حفظ در لبش زمزمه کند ؟ گفتم : شاید باشد اما خوب مشکل است گفت : فرمانده گردانمان برادر شهید حمید احدی این دعا را از حفظ می خواند حسین تکیه کلامش شهید احدی بود بله اینها هر دو شهید شدند و رفتند و ما نیز از خدا می خواهیم بالاخره دست ما را بدست آنها برساند من دقیقا یادم هست از یکی از وصیتنامه های شهید احدی حسین یک مقداری خوانده بود گفت : که برادر حمید در وصیتنامه اش نوشته است که برادران اول خودتان را اصلاح کنید و بعد دیگران را اصلاح کنید این حرف خیلی در حسین تاثیر گذاشته بود که روزی از روزها که در لشکر 17 علی بن ابی طالب با حسین باهم بودیم و فرمانده گردانمان هم برادر شهید محمد اشتری بود که خداوند روحشان را شاد کند برادر حسین بصورت پیک گردان مشغول خدمت بود و انجام وظیفه می کرد آنه هم در سنگر خودشان دعای کمیل می خواندند که حسین هم آمده بود البته این را بگویم که همه بچه ها اهل معرفت بودند همه آنها بدون استثنا اهل دعا و راز و نیاز بودند یعنی یک نفری که اهل دعا و راز و نیاز نباشد اصلا جایش آنجا نبود همه رزمندگان قبلا بالاخره یک تغییر و تحولی در دلشان ایجاد کرده بودند که به جبهه آمده بودند ما هم رفتیم داخل و دیدیم برادر حمید با یک لحنی و با یک ندای دلنشین دعا را زمزمه می کردند که دیگر ریا نبود همه بچه ها آنجا مخلصانه زیر گریه زده بودند آنهایی که یاد جوانی می کردند یا قبلا یک سری از آنهاکه خطاهائی را داشتند بیادشان می آورند یکی زمزمه می کرد یکی گریه می کرد من شاید بهیچ وجه تا آخرین لحظه عمرم فراموش نمی کنم و فکر می کنم خدا هم چند درصدی از گناهان مرا بخشیده باشد بلی همینطور هم هست چون آن شب حضرت زهرا (س) امام زمان در آن مجلس حضور داشتند من به این مجلسی که رفته بودم مدیون حسین بودم
روحیه قابل تحسین
این برادر عزیزمان یک مدتی هم مجروح بودند که من در بیمارستان پیش او رفتم اصلا مجروحین ما هم واقعا یک روحیه فوق العاده ای داشتند آنهائی که در جبهه و جنگ مجروح شده بودند با مریضان دیگر فرق داشتند یعنی در یک اتاقی دو مجروح جنگی بود و بقیه بیماران عادی بودند این دو مجروح جنگی به آن اتاقی که مریضهای دیگر بودند یک صفائی داده بودند بردن رادیو ضبط به بیمارستان ممنوع است ولی با توجه به اینکه رئیس بیمارستان دو برادرش را در جبهه های جنگ تقدیم انقلاب کرده بود این الویت و این اجازه را به بچه های مجروح داده بودند که از رادیو ضبط استفاده کنند بچه ها هم عاشق نوارهای حاج صادق آهنگران بودند شاید اسم برادر شهید حسین باقری به گوش خیلی ها رسیده باشد اما یک عده معدودی به خصوصیات اخلاقی روحی مکتبی نظامی و دلیری و شجاعی این برادرمان وارد بودند و یکسری هم شاید اصلا آگاه نبودند می گفتند : برادر حسین یا مسئول محور اطلاعات است یا در گردان کار می کند خصوصیاتی که این برادر داشت همیشه سعی می کرد که هیچ موقع مسئولیت قبول نکند چون من دقیقا یادم هست که یکبار گفت : که من هنوز به آن حد نرسیده ام که مسئولیت قبول کنم تا اینکه در این اواخر منظورم از اواخر همان زمانی است که در لشکر 17 مشغول خدمت بودیم آن موقع بالاخره دیگر به حسین تکلیف کرده بودند که تو این کار را باید بکنی شما استعدادش را دارید می توانی سه تیم یا چهار تیم را با خودت ببری و بیاوری واقعا هم خیلی کار کرده بود ایشان هم مسئولیت را پذیرا شده بود
مدیریت و رازداری
در عین حال که حسین با من یک دوست صمیمی بود یکسری از حرفهای دلش و اسرار خودش را به من می گفت در عین حال یک فرمانده منحصر بفرد بودند وقتی به شناسائی منطقه هور رفتند من یک ماهی بود که حسین را ندیده بودم وقتی به قرارگاه لشکر بر می گشت می گفتیم حسین کجا بودی ؟ اصلا یکبار نشد از موقعیتهای نظامی که در دستش بود اسرار نظامی را بگوید ایشان مسئول محور اطلاعات بودند آنهم اطلاعات لشکر 17 علی بن ابیطالب که از لشکران مثبت سپاه بود و با همین تشکیلات با توجه به فرماندهان دلیری که داشت واقعا روی لشکر حساب می کردند در هر نقطه از ایران مخصوصا در جنوب قرار بود یک منطقه ای شناسائی شود اول نیروهای قرار گاه آن منطقه می رفتند به اضافه نیروهای اطلاعات عملیات لشکر که یکی از این مسئولان مهم اطلاعات هم برادر شهیدمان حسین بود در شناسائی یکی از عملیاتها که ایشان واقعا نقش مثبتی داشتند بعد از چند مدتی که من ایشان را دیدم که آمده بودند به عقب من از ایشان پرسیدم حسین کجا بودی ؟ گفت ببین مهدی من با شما دوست هستم چون اینجا عده کمی از بچه های زنجان در این لشکر هستیم خواهش می کنم در محدوده کار من دخالت نکن واقعا یک خصوصیت بخصوصی داشت این برادر شوخ طبع و همیشه خنده رو بود ماموریتی که به نیروهای تحت امر خودش محول می کرد تا آخر پی گیر بود بایستی بالاخره گزارش کار را به او ارائه می دادند و همچنین ایشان گزارش کار خودشان را به فرمانده اطلاعاتشان می دادند برادر بزرگوارمان سردار حاجی محمد میرجانی که آن موقع مسئول اطلاعات لشکر بود گزارشش را به ایشان ارائه می کرد
+تصاویر
مادرش می گوید:پس از شهادت فرهاد، چیزی حدود 6 ماه حضورش را در خانه احساس می کردم. برای رفع دلتنگی، لباس هایش را مرتب می کردم. در حال اتو کردن بودم که صدایی از آشپزخانه شنیدم. کسی خانه نبود و تعجب کردم. از پشت در نگاه کردم.پرده تکان خورد و سایه ای دیدم. همان شب به خواب خواهرش آمد...
عملیات والفجر مقدماتی را باید جنگ با موانع نامید، این عملیات توسط منافقین لو رفته بود و دشمن از قبل، منطقه را به دژی نفوذ ناپذیر تبدیل کرد. در مسیر حرکت رزمندگان از نقطه رهایی بیش از 16 نوع مانع به این ترتیب وجود داشت:
8 الی 10 کیلومتر رمل که هر 1 قدم راه رفتن در رمل برابر است با 3 قدم در زمین معمولی، حمل تجهیزات جنگی را هم در این زمین اضافه نمایید.
ابتدا میادین مین، در مرحله ی بعد سیم خاردار حلقوی به عرض 6 متر، بعد مواضع کمین، بعد سیم خاردار معمولی، میدان مین به عمق زیاد، سیم خاردار حلقوی، کانال اول به عرض 5 الی 8 متر با ارتفاع 3 الی 4 متر، سیم خاردار حلقوی، میدان مین با عمق زیاد، سپس سیم خاردار حلقوی، کانال دوم با مشخصات کانال اول، سیم خاردار حلقوی، میدان مین، خط اول دشمن که از سنگرهای متعدد و تعبیه کانالهای متعدد در زمین تشکیل شده بود، خط دوم دشمن که پس از آن مجددا 3 کانال وجود داشت.
همچنین در سراسر منطقه فکه:وجود بشکه های آتش زای ناپالم که از بیرون زمین قابل دید نبود و توسط جریان برق به هم متصل بودند.
بشکه های فوگاز که از ترکیب بنزین و گازوئیل ساخته می شد و در زمان انفجار تا شعاع زیادی را به جهنمی از آتش تبدیل می کند.
وجود رادارهای رازیت برای آشکارسازی نفرات پیاده که طبق اعتراف نیروهای عراقی، این رادارها را فرانسه به عراق داده بود.
همه ی این ها از یک سو و گرمای شدید و ماسه های تفت دیده شده از سوی دیگر و بسیاری از مشکلات دیگر، همه و همه دست به دست هم دادند تا کربلای فکه را رقم بزنند. عملیاتی که بیشتر باید برابر موانع انجام می شد تا دشمن! که همین باعث شد شهدای والفجر مقدماتی زیاد باشند. یکی از آن ها شهید فرهاد حسن فامیلی، جوان 17 ساله ای بود که از محله میدان کلانتری و خیابان کرمان منطقه 14 خود را به جبهه های حق علیه باطل رساند. پدرش می گفت: رضایتنامه را آورد تا امضا کنم.راضی نبودم. به من گفت: چه راضی باشی و چه نباشی اول و آخر من باید بروم چون امام دستور داده. من هم راضی شدم و امضا کردم و رفت. در نامه هایش به دوستان و همکلاسی های هنرستان و هم محله ای هایش مدام ابراز خوشحالی می کرد و دلیل حضورش در جبهه را لبیک به امام گفتن، مجالی برای خودسازی پیدا کردن و خدمت به اسلام می نامید. شوخی ها و شیرین زبانی ها را در نامه هایش هم حفظ کرده بود.
"آرپیچی زن" گردان میثم بود به همین خاطر زیر تمام نامه هایش همراه امضا می نوشت: فرهاد RPG. خاله اش می گفت: هر وقت که از جبهه برمیگشت و در میزد و قبل از باز کردن در می گفتم: کیه؟ او جواب می داد: مسافر کربلا.خوشحال می شدم که فرهاد آمده. همان شد که به مسافر کربلا معروف شد.
وقتی خرمشهر آزاد شد، همه نگاه ها به تلویزیون بود تا شاید اثری از او ببینند که آخر هم موفق شدند. همراه با همرزمانش غرق در شادی در مقابل دوربین و جلوی مسجد جامع خرمشهر، بالا و پایین می پرید و از این پیروزی شاد بود.
مادرش می گوید: آخرین باری که به خانه برگشته بود و در آخرین نمازش حال عجیبی داشت. اصرار کردم که فرهاد، به خاطر من دیگه نرو جبهه. هربار نورانی تر می شوی. همانطور که در سجاده اش نشسته بود گفت: شما نمی دانید.شما نمی دانید که در این سجاده مرا صدا می زنند...
کمتر از یک ماه قبل از شهادتش در نامه ای به مادر می گوید:
و یک هفته قبل از شهادتش نیز در نامه ای می نویسد: به زودی خبر خوشی به شما می رسد...
و روز موعودش فرا رسید. یک گلوله تک تیرانداز در 21 بهمن 1361 بر سجده گاه او بوسه زد و حالش از همیشه بهتر شد و به دیدار پروردگارش شتافت. و حال که زندگی دوباره و حقیقی اش سی ساله شد، خواهرش از آن روزها اینطور می نویسد:
«نامهیی به فرهاد که پایانش آغازی بود و پیمانش پروازی
هنوز صدای خنده هایمان در فضای حیاط خانه به گوش میرسید که مردی شدی و ساک را دستت گرفتی و رفتی. وقتی مادر از زیر قرآن تو را رد میکرد برقی در چشمانت بود که مثل تیر وارد قلبم شد. خوب یادم هست که شاخه گل قرمزی را که داخل کاسه آب گذاشته بودیم که پشت سرت بریزیم ،برداشتی ، بوسیدی و گذاشتی در جیب بغلت.
دراولین نامه ات نوشته بودی که اینجا یک دنیای دیگر است ، رنگ و بوی دیگری دارد ، اینجا به خدا نزدیک تری، اینجا هیچ کس اسم ندارد، اینجا هر کس یک فرشته کنارش دارد، اینجا خاکش بوی عشق میدهد...
هنوز باغچه خانه یادش بود روزی که چند تا هسته خرما درونش کاشتیم و فکر میکردیم بعد از چند روز درخت خرما سبز میشود!!! هنوز خاک باغچه با بوی دستت آشنا بود، هنوز دوچرخه ات کنار حیاط بود و مادر یک پارچه رویش انداخته بود تا آفتاب نخورد، هنوز کیف مدرسه ات گوشه اتاق بود و ورقه امتحان انشا که راجع به اینکه "میخواهی چه کاره شوی" نوشته بودی درونش بود . نمره 18 هم گرفته بودی. میدانی چند بار انشای تو را خواندم...
تو بزرگ شدی ، اینقدر که اینجا برایت کوچیک شد، کم شد... تو بزرگ شدی و ما کوچک ماندیم، کم ماندیم، و هر روز کم تر میشویم. تو بزرگ شدی ،سبک شدی، بال در آوردی و پرواز کردی و ما سنگین، اینقدر سنگین که پرواز را از یاد بردیم، اینقدر سنگین که چسبیدیم به دنیا و اموالش ، اینقدر سنگین که هنوز با قضاوتها درگیریم، با تضادها در گیریم، ، اینقدر سنگین که دیگر عشق را نمیشناسیم، اینقدر کور که دیگر نور را نمیبینیم ، و هر روز وابسته تر زندگی ،-نه- روزمرگی میکنیم.
امروز 30 سال از پروازت میگذرد ، نه دیگر آن حیاط هست، نه دوچرخه ات، نه حوض کوچیکی که تابستانها درونش آب تنی میکردی و نه مادر... ، ولی باغچه ,دستهای تو رو به یاد دارد ، نمیدانم هستههای خرما الان درخت شدند یا نه !!! ولی نخلستان جنوب، تو و دوستانت را خوب یادش هست ، تک تک آن نخلها با قدمهای شما آشناست، با نفسهای شما...
امروز 30 سال از پروازت میگذرد، از اولین دیدارت با خدا ، از بازگشتت به وطن اصلی ات ، و همه آن خانه و کوچه با طنین خنده هایمان و خاطراتش، فقط یک اسم از تو به دیوارش دارد که گاهی شاید عابری بگذرد و برای پیدا کردن آدرسی نگاهی به اسمت بیاندازد ، اما فقط من و خدا میدانیم که تو چه کسی بودی و کجا رفتی...
ای کاش ما هم برسیم به جایی که جواب " الست بربکم" را با سر بلندی بدهیم.
عزیز جان، پروازت مبارک ، رستگاری ات مبارک.
عطوفت و مهربانی اش زبانزد بود. پدرش می گوید: وقتی از خانه بیرون می رفت گاهی مورد تمسخر بچه های دیگر قرار می گرفت و اذیت ها می شد اما صبوری و خوش رفتاری می کرد تا بالاخره آن ها را به خود جذب می کرد و آن ها همه شیفته ی او می شدند. به همین دلیل دوستانش از انواع و اقسام مختلف عقیده ها و حتی مذهب ها بودند!
روزی عصبانی شده بود و بیرون از خانه کنار جوی آب نشست و پاکت نامه ای را در دست داشت. دوستش می گوید: دختری بود که چند وقتی به دنبال ابراز علاقه به فرهاد بود و حتی به دنبال او راه می افتاد و او را زیر نظر داشت اما فرهاد اعتنایی نمی کرد و از ماجرا خبر هم نداشت تا بالاخره آن دختر نامه ای نوشت و داخل خانه انداخت. اما فرهاد متوجه شد که نامه از طرف یک دختر غریبه است، آن را قبل از اینکه بخواند برداشت و پاره کرد و در جوی آب انداخت و با عصبانیت گفت: نمی خواهم حتی ببینم داخلش چیست.
همیشه نگران اقوام و بستگان بود به طوری که حتی بعد از شهادتش نیز مراقب خانواده اش بود. خواهر شهید می گوید: بعد از شهادت فرهاد و در روزهای سرد زمستان من و خواهرم در یک اتاق خوابیده بودیم که در آن بخاری برقی روشن بود. ما در آن اتاق تنها بودیم و پدر و مادرمان در اتاقی دیگر بودند و تمام درها و پنجرههای اتاق بسته بودند. من احساس سرما کردم و از خواب پریدم خواهرم نیز با من از خواب بلند شد. در آن لحظه دیدیم که گوشه پتویمان به بخاری گرفته و دود زیادی در اتاق پیچیده است و پنجرهای که قفل آن بسته شده بود? باز شده است و دودهایی که در اتاق بود در حال بیرون رفتن است. نگاه کردیم که شاید پدر و مادرمان أن را باز کردهاند چون پنجره از پشت قفل شده بود و نمیتوانست خود به خود باز شود? اما دیدیم که آنها خواب هستند و از این اتفاق خبری ندارند. همانجا بود که پی بردیم کار کار کسی نمیتواند باشد جز برادرمان فرهاد که بعد از شهادت نیز به فکر ما است.
مادر شهید می گوید:
بعد از شهادتش تا شش ماه در خانه وجود او را حس می کردم. تا شش ماه او را در خانه می دیدم.روزی برای ناهار غذای مورد علاقه فرهاد را درست کرده بودم. هیچ کدام از فرزندان دیگرم در خانه نبودند. یک لحظه حس کردم بوی خوش و عجیبی در خانه پیچید. من همیشه لباسهای او را بعد از شهادت مرتب می کردم. در حال اتو کردن بودم آن بوی خوش به مشامم رسید. در همان لحظه صدای افتادن کفگیر از آشپزخانه آمد. از پشت در نگاه کردم که ببینم چه کسی است (چون هیچ کس آن موقع در خانه نبود) دیدم کفگیر از روی در قابلمه افتاده است و یک لحظه یک سایهای از جلو چشمانم رد شد. گفتم خوب شاید به نظرم آمده و اهمیتی ندادم. همان شب به خواب خواهرش آمد.
خواهر شهید: خواب میبینم که فرهاد با یک لباس سفید که اصلا پاهایش پیدا نبود آمد و گفت که: «من امروز با یکی از دوستانم آمده بودم تا از دستپخت مامان بخورم کمی که خوردیم? کفگیر از دست من افتاد و مامان متوجه شد. ولی خیلی خوشمزه بود...» اینو گفت و رفت. من صبح که بیدار شدم و خوابم را برای مادرم تعریف کردم او شروع به گریه کرد. او گفت دقیقا همین اتفاق دیروز افتاد اما من به شما چیزی نگفتم. خودم حس کردم که فرهاد آمده است.
در سال 1385 به همت عده ای از جوانان اهل معرفت که ادامه رو راه شهدا هستند، یادواره ای برای این شهید برگزار شد که در آن علی رغم تلاش های بسیار برای تدوین فیلم مصاحبه با پدر و مادر شهید و نمایش خصوصیات اخلاقی و کرامات او، این مار صورت نگرفت، گویی آن شهید راضی به پخش آن فیلم ها نبود. اما موزه شهدا در بهشت زهرا(س) تهران در مصاحبه ای که خلاصه آن را در کلیپ زیر میبینید، کمی به معرفی این شهید پرداخته است.
19.45 MB | دانلود فیلم
وصیتنامه بسیار پرمحتوا و قابل تامل این شهید به دست خط خود او به شرح زیر است:
تمام راه حاج همت حرفی نزد. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از همت بشنوند. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»
شهید محمد ابراهیم همت روز دوازدهم فروردین 1334 در شهر رضا به دنیا آمد. حاج همّت در خرداد 1359 برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان اعزام شد. محمد ابراهیم مدتی به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه پاوه مشغول بود و پس از مدتی به عنوان فرمانده سپاه پاوه به جنگ پرداخت.
شهید همت به همراه حاج احمد متوسلیان به دستور فرمانده کل سپاه مأمور تشکیل تیپ محمد رسول الله(ص) شدند. حاج احمد به عنوان فرمانده تیپ و شهید حاج همت به عنوان مسئول ستاد تیپ فعالیت می کردند.
پاییز سال 1360 حاج همت به همراه تنی چند از سلحشوران جنگ و از جمله حاج احمد متوسلیان به سفر روحانی حج مشرف شدند. محمد ابراهیم در عملیات مسلم بن عقیل و محرّم با مسئولیت فرمانده قرارگاه فعالیت میکرد. او در مدّت فرماندهی تیپ محمد رسول ا...(ص) که بعد به لشکر 27 تبدیل شد در چندین عملیات به صورت خط شکن وارد شد. شهید همت سر انجام در عملیات خیبر که در اسفند 1362 آغاز شد به فیض شهادت نائل شد.
*اوایل بهمن ماه 1362 بود. حاج همت وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد. روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمیدانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه میپرسیدند کجا رفتند، هیچکدام حرفی نمیزدند. بار دوم حاج همت تعداد دیگری را با خود برد. آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند و از دو کوهه بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان حاج همت از وی محل مأموریتشان را پرسیدند.
همت گفت: «خواهید فهمید.» ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت. هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس میزد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خمرشهر ادامه داد، کسانی که حدس میزدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آنجا راه داشت میروند، حرفشان را پس گرفتند. تمام راه حاج همت حرفی نزد. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از همت بشنوند. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»
آنها نزدیک به 50 کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده فرمان را به طرف جادهای که به جفیر میرفت چرخاند. دیگر مقصد قابل پیشبینی بود. همت به آرامی سرش را برگرداند و با لبخندی دلنشین خطاب به سرنشینانی که روی صندلی عقب نشسته بودند گفت: «میریم، طلائیه!» یکی از آنها با لحن خاصی گفت: «نمیگفتی هم میدانستیم.»
حاج همت و دوستانش به جفیر رسیدند و ماشین جلوی یکی از پاسگاههای مرزی توقف کرد. همگی از ماشین پایین آمدند. حاج همت به جای راننده نشست و از باقی سرنشینان خواست همانجا منتظر بمانند تا برگردد.
همت به طرف قرارگاه رفت. محلی که هدایت و هماهنگی نیروهای تازه وارد برای عملیات آینده را بر عهده داشت. نیروهای عراقی در جزیره مجنون بودند، اما از آنجا که منطقه با تلاقی بود و نیزارهای بلند آب هور را پوشانده بود، احتمال هیچگونه تحرکی از سوی نیروهای ایران در آن جا را نمیدادند. به همین سبب گاه و بیگاه توپخانهای که در جزیره مستقر بودند، گلوله را به سوی جفیر شلیک میکرد. صدای گلوله در دشت میپیچید و چند لحظهای بعد همه جا ساکت میشد.
یک ساعت بعد همت بازگشت و همراهانش را با خود به قرارگاه برد. در بین راه به آنها خبر داد که عملیات بعدی در منطقه طلائیه و جزایر شمالی و جنوبی مجنون و به طور کلی شرق بصره انجام خواهد گرفت. منطقه عملیاتی خیبر از لحاظ موقعیت جغرافیایی در شمال بصره واقع شده و شمال به العزیز و روستای البیضه و الصخره، از جنوب به نشوه و طلائیه، از غرب به جادهالعماره- بصره و از شرق به حاشیه ساحلی هور که نزدیک جاده سوسنگرد- طلائیه است، منتهی میگردد موقعیتهای مزبور در خشکی شرق دجله، جنوب جزایر مجنون و داخل هور قرار دارد.
هورالهویزه از آبهای راکد تشکیل شده و آب رودخانههای دجله، کرخه نور، طیب، دویرج و بارانهای فصلی داخل آن میشوند، وجود نیروها و شکل طبیعی آن موجب شده که راههای معینی برای تردد قایقها ایجاد شود که اصطلاحا آبراه نامیده میشوند. مهمترین نقاط هور، جزایر شمالی و جنوبی هستند که از لحاظ اقتصادی و نظامی بسیار حائز اهمیت میباشند. پلهای الغدیر، القرنه و نشوه که بر روی بصره- العماره واقعند و نیز رودخانه دجله از جمله نقاط مهم آن منطقه به شمار میروند.
از آنجا که ارتش عراق تصور نمیکرد ایران از منطقه هور دست به انجام عملیات بزند در داخل جزایر مجنون نیرویی در حد یک گردان از جیش الشعبی قرار داشت. در محور شمال (العزیز- رطه) و محور جنوبی (القرنه) نیز نیروهای مرزی به عنوان افراد باشگاه مستقر بودند. فقط از محور طلائیه خط دفاعی مستحکم همراه با موانع و کانال وجود داشت. در محور زید نیز موانع و خطوط دفاعی دشمن از پیچیدگی خاصی برخوردار بود.
با هدف تصرف بصره دو محور مستقل برای انجام عملیات انتخاب شد هورالعزیز و زید برای محور هور قرارگاه نجف (سپاه) و برای محور دیگر قرارگاه کربلا (ارتش) در نظر گرفته شدند. این تفاوت که عملیات اصلی و تعیین کننده در هور بود. همت در رابطه با شناسایی منطقه و دقتی که کلیه نیروهای شناسایی و فرماندهان به کار برده بودند، میگوید: این قدر روی جزئیات کار پیش بینی شده بود که حد نداشت. حفاظت واقعا شدید بود.
همت همچنین درباره ویژگی منطقه عملیاتی خیبر و اهمیت آن از نظر دشمن میگوید:
ما خیلی اصرار روی بغداد داشتیم. ولی در مورد بغداد باید اول جمعآوری اطلاعات و عکسبرداری و غیره انجام بشه تا بشه از بغداد شروع کرد ولی اینجا گلوگاهه. خرخره صدامه، تمام زندگیش از دریا میگذرد. از خور عبدالله، موشک گذاشتن و روزی نیست که موشک نزند. صدور نفتش از این جاست از نظر اقتصادی براش مهمه.
همت در روزهای پایانی بهمن ماه 1362 دوکوهه را به قصد اسلام اباد ترک کرد. این سفر آخرین دیدار او و خانوادهاش بود. شرح این دیدار از بخشهای شنیدنی و خاطرات همسر وی میباشد.
نزدیک غروب خسته از راه رسید. سر و رویش خاکی بود. لباسش بوی خاک گرفته بود. هر بار که از راه میرسید احساس میکردی با خاک انس بیشتری پیدا کرده است. آن شب آرامتر از گذشته بود. انگار حرفی برای گفتن نداشت. نگاهش را از من دزدید. زود خوابید. بالای سرش نشستم. چشمهایش را بست به چهرهاش خیره شدم. برای اولین مرتبه دیدم حاجی پیر شده است. در صورتش چینهایی به چشم میخورد نه از آن چینهایی که همه ما میشناسیم و صدها بار به چشم خود دیدهایم. بچهها مهدی و مصطفی در خواب بودند. من به برخورد وی فکر میکردم. به جملاتی که بارها از دهان او شنیده بودم. هنوز به تو ملتمصم از خدا بخواه که محبت تو را از قلب من بردارد.
آن شب بریدن حاجی را دیدم. برخورد سرد او گویای همه چیز است. به خودم لرزیدم یک لحظه احساس کردم نکند آخرین شب ... آخرین دیدارمان باشد. حاجی گفته بود صبح روز بعد ماشین ساعت 6:30 جلو منزل باشد. کمی زودتر بلند شد و خود را آماده کرد اما ماشین نیامد. ساعت هفت صبح راننده تنها رسید. او گفت: ماشین دچار نقص فنی شده حاجی تا ساعت 9 صبح در خانه ماند دو ساعت تمام بیآنکه چیزی بگوید به رختخواب گوشه اتاق تکیه داد و نشست. انگشتانش را به هم حلقه زد و زانوانش را بغل گرفت. حالتی گرفته و غمگین داشت. مهدی در حالی که یک قوری در دست گرفته بود بابا بابا مرتب میگفت و دور اتاق میچرخید. گاه نیز خود را به پدرش نزدیک میکرد اما حاجی عکسالعملی از خود نشان نمیداد. از سردی نگاهش طاقتم طاق شد. رو به وی کردم و گفتم این دفعه تو خیلی نسبت به ما بیعاطفه شدی حالا من هیچ لااقل به خاطر این بچه رعایت کن.
حاجی سکوت کرد و تنها صورت خود را به سمتی دیگر چرخاند نمیتوانستم تمام چهرهاش را ببینم. قدری جابجا شدم او را تماشا کردم. قطرات پیوسته اشک را که از گونههایش جاری بود دیدم.
ماشین که از راه رسید حاجی آماده حرکت بود. به یاد دارم در سفرهای قبل بند پوتینهای خود را در بیرون از خانه در ماشین میبست. ولی آن روز در نهایت خونسردی جلو در نشست و پس از آنکه پوتینهای خود را پوشید آرام آرام بندهای آن را گره زد و مهیای رفتن شد. وقت خداحافظی سرش را به زیر انداخت و گفت: خدا را شکر ماشین دیر آمد توانستم بیشتر پیش شما باشم. خب دیگه ما رفتیم.
- کجا؟
-جایی که باید میرفتیم اگه ما رو ندیدی حلالمون کن.
معنی حرفهای او را کاملا میدانستم با این حال گفتم امکان نداره که شهید بشی.
پرسید: چه طور مگه؟
گفتم: باور نمیکنم خداوند در یک لحظه همه چیز بندهاش را از او بگیرد.
حاجی رفت و من و مهدی و مصطفی او را تا جلوی در خانه بدرقه کردیم. وقتی صدای حرکت ماشین به گوشم رسید. احساس از دست دادن او در قلبم قوت گرفت.
پس از عملیات والفجر 4 لشکر محمد رسول الله (ص) برای بازسازی و سازمان دادن به گردانها از غرب به تهران رفت. در آنجا به کلیه نیروهای بسیجی پایان ماموریت داده شد و سایر نیروهایی که از یگانهای دیگر به لشکر مامور شده بودند به لشکرها و تیپهای مربوطه بازگشتند.
تنها قریب هشت صد نیروی سپاهی که از یگانهای خود به لشکر منتقل شده بودند باقی ماندند. در این میان تعدادی از مسئولان عمده لشکر نیز رفتند و تعداد معدودی از جمله سیدرضا دستواره، عباس کریمی، محمد عبادیان، اکبر زجاجی و دو سه نفر دیگر از نیروهای قدیمی در لشکر ماندگار شدند.
از آنجا که پیشتر بازسازی لشکر و شکلگیری نیروها در مناطق عملیاتی و یا نزدیک به فضای جبههها صورت میگرفت این بار نیز به دلیل کمبود فضای آموزش نیروها در پادگان ولی عصر (عج) تهران و عدم هماهنگی در جمع آوری نیروها راس ساعت مقرر، مشکلاتی فراهم شد.
در جلسهای با حضور سیدرضا دستواره، همت و فرماندهان گردانها و تیپ در تهران تشکیل شد. مقرر گردید تمامی نیروها بازمانده در لشکر از تهران کنده شود و به منطقه سرپل ذهاب بروند.
چند روز بعد نیروها به منطقه اعزام شدند و در اطراف ارتفاعات بشکان، تیره کوه، شاخ شووالدری و توشاب مستقر شدند و مسئولان لشکر، کار بازسازی و سازماندهی تیپها و گردانها را آغاز کردند اما مدتی بعد به علت سرد شدن هوا و رسیدن فصل زمستان به دستور حاج همت نیروها به دو کوهه فرستاده شدند.
از یک سو خستگی نیروهای قدیمی لشکر از سوی دیگر همزمان شدن شکلگیری گردانهای طرح لبیک یا خمینی یا ایام 22 بهمن و بالاتر از اینها شهادت بیش از 22 فرمانده گردان و فرمانده تیپ در عملیاتهای قبل لشکر را دچار فقدان فرمانده کارآزموده کرده بود.
از این رو نیروهای کار کشته و باقی مانده در لشکر اعتقاد داشتند گردانها دچار کمبود نیروی کادر هستند و در صورت تشکیل آنها نخواهند توانست در عملیات بعد به درستی عمل کنند. این حرفها تا حدود زیادی درست بود زیرا هر گردان باید دارای 9 مسئول دسته، 6 معاون گروهان، 3 مسئول گروهان، 2 معاون گردان و یک فرمانده گردان مطمئن باشد و حاج همت در زمانی کوتاه قادر به تامین چنین نیرویی نبود با این وجود به مسئولان لشکر سفارش کرد تا آنجا که میتوانند گردانها را سر و سامان دهند و آنها نیز پذیرفتند. مدتی بعد از سوی قرارگاه نجف و خاتم الانبیا منطقه عملیاتی جدید اعلام گردید و لشکر با حفظ اسرار نظامی و رعایت مقررات ویژه مربوط به عملیات وارد منطقه عملیاتی خیبر شد. این در حالی بود که تازه مسئولان لشکر توانسته بودند گردانها را سر و سامان دهند. ولی به لحاظ تامین کادر فرماندهی گردانها در مضیقه بودند حال آنکه تنها کمتر از 10 روز به آنها فرصت داده شد تا تکمیل نیروهای مورد نیاز خود منطقه را شناسایی کرده و نسبت به نقشه عملیاتی توجیه شوند. به سفارش حاج همت مسئولان لشکر و گردانها با توکل به خدا و اطمینان قلبی اقدام به تکمیل گردانهای خود کردند و آموزش بسیار فشردهای را برای نیروها تدارک دیدند.
با توجه به شهادت اکبر حاجیپور و عباس ورامینی در والفجر 4 حاج همت برنامه جدیدی طراحی نمود و بر اساس شرح وظایفی که به فرماندهان تیپها داده شد هیچ کدام از تیپهای لشکر دارای ستاد نبوده و مجموعه تیپهای لشکر نیز از سه تیپ به دو تیپ تقلیل یافته و هر تیپ دارای پنج گردان شد.
بدین ترتیب لشکر را یازده گردان به نامهای عمار، میثم، مقداد، حبیب، کمیل، مسلم بن عقیل، بلال، ابوذر، مالک، سلمان و حمزه تشکیل دادند.
رضا دستواره در اینباره میگوید: «در طول جنگ سابقه نداشت که ما به این سرعت بخواهیم گردان تشکیل بدهیم و وارد عملیات بشویم؛ زیرا فرصت هماهنگی نیروها و شناسایی آنها حتی برقراری ارتباط میان مسئولان گردانها با فرمانده گردان و حتی فرمانده تیپها وجود نداشت.»
شهید شرعی هرچند روحانی بود اما در جمع بچه های مهندسی جهاد مسئول تبلیغات و نماز جماعت نبود. پیک موتوری بود و تیکه کلام همیشگی اش این بود که: «بگویید چه کار کنم؟»در کنار این کار البته وظایف یک روحانی را هم انجام می داد. آنچه از پی می آید صحبت های او در شب شهادتش است پیرامون هنر و تکلونژی مبتنی بر انقلاب اسلامی. این صحبت ها سال ها در نوار کاستی مهجور مانده بود.حکمت های بر آمده بر زبان شهید شرعی،پرتویی از انوار الهی بود که روزهای آخر، در قلب و کلامش متجلی شده بود.این ؛ مصداق کامل همان حدیث رسول اکرم (ص) است که: هر کس 40 شبانه روز با اخلاص عمل کند، خداوند چشمه های حکمت را در قلب او می جوشاند و بر زبانش جاری می کند.
بحث هنر یکی از مسائلی است که در انقلاب هنوز که هنوز است حل نشده است. چند دلیل در این باره وجود دارد.یکی اینکه هنر به معنای رایج روزش معمولا در سیطره کسانی بوده که ارزشهای اسلامی برایشان جا افتاده نبوده و بعد از انقلاب هم طبیعی بود که تا مدتی آنها صحنه گردان مسائل هنری باشد.اما مسئله بسیار مهم تر این است که ما تا مدتی بعد از انقلاب و حتی الان هم در یک محدودهای ، علوم انسانی را به عنوان یک علم نگاه می کنیم. فکر می کردیم همان روابطی که در فیزیک و شیمی کشف کردیم و یا آنچیزهایی که در فیزیک کیهانی و هستهای دسترسی پیدا کردیم، همان روابط هم در علوم انسانی حاکم است.هر چیزی که به نام علم مطرح میشد، تقریبا برای همه غیر قابل خدشه بود.مخصوصا در این قرون اخیر که هجوم فرهنگ استعماری را شاهد بودیم.(یعنی هجوم روشنفکری غرب زده و شرق زده که هر دوی آنها به یک ریشه الحادی مشترک بر می گردند که بحث آن یک بحث جداگانهای است.)
یک حالت خودباختگیای در مقابل جهان علم برای ما به وجود آمده بود، هر چیزی که از موضع علم بیان میشد، خودمان را در مقابلش خلع سلاح میدیدیم.
هنر وقتی که بعد تخصصی پیدا میکند، دقیقا چیزی میشود شبیه علم که مختص صاحب نظران است و دیگر آنجاهایی که صحبت از سبکهای هنری میشد، بچههای مذهبی اجازه اظهار نظر در این موارد را نداشتند. به عنوان یک امر تخصصی کسانی باید ابراز نظر میکردند و صحنه گردان نظرات هنری بودند که یک مراحلی را گذرانده باشند و به عنوان متخصص این امر شناخته شده باشند.اما هنر به معنای مفهوم گستردهای است که در کلیه روابط انسانی سایه می افکند؛ چون اساس مفاهمه بشری است.وقتی ما یک مفهوم را به گونهای که دل نشین باشد، به دیگران منتقل میکنیم یعنی کار هنری ارائه میدهیم.کار هنری، کار انتقال مفاهیم است و اصلا در رابطه با مفاهمه است که هنر مفهوم پیدا میکند. هنر به عنوان یک ابزار مهم روابط انسانی دقیقا چیزی است که باید زیر مجموعه مفاهیم اسلامی باشد و اگر ما اینگونه با هنر برخورد کنیم، اساسا قالبهای هنری را تغییر میدهیم و تغییر میکند، چه بخواهیم و چه نخواهیم.اگر بپذیریم هر آنچه که در غرب میگذرد، به عنوان هنر، چه در بحث هنرهای هفتگانه و چه در حوزههای عامیانه آن، دقیقا در رابطه با این است که یک ایده، یک پیام و یا یک مفهوم از هنرمند به هنرپذیر منتقل میشود، هنر ابزاری میشود برای انتقال این مفاهیم. آن وقت اگر نقش ابزاری هنر پذیرفته شود، آن چیزی را که هنر منتقل میکند، بر این ابزار تاثیر خواهد گذاشت. مثلا در علوم تجربی اگر بنا باشد یک پیچ را که در یک شرایط خاص درون دستگاهی است را باز کنیم، میرویم سراغ آچار مخصوص خودش.یعنی یک جا آچار فرانسه به درد میخورد.یک جا آچار رینگ به درد این میخورد.چرا ؟! چون این محدود به شرایط خاصی است.آن شرایط خاص ایجاب میکند که ما ابزار خاصی را استفاده کنیم. شما هیچ گاه برای اینکه بخواهید مشخص کنید که یک قطعه گونیا هست یا نه از چکش استفاده نمیکنید ، از گونیا استفاده میکنید چون این کار ابزار خاص خودش را طلب میکند.در مفاهیمی که بین بشر و روابط بشری منتقل میشود، چه مفاهیم سخیف باشد و چه مفاهیم عالی، ابزار خاص خودش را می طلبد.به سیر تبلیغات تجاری غرب که نگاه میکنیم، برای این که روحیه اسراف گرایی را بیشتر گسترش بدهند، از ابزار تحریک قوای شهوانی(حالا یا حرص یا شهوت جنسی) استفاده میکنند.
مسائل و مسیرهای هنریشان، مکاتب کلاسیک هنری شان، بر اساس آن چیزی که مطلوبشان بوده شکل گرفته.
ما بعد از انقلاب که ضرورت کار هنری را حس کردیم؛ برای یک مدت طولانی - وشاید هم الان – فکر میکردیم که تکنیک یک ابزاری است که میخواهد مفهومی را منتقل کند، وقتی ما این مفهوم را عوض کنیم، میتوانیم از این تکنیک استفاده کنیم.اما اگر روابط و ارزشها و مفاهیمی که در اساس هنر هستند، تغییر بدهیم، هنرهم تغییر خواهد کرد. ما باید این را بپذیریم که انقلاب اسلامی دارای یک پیغام خاص است و در روابط بیرونی و درونی خودش را صاحب نظر میداند و معتقد است که یک انقلابی در تمدن بشری ایجاد کرده، هنر هم که یکی از جلوههای این تمدن است، دقیقا به عنوان یک زیر مجوعه باید تابع کل مجموعه تغییر پیدا کند. اینجاست که قالب شکنی در هنر خیلی اهمیت پیدا میکند.هر گونه قالب شکنی، با اطلاع از وضعیت هنر در جهان اهمیت پیدا میکند.نه تنها باید تکنیکها را بشناسیم بلکه مبانی هنر را در جهان باید بشناسیم.وقتی که مبانی هنر را در جهان بررسی میکنیم، دقیقا بدون اینکه هیچ گونه حلقه مفقودهای داشته باشد، میتوانی روابط هنری را تا بینش فلسفی الحادی و مادی جلو ببریم.این پیوستگی میان بینش فلسفی الحادی و هنر درغرب و شرق وجود دارد. همین پیوستگی در بینش الهی و هنر اسلامی هم باید وجود داشته باشد که ما هنوز خیلی کم در این زمینه ها کار کردهایم و معمولا کارهایی را هم که ارائه دادهایم، روی همان روحیه حزب اللهی بچه های معتقد و متدین بوده. این قالبهای هنری رایج آن پیامی که جنگ و شهادت دارد را نمیتوانند منتقل کنند.
وقتی میخواهیم دوربین را برداریم و شهادت را به تصویر بکشیم میبینیم این واقعیت به عنوان یک مفهوم دگم و عقب افتاده در مجامع هنری مطرح است. یعنی در معادلات هنری جهان هیچ جایگاهی برای این ارزش لحاظ نشده که بخواهد تکنیکهای مناسب برای ارائه این مضامین ایجاد شود.وقتی هم که ما بر میگردیم به اینکه از همان تکنیک های تثبیت شده در جهان هنر برای بیان این واقعیتها استفاده کنیم دستمان بسته است و همیشه کار نامناسب ارائه می دهیم.ما باید برویم هنر را هم زبان ارزشهایمان بکنیم. هر چیزی که نام هنر به خودش میگیرد باید دقیقا بر همان اساس تکنیکهایش کشف شود. ما زبان خاصی برای ارائه این مفاهیم لازم داریم و این زبان را نمیتوانیم از شرق و غرب بگیریم چون داریم یک مفاهیمی را ارائه میکنیم که قابل ادراک برای آن ها نیست و آنها نیست و آنها نمیتوانند تصویر و تصوری از آن داشته باشند تا اینکه بتوانند تکنیک مناسبی برای این مفاهیم ارائه کنند. این کار ماست و اگر این کار را نکنیم در معادلات فرهنگی جهان ضربه پذیر میشویم.
در هجوم فرهنگیای که غرب و شرق برای ما ترسیم کرده، ما میخواهیم با ابزار فرهنگی دشمن کار بکنیم و ابزار فرهنگی دشمن را استفاده کردن به معنی این است که دشمن دارد ما را دور میزند.ابزار فرهنگی مثل ابزار نظامی نیست که مثلا بگوییم ما یک تانک از آنها گرفتیم و دقیقا یک ساعت قبل این در دست دشمن بوده و الان که دست ماست از آن علیه دشمن استفاده میکنیم. ابزار فرهنگی پیام خاص خود را هم دنبال خودش میآورد.
مساله اینکه سوژه های هنری سینمایی چطور شکل میگیرد، چرا هنوز حل نشده؟ ما هنوز نتوانسته ایم مساله استفاده ابزاری از زن در فیلم را که برای بالا بردن جذابیت است، حل کنیم؟ و از آن طرف هم نتوانسته ایم کارهای گیرا و جذابی را بدون اینکه ابزارهای آنها را به کار ببریم، ارائه کنیم و اگر هم شده بسیار کم رنگ است چون ما با ملاک ها و معیارهای آنها می خواهیم هنر اسلامی خلق کنیم. اصلا آن معیارها برای اینجا ساخته نشده است. مثل اینکه ما دماسنج را برداریم و بخواهیم طول را با آن اندازه بگیریم!پدر و مادر در کنار حرم مطهر امام رضا علیه السلام آقا را به یگانه فرزند بزرگوارش جوادالائمه علیه السلام قسم میدهند که خدا فرزندی به آنها عطا کند و...محمد تقی در روز میلاد امام جواد علیه السلام به دنیا میآید.بعد از تحصیلات ابتدایی وارد حوزه علمیه قم میشود و دروس رسائل و مکاسب، به خصوص در عرصه علوم و کتب اسلامی را فردا میگیرد.در بحبوحه انقلاب، در کنار پدرش وارد درگیریها میشود. پس از پیروزی انقلاب و با شروع دفاع مقدس وارد عرصه حفاظت از اسلام و انقلاب میشود.در آن زمان فرقی نمیکرد که شخص در چه لباس و جایگاهی است و همه با تمام آنچه در توان داشتند به صحنه میآمدند،از این رو محمد تقی هم به جمع سنگرسازان بی سنگر پیوست.
محمد تقی در 28 سالگی که سن شهادت امام جواد بود و در روز شهادت آن امام، پشت خاکریز خط مقدمفجنوب کانال ماهی و با ترکش خمپاره به سوی لقلی معبود و جایگاه واقعیاش پرکشید.
صبح روز شهادت امام جواد علیه السلام بود که بچهها هر کدام برای انجام کاری از سنگرها بیرون آمده بودند.کربلای5 تازه شروع شده بود.یک نفر گفت: "بچهها ،بیایید با یک شهید عکس بگیریم!"و منظورش این بود که از آن جمع ،حداقل یک نفرشان بالاخره شهید میشود.این عکس خاطره آخرین لحظات زندگی محمد تقی شرعی بود که ظهر همان روز شهید شد
هنر هم همین طور است. وقتی که ماهیت مفهوم تغییر میکند، وقتی داریم یک چیز جدید را به دنیا عرضه میکنیم ، وقتی تمام ارزشها یی که تا به حال در زندگی بشر مطرح بوده- مخصوصا ارزش هایی که بعد از رنسانس مطرح شده – دقیقا ارزشهای مادی بوده و ما داریم ورای تمام اینها صحبت میکنیم دقیقا باید معادلات خاص خودش را هم ترسیم کنیم تا نتیجه بدهد. ما میآییم معادلات آن ها را برمیداریم، مجهولات خودمان را میگذاریم داخل آن معادلات و میخواهیم که آن معادله جواب بدهد. معادلمهمان نامعادله می شود. توازنش بهم میخورد، مخصوصا بچههای مسلمان در صحنه هنر این روحیه را باید داشته باشند. یعنی دقیقا بدانند این مفهوم چه زبانی را برای ارائه میپذیرد.روایت فتح یکی از این کارها ست. دقیقا قالبهای هنری را شکست در ارائه مضمون. البته نمیخواهم بگویم این کاری است که دقیقا به تکامل رسیده اما به عنوان یک کاری که از طرف بچههای مسلمان ساخته شده در همان محدوده امکانات و توانمندیهای خودشان موفق بوده. یعنی اگر توانستید در ارائه مفهوم جبهه و جنگ بیننده را به گریه بیندازد موفق هستید. اگر توانستید بیننده را پای تلویزیون میخکوب کنید موفق هستید.
کارهای هنری با موضوع جنگ را جاهای دیگر هم ارائه می دهند اما وقتی که مینشینید پای این فیلمها میبینید چون مفهوم جنگ برای آنها مشخص نیست به جای اینکه بیایند معنویاش کنند به مسلخ بردهاندش.یعنی با همان معیارهای هنری غرب و شرق خواستهاند این مفهوم را ارائه کنند. آن معیارها که آنجا به عنوان هنر مطرح می شده وقتی میآید در قالب ارزشهای انقلاب تعریف بی هنری به خودش می گیرد.
این مسیر ارزشها تا هنر الهی را(هر راهی که هست) ما باید پیدا کنیم و ادامه بدهیم. من وقتی روایت فتح را میدیدم کاری بود که معیارهای موجود هنر را ندارد اما پیامی را که باید از واقعیت برساند تا حد بالایی ارائه می دهد.
حالا جالب این است که همین بچه حزب اللهی ها مورد تمسخر و تحقیر اهالی هنر قرار میگیرند.این را ما باید بدانیم که اگر ما واقعا به مفاهیم والای انقلاب که دنیا را تغییر میدهد معتقد باشیم و اگر خودمان را وابسته این ارزشها حس کنیم، این تحقیرها اجتناب ناپذیر است که ما بزرگ شویم.این تحقیرها را ما باید به عنوان نشانه موفقیت کارمان تلقی کنیم. چون اگر کارمان موفق نبود آن کسانی را که با آن بینش دارند در حوزه هنر کار می کنند، نمی گزید. اگر کار ما در قالب هنری آنها ارائه می شد آنها می پسندیدند و اگر آنها بپسندند عیب است. چرا؟ چون آنها با معیاری میپسندند که آن معیار با ارزشهای ما تطابق ندارند.
در صحنه جنگ فرهنگی هم باید معتقد باشیم که داریم مفهوم جدیدی از زندگی و تمدن را ارائه میدهیم.مثلا آزادی در دیدگاه ما یک مفهوم جدید دارد که مساوی با بندگی و عبودیت در برابر خداست در حالی که در غرب رهایی مطلق است.مفاهیم دیگر هم همین طور است.اصلا به خاطر این مفاهیم جدید که ارائه کردهایم جنگ ما ادامه دارد.اگر ما دست از ارزشهایمان برداریم مسلم است که فردا نه تنها صلح میکنیم بلکه تمام امکانات جهانی که الان از ما دریغ شده را کامل در اختیارمان می گذارند. مثلا اگر بگوییم نه شرقی، نه غربی را پس گرفتیم و همین ارزشهای موجود جهان را بپذیریم، جنگ تمام میشود. در واقع جنگ تابع فرهنگ است.یعنی دقیقا مفاهیم فرهنگی در جنگ هستند که نمود نظامی پیدا کردهاند. اگر به این معتقد باشیم ، جنگ فرهنگی عظیم تر از جنگ نظامی است. لذا در جنگ فرهنگی که پیش میرویم، دقیقا باید قواعد جنگ نظامی را پیاده کنیم البته در بعد فرهنگی.
این را که گفتم مقدمه این روحیاتی است که الان در جامعه مشاهده میکنید. چون اجتماع را دو بعد اداره میکند،یکی روحیات جمعی است و یکی سازمان مدیریت جامعه. هر دوی اینها باید با هم هماهنگ باشند. الان این مشکلاتی که در ادارات ما وجود دارد به خاطر چیست؟ برای این است که ادارات مبانیای بر ساختارشان حاکم هست(نه اینکه بر مدیرانشان بلکه بر روابط اداری )که این روابط با روحیات جمعی اجتماع ما نمیخورد و اجتماع یک چیز دیگری را طلب میکند. آن سازمانها هم با روابطی تنظیم شدهاند که برای یک سری اهداف دیگر آماده شدهاند و این دست شکسته وبال گردن انقلاب شده.وقتی یک فکر بتواند آن حالت جمعی را به وجود بیاورد و روحیه جمعی را بسازد،سازمان مدیریتی را هم به دنبال خواهد کشید. یعنی آن وقتی که روایت فتح ساخته می شود و آمار استقبال از جبهه بالا می رود در واقع دارد روی روحیه اجتماعی تاثیر میگذارد. وقتی استقبال از جبهه به خاطر روحیه جمعی زیاد شد،سازمان مدیریتی کشور را هم دنبال خودش میکشد. چون وقتی 500هزار نفر آمدند جبهه،دیگر نمیتوانند امکانات وزارتخانهها را بسیج نکنند. یا باید بگویند ما جنگ را قبول نداریم یا باید بسیج کنند. مدیران همه حزب الهی هستند اما روابط اداری حاکم مانع یک سری فعالیتهاست.چرا جهاد سازندگی بهتر و موثرتر از وزارت کشاورزی است.چون دقیقا سازمان مدیریتیاش هماهنگ است با روحیه جمعی.هر جا وزارت جهاد سازندگی نتوانسته کار کند به خاطر این است که به ضوابطی دچار شده که با روحیات جمعی سازگار نیست.
همت را بلند بگیرید،چه اشکال دارد،فکر کنید شما میخواهید روشهای تحقق هنر اسلامی را ارائه بدهید؟چه اشکال دارد یک جوان مسلمان این طور فکر کند. باید نیت را بلند بگیریم و بدانیم که اسلام هنوز خیلی از قلهها را دارد که باید فتح بشود. در درگیریهای نظامی محسوس است اما در جنگ فرهنگی این موضوع محسوس نیست،دشمن میآید دورمان می زند و آن وقت خودمان هم نمیفهمیم.اینجا دقیقا میدانیم که اگر کانال ماهی را یا مثلا قلههای کله قندی را باید بگیریم، مینشینیم طرح میریزیم و میگیریم، همینطور باید بدانیم در مواضع هنر هم باید یک جاهایی را باید فتح کنیم که فتح نشده باقی مانده به شرط اینکه با این درد برخورد کنیم.
در تکنولوژی هم همینطور است.اگر ما بدانیم که دنیا دارد از راه تکنولوژی ما را دور میزند میفهمیم که انقلاب باید یک جاهای دیگری را هم فتح کند و آن فتح دروازههای تکنولوژی است.
تکنولوژی را اگر بخواهیم با دست دراز کردن جلوی غرب و باز کردن روابط سیاسی بگیریم، آنها باز هم به ما نمی دهند و دقیقا در مرزهای سیاست با ما برخورد می کنند. لذا ما باید راه دیگری برای فتح این قلهها پیدا کنیم. در هنر، تکنولوژی و ... هم همینطور .همانطور که در مسایل نظامی هم به همین صورت است. اما مسائل نظامی ابزار خاص خودش را دارد. حوزه فرهنگ هم ابزار خاصی دارد که اگر از آن استفاده نکنیم به مقصود نمیرسیم.اگر ما هدف را شناختیم ابزار مناسب با آن هدف را تهیه میکنیم.مشکل است،اشکالی ندارد ولی وقتی بدانیم که نداریم، آن سوز فقدان مسائل ما را وادار میکند که برویم دنبال آن و این اولین قدم است. و از هیچ کس هم نباید انتظار داشته باشیم، جز بچههای مسلمان. و چه کسی هست که بیشتر از این بچهها صلاحیت داشته باشد؟
این سخرانی در زمستان سال 65 ایراد شده است.
بسم الرب الشهداء والصدیقین
مجموعه ای از بهترین برنامه های اندروید
برنامه : حدیث کساء
ورژن برنامه : 1.0
دانلود فایل APK با حجم 13.8 مگابایت توضیحات :
برای نصب این برنامه فایل نصبی را از لینک بالا دانلود کرده و در گوشی خود نصب کنید و بعد از نصب برنامه در قسمت منوی خود می توانید مشاهده کنید.
برنامه : مفاتیح الجناح
ورژن برنامه : 1.0
دانلود فایل APK با حجم 1.7 مگابایت
دانلود توسط QR Code توضیحات :
برای نصب این برنامه فایل نصبی را از لینک بالا دانلود کرده و در گوشی خود نصب کنید و بعد از نصب برنامه در قسمت منوی خود می توانید مشاهده کنید.
برنامه : صادقیه
ورژن برنامه : 1.0
دانلود فایل APK با حجم 900 کیلوبایت
دانلود توسط QR Code توضیحات :
برای نصب این برنامه فایل نصبی را از لینک بالا دانلود کرده و در گوشی خود نصب کنید و بعد از نصب برنامه در قسمت منوی خود می توانید مشاهده کنید.
برنامه : دریچه شهادت
ورژن برنامه : 1.0
دانلود فایل APK با حجم 5.7 مگابایت
دانلود توسط QR Code توضیحات :
برای نصب این برنامه فایل نصبی را از لینک بالا دانلود کرده و در گوشی خود نصب کنید و بعد از نصب برنامه در قسمت منوی خود می توانید مشاهده کنید.




ورژن برنامه : 1.0
دانلود فایل APK با حجم 4.1 مگابایت
توضیحات : برنامه حضرت امام حسین (ع) حاوی شناسنامه ، زندگی نامه ، مدایح ، زیارت نامه ، فضائل و کرامات حضرت حسین (ع) می باشد.




ورژن برنامه : 1.0
دانلود فایل APK با حجم 2.13 مگابایت
توضیحات :
شما برای نصب این برنامه ابتدا برنامه را به مموری کارت خود منتقل کنید و سپس فایل نصبی (apk) را نصب کرده و از برنامه استفاده کنید .




ورژن برنامه : 2.5
دانلود فایل APK با حجم 1.02 مگابایت
توضیحات :
این برنامه طراحی گرافیکی خوبی دارد و کار با آن بسیار راحت می باشد.
برای نصب این برنامه فایل نصبی را از لینک بالا دانلود کرده و در گوشی خود نصب کنید.و بعد از نصب برنامه را در منوی گوشی خود می توانید مشاهده کنید و به راحتی از آن استفاده کنید.
.:تصویری:.
کلیپ دفاع مقدس
********
حاج حسین خرازی
**********
حاج احمد کاظمی
***********
صوتی
برای دانلود کردن فایل های صوتی می توانید بر روی عکس
کلیک راست کرده و بر روی گزینه (... save target as )کلیک کرده و ...
پروانه صفت بودند - سلحشور
شهیدا یه عمره - سلحشور
حضرت ثار الله - سلحشور
دوباره روزای - رمضانی
دلم گرفته - رمضانی
میان خاک - مطیعی
حالم خرابه - رمضانی
تماس تلفنی با کربلا - کریمی
********************
مجموعه ای از کدهای پیشواز مداحی برای ایرانسل که میتونید این کد هارو به 7575 ارسال نمایید.
دوکوهه السلام ای خانه عشق، سازور: 4411637 - یه شهید، مختاری: 4411638 - روزهای جبهه وجنگ، رمضانی: 4411639 - عشق یعنی، کریمی: 4411641 - یادش بخیر: 4411761 - جهاد دینی ملی: 4411762 - دلتنگ شهیدان، سلحشور: 4411640 - نسیم شلمچه، سلحشور: 4411644 - راه شهادت، سلحشور: 4411645 - شلمچه، هلالی: 4411642 - بریم دوکوهه، هلالی: 4411643 - به نام خداوندمردان جنگ، آقاسی: 4411760
شهید حسن شاطری یا همان «مهندس حسام خوشنویس» نوروز سال 91 پیام تبریکی برای دوستانشان ارسال کرد که در کنار تبریکات متداول به واقع نشاندهنده دغدغهها و آرمانهای این شهید بزرگوار بود. |
ایام نوروز سال 92 با چهلمین روز شهادت سردار گرانقدر اسلام "شهید حسن شاطری" و یا همان "مهندس حسام خوشنویس" لبنانیها مصادف شده است. آنچه در ادامه میآید، پیام تبریک نوروز 91 شهید شاطری به دوستانشان است. ایمیلی که به قول دریافت کننده پیام، "باید تا آخر آن را خواند تا دغدغههای واقعی او را شناخت." به گفته او که چند سال افتخار
و یا محوّل الحول والاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال خداوندا در آخرین دقایق سال، ترا شکر و سپاس می گزاریم که فرصت و نعمت حیات را در این سال نیز نصیب و روزی فرمودی و فرصت دادی تا در مزرعه عمر بکاریم و اینک که طبیعت در طلیعه بهار، جان و حیات دوباره مییابد، ما نیز بر بهار جانها، آن امام معصوم و قطب عالم امکان سلام و درود میفرستیم و سال نو را با تجدید عهد و ارادت به آن ذخیره الهی آغاز میکنیم و از خداوند مسئلت مینمائیم که نصیب و روزیمان را از برکات و هدایتهای آن امام هادی بیش از پیش قرار دهد و جان ما را زنده و بهاری و شادابی و نشاط ما را در ظلّ هدایتها و برکات ایشان مستدام و مستمر نماید: امیرالمؤمنین علیه السلام در کلامی نورانی میفرمایند: «تعلّموا القرآن فانّه ربیع القلوب» قرآن را یاد بگیرید، که به راستی قرآن بهار دلها است. مسلمانان، مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید, که کفر از شرم یار من مسلمانوار میآید برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید, تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او, مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید, که کفر از شرم یار من مسلمانوار میآید برو ای شکر کین نعمت ز حد شکر بیرون شد, نخواهم صبر گرچه او گهی هم کار میآید روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد, علمهاتان نگون گردد که آن بسیار میآید در و دیوار این سینه همی درد ز انبوهی, که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید
بیائید برای سال آینده از خدا بخواهیم ما را توان و قوتی مضاعف عطا فرماید تا رابطهمان را با امام علیه السلام و کتاب و در واقع با آن دو ثقل، کتاب و عترت که پدر امّت، رسول اکرم (ص) به آنها مکرراَ وصیت و سفارش مینمود ترمیم و اصلاح نمائیم تا در سایه آن حیاتی نیکو و مبارک بیابیم. اعتراف کنیم که هم در شناخت و اتباع از امام علیه السلام قصور داشته و داریم و هم در شناخت و اتباع از کتاب خدا، بطوریکه امام امیرالمؤمنین علیه السلام کسی را نمی یافت که حتی درد دلش را باو بگوید و نالههایش را با چاه نجوا میکرد و رسول اکرم (ص) نیز به تصریح قرآن کریم شکایت میکرد که: وقال الرسولٍ یا ربّ إنّ قومی اتّخذوا هذاالقرآن مهجوراَ. در آن روز رسول به شکوه و شکایت در پیشگاه خداوند عرض میکند: بارالها، تو آگاهی که امّت من این قرآن را به کلی متروک و رها کردند!! بیاییم از خداوند سبحان و ذوات مقدس رسول اکرم و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین استمداد بجوییم ما را بر این تصمیم و عزم یاری فرمایند تا رابطه خویش را با کتاب و عترت متحول نمائیم و مسلمانیمان را تجدید نمائیم و از برکات و ذخایر این دو منبع پربرکت و لایتناهی بیش از پیش بهرهمند شویم و ارتزاق نمائیم و از آن حیات پاک و طیبه موعود حظّ و نصیبی بیابیم. این مقاله را تقدیم و برای خود و همه دوستان و همه امّت اسلام در سال آینده همه برکات قرآن و عترت را آرزو مینمایم و امیدوارم جهان اسلام در زیر سایه پربرکت این دو ثقل عظیم، به مجد و عظمت درخور شأن آن رسول و آن مکتب الهی نایل آید.
مهجوریت قرآن قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز میشود و با نام مردم پایان می پذیرد. کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی میپندارند و بیایمانان امروز قیاس میکنند ــ بیشتر توجهاش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!
کتابی است که نام بیش از 70 سورهاش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سورهاش از پدیدههای مادی و تنها 2 سورهاش از عبادات ! آن هم حج و نماز! کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست… کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم وتعلم انسان با قلم…آن هم در جامعهای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست... این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایهاش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسبابکشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و … شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند... و بالآخره، اینکه میبینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش دادهاند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستانهای ما به گوش میرسد... قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند "چه کس مرده است ؟"چه غفلت بزرگی که میپنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است! قرآن! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزهنشین مبدل کردهام. یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته، یکی به خود میبالد که ترا در کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعاً خدا ترا فرستاده تا موزهسازی کنیم؟ قرآن! من شرمنده توأم اگر حتی آنان که تو را میخوانند و ترا میشنوند، آن چنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقیهای روزمره مینشینند...! اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند "احسنت…!" گویی مسابقه نفس است… قرآن! من شرمنده توأم اگر به یک فستیوال مبدل شدهای. حفظ کردن تو با شماره صفحه ، خواندن تو از آخر به اول ، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کردهاند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند. خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو... آنان که وقتی ترا میخوانند چنان حظ میکنند، گویی که قرآن همین الآن به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کردهایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم... هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز. زندگیتان سرشار از نور و امید و شادی، نفستان گرم، حیاتتان پر رونق، سایه خدا و اولیائش بر زندگیتان مستدام و رضای حق همراه. سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک و حسن عاقبت نصیبتان باد! ارادتمند و ملتمس دعا م حسام خوشنویس
|
شهید حاج محمد ابراهیم همت در دومین وصیت نامه بجامانده از خود نوشته است: خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم.
اولین وصیت نامه شهید همت:
به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم شهادت در قاموس اسلام کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور،شرک و الحاد میزند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .
و السلام؛
محمد ابراهیم همت
دومین وصیت نامه شهید همت:
به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که «ان الله اشتری من المومنین».
من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است.
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید:
*1-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید.
همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید.چون همسرم از این اسم خوشش می آید.
*2-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
*3-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی)بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند.
*4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.
*5-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
حقیر حاج همت
امروز هشتم اسفند ماه شهادت فرمانده ایست که آوازه رشادت و معنویت وی هنوز که هنوز است درصفحات تاریخ به وضوح می درخشد.
روز جمعه ماه محرم سال 1336 در یکی از محلههای مستضعف نشین اصفهان به نام «کوی کلم» در خانواده ای با ایمان، سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) متولد شد. هوش و ادب، زینت بخش دوران کودکی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسهای که معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اکثر اوقات پس از تکالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سید» رفته با صدای پرطنینش اذان و تکبیر میگفت.
حسین در دوران فراگیری دانش کلاسیک لحظهای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و کتب اسلامی و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی برای طی دوران سربازی به مشهد اعزام گشت.
او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. از همان روزهای اول انقلاب در کمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظهای آرام نگرفت. یک سال صادقانه در این مناطق خدمت کرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود.
... برای مشاهده تصویر سازی با کیفیت اصلی بر روی آن کلیک کنید ...
اکنون با مروری بر وصیت نامه این فرمانده شهید که بیشترین خطاب آن متوجه مسئولین است، برخی وظایف فرهنگی مسئولین را در بازه کنونی یادآوری می کنیم.
ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم کلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: " اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد "
اگر در پیروزیها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انکار خداست.
اگر برای خدا جنگ میکنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟
در مشکلات است که انسانها آزمایش میشوند. صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
هر چه که میکشیم و هر چه که بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
سهلانگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.
همه ما مکلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارساییها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم.
زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی میجنگیم نه به قصد پیروزی تنها.
مطبوعات ما جنگ را درشت مینویسد، درست نمینویسد.مسأله من تنها جنگ است و در همانجا هم مسأله من حل میشود.
همواره سعیمان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند.من علاقمندم که با بیآلایشی تمام، همیشه در میان بسیجیها باشم و به درد دل آنها برسم.
وصیتنامه اول:
از مردم میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است. اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامهدهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمام تر جلو این فسادها را بگیرید.
وصیتنامه دوم:
استغفرالله، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را میدانم و بس. و بر تو توکل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی (ره) تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهرهمندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ... میدانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممکن است زیاده روی کرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.
33.19 MB | دانلود فیلم | فیلم کمتر دیده شده از شهید حاج حسین خرازی
حاج حسین خرازی در عملیات خیبر با از دست دادن دست راست خود به درجه جانبازی نائل آمد و سرانجام این سردار رشید اسلام با میزبانی 30 ترکش در تن مبارکش در عملیات کربلای 5 در اوج آتش توپخانه دشمن با انفجار خمپارهای در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگرامام حسین (ع) پیوست.
شهید محسن نورانی پس از سه سال مبارزه با دشمنان انقلاب در جبهه های غرب و جنوب سر انجام در روز 21 مرداد 1362 از سوی اسلام آباد به سمت قرارگاه میرفت که در کمین گروهک کومله به شهادت می رسد.
در آذرماه 1342 در تهران در خانواده ای با فضیلت و تقوا چشم به گیتی گشود.

فعالیتهای پیش از پیروزی انقلاب:
پخش اعلامیه های امام و شرکت در راهپیماییها و تظاهرات
فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب:
با شروع تحرکات ضد انقلاب در استان کردستان درس و تحصیل را رها کرده و پس از گذرانیدن آموزش نظامی در پادگان امام حسین همراه گروه راهی مریوان می شود. وی برای ماموریت سه ماهه اعزام میگردد اما بنا به احساس وظیفه و تعهدی که در وی بود بیش از آن میماند و به مبارزه علیه گروهکها ادامه می دهد. پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران در میآید و در مریوان مردانه ایثارگری مینماید.
فعالیتهای در دوران دفاع مقدس:
در جبهه با علیرضا ناهیدی و یاری دیگر رزمندگان، بسیج و سپاه تیپ ذوالفقار از لشگر 27 محمد رسول الله را تشکیل میدهند. پس از شهادت علیرضا ناهیدی، نورانی به عنوان فرمانده تیپ منصوب می شود. وقتی که گروهی از لشگر 27 برای رویارویی با رژیم اشغالگر قدس به لبنان اعزام میشود، نورانی نیز همراه گروه راهی سوریه و لبنان می گردد و مدتی در آنجا انجام وظیفه می کند. به دنبال فرمان امام از سوریه به کشور باز می گردد و راهی جبهه های داخلی برای مقابله با دشمنان داخلی و خارجی می شود. در خرداد 1362 با خواهر همرزم و دوست صمیمی اش شهید علیرضا ناهیدی ازدواج کرده همسرش را نیز همراه خود به اسلام آباد غربمی برد.
ویژگیهای اخلاقی:
او فرمانده لایق و عاشق جبهه بود. تواضع و فروتنی اش ستودنی و خدمت به اسلام شعار همیشگی اش بود.
چگونگی شهادت:
پس از سه سال مبارزه با دشمنان انقلاب در جبهه های غرب و جنوب سر انجام در روز 21 مرداد 1362 در حالی که کمتر از یک ماه از ازدواجش می گذشت از جاده اسلام آباد به سمت قرارگاه میرفت که در کمین گروهک کومله به همراه یار و همرزمش شهید پکوک به شهادت می رسد.
وصیت نامه
بسمه تعالی
سپاس خدای را که هدایت کرد ما را به این دین که اگر هدایت نمیکرد ما از هدایت یافتگان نبودیم.
با سلام بر خانواده گرامی
مادر جان ، من راه خود را یافته بودم باید در این راه فدا میشدم چندین بار فکر میکردم که شاید هنوز خلوص نیت ندارم که هنوز هم زندهام ولی بالاخره نصیبم شد.
میدانم که خیلی اذیتت کردهام از آن زمان که بچه بودم هر شب را بالای سرم می گذراندی و آن زمان هم که بزرگ شدم روز خوشی را از من ندیدی میدانم آرزو داشتی فرزند خوبی برایت باشم ، آرزو داشتی بر خود ببالی و در درگاه خداوند سر بلند باشی ولی .... خدایا مرا ببخش.
پدر عزیزم ،هرگز زحماتت را فراموش نخواهم کرد از آن زمان که دو شیفته کار می کردی تا در خانواده ات سر بلند باشی ، آرزو داشتی در پیری عصای دستت باشم،می دانم که فرزند خوبی برایت نبودم که برای بزرگ کردنم و سالم تحویل جامعه دادنم سعی خود را کردی ولی .... خدایا مرا ببخش.
خواهشمندم بر جنازه من گریه نکنید (البته در پیش مردم) تا دشمنان بر عظمت اسلام پی ببرند و بدانند که شما ناراحت نیستید از اینکه فرزندتان در راه اسلام فدا شده است تا کور شود چشم منافق.
آنقدر گناه کردهام که دوست داشتم جنازهام بدست دشمن بیفتد و او آنقدر لگد به من بزند تا گناهانم در درگاه خداوند پاک گردد.
دوست داشتم در موقع مرگ آنقدر زجر بکشم تا خداوند مرا پاک ببرد. وقتتان را نمیگیرم از همگان درخواست بخشش دارم
از پدر، مادر، خواهران عزیزم ، برادرانم و کلیه فامیل و دوستان.
فرزند حقیرتان محسن نورانی والسلام
مورخه 14/10/61
مادر منشین چشم به ره درگذر امشب
که فرزند دلبند تو به آن خانه نیاید
مادر آسوده بیارام و نکن فکر پسر را
که دگر پنجه بر در آن خانه نساید
مادر با خواهر من نیز مگو او کجا رفت
چون تازه جوان است تحول نتوان کرد
مادر بر گو به برادر که مهمان حسینم امشب
تا بستر من را لب ایران نگشاید
مادرپیراهن من نیز بر لب ایوان بیاویز
تا مردم آن شهر نگویند پسرش نیست
که هر زن از آن شهر به تو رسد تسلیتی گوید و پرسد پسرت کو
و تو با چشمانی گریان و پر درد گویی پسرم نیست
مادرم اگر پدرم پرسد خبر از من
بر گو که کنار سنگر بیفتاده
والسلام
شهادت را گریه کردن نیست
گفتند که مرا نیز.... آنگاه که بر قبر دوست میگریستم
گفتند و من گفتم
چگونه میتوان باور داشت
که مرگ برای همه است هر چند که این را
چگونه میتوان باور کرد
که مرگ
پس مادر حال آمد
امروز زمان موعود است
میدانم که گریه خواهی کرد
بر قبر پسر خویش
ولیک
بدان شهادت را گریه کردن نیست
مادر گریه میکنی باشد
در مقابل خواهر،نه
در کنار برادر،هرگز
پدر را شوریده دل نسازد
