سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 19
  • بازدید دیروز : 10
  • کل بازدید : 293606
درباره
محمد[115]

بسم رب الشهدا هدف از ایجاد این وب رضایت شهدا از من وشماست وحداقل کاری را که توانسته ایم برایشان انجام دهیم

جستجو


آرشیو مطالب
تبلیغات
تبلیغات دوستان
کاربردی
ارسال شده در پنج شنبه 92/3/2 ساعت 12:28 ع توسط محمد

شهید مرتضی مطهری که از اساتید حوزه و دانشگاه و از جمله نظریه پردازان انقلاب اسلامی بود، در 12 اردیبهشت 58 توسط گروه منحرف فرقان به شهادت رسید.


 

سیزدهم بهمن ماه سال 1298 فریمان میزبان نوزادی شد که او را مر تضی نامیدند. سیزده سال بعد مرتضی طلبه حوزه علمیه شد و در سال 1316 برای ادامه تحصیل علوم دینی به قم مراجعت کرد و در محضر درس اساتیدی چون امام خمینی (ره)، آیت الله العظمی بروجردی و علامه سید محمد حسین طباطبایی شرکت نمود. سال 1331 بود که به تهران مهاجرت کرد و شروع به تدریس در دانشکده معقول و منقو ل (الهیات و معارف اسلامی) دانشگاه تهران نمود و در همان زمان به همکاری با مجامع اسلامی وکانونهای مذهبی پرداخت. در پانزدهم خرداد ماه 42 دستگیر و راهی زندان شد و یکسال پس از آن به صلاحدید امام خمیبی (ره) با جمعیت های مؤتلفه اسلامی آغاز به همکاری نمود. پس از چندی حسینیه ارشاد تهران را تأسیس کرد که گام مؤثری درجهت جذب و سازماندهی جوانان بود. در سال 1348 به دلیل انتشار اعلامیه ای مبنی بر جمع آوری کمک به آوارگان فلسطین راهی زندان شد. سال 1354 بود که رژیم به دلیل احساس خطری که از جانب شهید مطهری می نمود ایشان را ممنوع المنبر اعلام کرد. دو سال بعد در سال 1356 استاد اقدام به پایه گذاری جامعه روحانیت مبارز تهران نمود. در سا ل 1357 در سفری به پاریس مسؤولیت تشکیل شورای انقلاب از سوی امام (ره) به ایشان واگذار شد. او که پاره تن امام بود در اردیبهشت ماه 1358 پس از سالها تلاش در جهت اعتلای کلمه الله به دست گروه فرقان به شهادت رسید.

* خواب پشت در مکتب خانه
شهید مطهری از سن 5 سالگی اشتیاق و علاقه خود را به مکتبخانه و درس نشان می‌داد، به طوری که در یک شب مهتابی که نور ماه حیاط را روشن کرده بود، او به خیال اینکه صبح شده است،‌ دفتر و کتابخاکی پوشانش را برداشته،‌ به سوی مکتبخانه روان شد و هنگامیکه با در بستة مکتبخانه مواجه گردید، همانجا به خواب رفت، صبح فردا پدر و مادر متوجه شدند که مرتضی در خانه نیست، با نگرانی در کوی و برزن به دنبالش گشتند، و سرانجام او را در پشت مکتبخانه در حالیکه آرام خوابیده بود، یافتند.

* اولین منبر
مرتضی حدود 13 ساله بود و تازه دوره طلبگی را شروع کرده بود، و خیلی هم به منبر علاقه داشت اما چیزی بلد نبود، که بر منبر بخواند، دایی او، مرحوم حاج شیخ علی، متنی برای او نوشتند، تا حفظ کند، و در منبر بخواند، روضه، داستان ام سلمه بود که پیامبر اکرم (ص) شیشه‌ای را به او سپردند و فرمودند:«هر وقت دیدی که خاک این شیشه به خون تبدیل شده بود، بدان که حسین مرا شهید کرده‌اند، مرتضی بر روی منبر رفت تا متنی را که حفظ کرده بود بخواند، به روضه که رسید فراموش کرد که حضرت رسول (ص) به ام سلمه چه داده بودند، دایی که پای منبر نشسته بود، گریه می‌کرد و به پیشانی خود می‌زد و می‌گفت:«آخ شیشه! آخ شیشه» علیرغم تمامی تلاش‌ دایی، آقا مرتضی یادش نیامد که حضرت رسول(ص) چه چیزی به ام سلمه دادند و از منبر پایین آمد، این اولین منبر او بود.

* ورود به حوزه علمیه قم
زمانیکه تصمیم گرفتم، به حوزه علمیه بروم، رضاخان تمام حوزه‌های علمیه را بسته و عزاداری‌ها را تعطیل کرده بود، فقط در قم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی تعدادی از طلاب را تربیت می‌کرد، به همین دلیل تمام اعضای خانواده مرا از این کار منع کردند اما من دوست داشتم به حوزه بروم،‌ حاج شیخ علی قلندرآبادی که دایی من بود، به خانواده گفت: «بگذارید برود درس بخواند، خود این شوق و علاقه‌ای که برای رفتن به حوزه در یک نوجوان به وجود آمده نشانه آن است که خداوند برای مسلمانان و حوزه‌های علمیه و اهل علم، فرجی به وجود خواهد آورد، من به قم رفتم و بعدها همانگونه شد که دایی‌ام پیش‌بینی‌ کرده بود.

* فرزندانتان را مطابق زمان تربیت کنید!
بعد از واقعه معروف خراسان و کشتار خونین مسجد گوهرشاد حوزه علمیه مشهد به کلی از بین رفت و تمامی علما دستگیر شدند، هرکس آن وضع را دید گفت:«دیگر اساساً از روحانیت خبری نخواهد بود» از من در این جریان دعوت شد،‌ به عنوان نویسنده‌ نامه‌ای بنویسم،‌مردی که در آن محل ریاست مهمی داشت، وقتی نامه را خواند و دید که من هنوز پایبند عالم آخوندی هستم،‌ نصیحتانه به من گفت:«دیگر گذشت آن زمان که مردم به نجف یا قم می‌رفتند و به مقامات عالیه می‌رسیدند،‌ حضرت امیر فرموده است:«فرزندانتان را مطابق زمان تربیت کنید». آیا دیگران که پشت این میزها نشسته‌اند، 6 انگشت دارند؟» و اینگونه سعی نمود مرا از تحصیل در علوم حوزوی باز دارد، البته من به حرف او گوش نکردم و به قم رفتم،‌ پس از 18 سالگی در تهران اولین اثر علمی خود را به نام «اصول فلسفه» منتشر نمودم، در آن زمان ایشان به عنوان نمایندگی مجلس شورای ملی فعالیت می‌کردند، و نظراتش عوض شده بود،‌ وقتی کتاب مرا خواند از آن به طرز مبالغه‌آمیزی تعریف نمود،‌ همان جا در دلم خطور کرد که « تو همان کسی هستی که مرا نصیحت می‌کردی که دنبال این حرفها نروم اگر آن زمان حرف تو را گوش می‌کردم الان یک میرزابنویس پشت میز اداره بودم، در حالیکه تو الان اینقدر تعریف می‌کنی».

* استاد یا دانشیار؟
سال 1346 پرفسور رضا (رییس دانشگاه) از هر دانشمند یک مقاله در رشته خودش خواست، استاد نیز در رشته الهیات مقاله‌ای نوشت و به ایشان دادند، مدتی بعد مقاله استاد به عنوان بهترین مطلب اعلام شد، در همان زمان،‌ جلسه استادان دانشگاه تهران برگزار شد، مجری نام استاد را «آقای مطهری» دانشیار،‌صدا زد، ناگهان پرفسور دستانش را با تعجب بر هم زد و گفت: «دانشیار، ایشان دانشیارند؟» ایشان استاد همه مایند، چرا دانشیار؟ بعد از پایان جلسه استاد به ایشان گفتند:«از آنجا که من برای قیام 15 خرداد سال 1342 منبر رفتم، رژیم مرا تحت نظر دارد، و اجازه ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی را نمی‌دهد، پس از این ماجرا پرفسور دستور داد، نامه‌ای جهت ارتقاء از مرحله دانشیاری به استادی جهت ارتقاء مقام ایشان تایپ کنند، پس اعلام نمود، «ایشان 15 سال است که درس استادی می دهند، اما حقوق معلمی می‌گیرند، کسانیکه نسبت به این مسأله معترفند با امضای این نامه صحت آن را تأیید کنند، با اعلام این مطلب حتی مخالفان استاد نیز آن نامه را امضاء نمودند، این نامه باعث شد که استاد چهار ماه بعد به مقام پایه دوم دانشیاری برسد.

* اجرای عدالت
استاد خیلی به اجرای احکام اسلام اهمیت داده، و انجام آن را برای مسلمین واجب می دانست. شدت عدالتخواهی ایشان به حدی بود که وقتی در همان روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی خبر دادند که دو نفر کمیته ای مرتکب اعمال خلاف شده اند، آقای مطهری به مسوول مربوطه گفتند: «حتی اگر مجازات آنان اعدام باشد باید با همین نام کمیته ای اعدام شوند. و این امر نه تنها موجب تضعیف کمیته نخواهد شد. بلکه موجب تقویت آن و نظام جمهوری اسلامی خواهد بود.»

* ولایت فقیه، عین دموکراسی
- روحانیت در شیعه از ابتدا مستقل از دستگاههای حکومتی بوده و شیعه هیچ وقت این اصل را نپذیرفته که اولی الامر را بر هر حاکمی تطبیق کند. آیه قرآن که فرمود: «یا ایهَا الَّذینَ امَنوا اطیعُوا اللَّهَ وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الْامْرِ مِنْکمْ (نساء/ 59)» شیعه از اول، خلفای به ناحق را اولی الامر ندانست یعنی ولایت امر آنها را انکار کرد و تشیع و روحانیت شیعه از اساس بر انکار حقانیت این حکومتهای موجود است .{ مجموعه آثار، ج 24 (آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 191.}

- تصور مردم امروز از ولایت فقیه این نبوده که فقها حکومت کنند و دولت را به دست گیرند، بلکه در طول اعصار تصور مردم از ولایت فقیه این بوده‌است که به موجب این که مردم مسلمانند و وابسته به مکتب اسلامند، صلاحیت هر حاکمی از نظر این که قابلیت مجری بودن قوانین ملی اسلامی را داشته باشد باید مورد تأیید و تصویب فقیه قرار گیرد.

لهذا امام در فرمان خود به نخست وزیر دولت موقت می‌نویسد: به موجب حق شرعی (ولایت فقیه) و به موجب رأی اعتمادی که از طرف اکثریت قاطع ملت نسبت به من ابراز شده‌است، من رئیس دولت تعیین می‌کنم.

حق شرعی امام از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی ناشی می‌شود که او یک مقام صلاحیتدار است که می‌تواند قابلیت شخصی را از این جهت تشخیص دهد و در حقیقت حق شرعی و ولایت شرعی یعنی مُهر ایدئولوژی مردم که او رهبر آن مردم است. { مجموعه آثار، ج 24(آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 324}

- مسئله ولایت فقیه این نیست که فقیه خودش در رأس دولت قرار می‌گیرد، خودش می‌خواهد عملاً حکومت کند و مجری باشد. نقش فقیه در یک کشور اسلامی که ملتزم و متعهد به اسلام است و اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی پذیرفته‌است نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم. وقتی که مردم آن ایدئولوژی را پذیرفته‌اند قهراً برای ایدئولوگ هم نقشی قائل هستند یعنی اوست که نظارت می‌کند بر این که این ایدئولوژی درست اجرا می‌شود یا نه، آیا این شخص که می‌خواهد رئیس دولت بشود و به عنوان مجری قانون در کادر اصول این ایدئولوژی حرکت کند صلاحیت چنین کاری را از نظر آن ایدئولوژی دارد یا ندارد؟ ولایت فقیه ولایت ایدئولوژیک است و اساساً خود فقیه را مردم انتخاب می‌کنند. این خودش عین دموکراسی است. { مجموعه آثار، ج 24(آینده انقلاب اسلامی ایران)، ص 332 و 333}

* در انتظار شهادت
پس از شهادت «سرلشگر قرنی» ‌گروه منافقین اعلام کردند: یکی از روحانیون بزودی ترور می شود. «آن روز آقای مطهری به من و دکتر مفتح گفتند: «من، میدانم بعد از قرنی نوبت من است.» بعد از این واقعه استاد هیچ گاه مرا با خودش همراه نمی کرد. حتی یک روز که به ایشان پیشنهاد کردم یک پاسدار همراه خودمان ببریم. ایشان باخنده به من گفتند: «آقای مدنی مگر شما می ترسید؟ هر وقت خدا بخواهد، ما را می برد حالا اگر از طریق شهادت باشد خیلی بهتر است.»

جهت دریافت تصویرسازی در ابعاد بزرگ بر روی آن کلیک نمایید.

دکتر مجتبی مطهری از برگه‌ای سخن می‌گوید که آقای محقق در قم برای آقای مطهری می‌آورند که روی آن نوشته شده بود: «ما سه شخصیت سیاسی، مذهبی و نظامی را ترور خواهیم کرد.» و می‌گوید پدرش به آقای محقق گفته است که آن شخصیت مذهبی من هستم.

* دومین ترور
ترور شهید مطهری دومین ترور سیاسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود، از فروردین ماه 1358 یعنی کمتر از دوماه پس از پیروزی انقلاب،?موج ترورها علیه شخصیت های روحانی و نظامی انقلاب آغاز شد.

* قاتلین منحرف با پوشش دین
- گروه فرقان با رهبری شخصی به نام گودرزی که هم در کسوت روحانیت بود و هم گاهی لباس شخصی می‌پوشید، مخفیانه تشکیل شده بود و فعالیت‌های تند سیاسی و مذهبی را آغاز کرده بودند.

- از اعلامیه‌ها و نوشته‌هایشان چنین برمی‌آمد که روحانیت را دشمن اصلی عنوان می‌کردند. این گروه دست به ترور سران و دست‌اندرکاران انقلاب و دولت می‌زدند و اولین قربانی آنها تیمسار قرنی و آقای مطهری بود.

* تلاش‌های شهید مطهری برای نجات جوانان از چنگال گروهک منافقین
در زمان شاه و اوایل انقلاب گروهک منافقین برای جذب جوانان به سمت خود بسیار تلاش می‌کردند بنابراین استاد برای اینکه جوانان را از ماهیت این گروهک آگاه کنند جلسات بسیاری را در منزلمان و در اتاق خود برای جوانان برگزار می‌کردند؛ شهید مطهری اعتقاد داشتند که گروهک منافقین با پوسته اسلام، ریشه اسلام را می‌کند.

* داستان ترور
ساعت حدود 7 شب تیم سه نفره ترور، شامل بصیری، نیکنام و وفا قاضی‌زاده مقابل منزل شهید مطهری در خیابان دولت تهران توقف می‌کنند.

نقشه اولیه ترور او در همان منطقه بود، اما هوشیاری راننده آیت‌الله مطهری و وضعیت بد منطقه از نظر ترور، مانع کار تروریست‌ها می‌شود. آنها خودروی استاد مطهری را تعقیب می‌کنند تا به منزل یدالله سحابی برسد.

ساعت حدود 10:40 شب جلسه و نیز شام مهمانان تمام می‌شود و استاد مطهری عزم منزل می‌کند. خودرو سرکوچه پارک شده بود. یدالله و عزت‌الله سحابی چند قدمی استاد مطهری را بدرقه می‌کنند تا این که آقای مطهری به سر کوچه می‌رسد.

در این هنگام است که قاتل اصلی به استاد مطهری نزدیک می‌‌شود و او را به نام صدا می‌کند و پس از برگشتن آیت الله مطهری گلوله‌ای به زیر گوش او شلیک می‌کند که از ابروی چپش خارج می‌شود. قاتل پس از این اقدام با دو نفر دیگر فرار می‌کنند.

حال آقای مطهری در لحظات اولیه وخیم گزارش می‌شود. این‌گونه است که بعد از القای یک شوک الکتریکی به این نتیجه می‌رسند که استاد مطهری دارفانی را وداع گفته‌‌است.

خبر همان شب پخش نمی‌شود ولی صبح، رادیو این خبر را به اطلاع عموم می‌رساند.

ساعت یک نیمه شب، فردی با روزنامه‌های اطلاعات و آیندگان تماس می‌گیرد و ادعا می‌کند گروه فرقان ، رییس شورای انقلاب یعنی آیت الله مرتضی مطهری را کشته است و در ادامه تعدادی دیگر از شخصیت‌های اجتماعی و سیاسی را هم خواهد کشت.

این مساله که فرقان چگونه به این موضوع محرمانه ـ ریاست شهید مطهری بر شورای انقلاب ـ پی برده بود از رازهای تاریخ معاصر است. همچنین اطلاعیه‌ای از گروه فرقان در محل ترور کشف می‌شود.

* در سوگ مطهر
وقتی خبر ترور و مرگ آقای مطهری از رادیو پخش شد تمام مردم و از همه مهم‌تر امام بشدت متاثر و متحیر شدند به طوری که امام فقط در مرگ مطهری بشدت گریست و عموم مردم که او را می‌شناختند عزادار شدند.

سخنرانی حضرت امام خمینی در مدرسه فیضیه پس از شهادت استاد مطهری| دانلود فیلم
* پیام حضرت امام خمینی (ره) پس از شهادت استاد مرتضی مطهری

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم انّا للّه و انّا الیه راجعون‏
اینجانب به اسلام و اولیاى عظیم الشّأن و به ملّت اسلام و خصوص ملّت مبارز ایران، ضایعه اسف انگیز شهید بزرگوار و متفکّر و فیلسوف و فقیه عالیمقام مرحوم آقاى حاج شیخ مرتضى مطهّرى قدّس سرّه را تسلیت و تبریک عرض مى‏کنم؛ تسلیت در شهادت شخصیّتى که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدّس اسلام صرف کرد و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد؛ تسلیت در شهادت مردى که در اسلام شناسى و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزى را از دست داده‏ام و در سوگ او نشستم که از شخصیّتهاى بود که حاصل عمرم محسوب مى‏شد. در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه‏اى وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست. و تبریک از داشتن این شخصیّتهایى فداکار که در زندگى و پس از آن با جلوه خود نورافشانى کرده و مى‏کنند. من در تربیت چنین فرزندانى که با شعاع فروزان خود مردگان را حیات مى‏بخشند و به ظلمتها نور مى‏افشانند، به اسلام بزرگ، مربّى انسانها و به امّت اسلامى تبریک مى‏گویم. من اگر چه فرزند عزیزى که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکارى در اسلام وجود داشت و دارد.
«مطهّرى» که در طهارت روح و قوّت ایمان و قدرت بیان کم‏نظیر بود، رفت و به ملأ اعلى پیوست، لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامى و علمى و فلسفى‏اش نمى‏رود.ترورها نمى‏توانند شخصیّت اسلامى مردان اسلام را ترور کنند.آنان بدانند که به خواست خداى توانا ملّت ما با رفتن اشخاص بزرگ در مبارزه علیه فساد و استبداد و استعمار مصمّم‏تر مى‏شوند. ملّت ما راه خود را یافته و در قطع ریشه‏هاى گندیده رژیم سابق و طرفداران منحوس آن از پاى نمى‏نشینند. اسلام عزیز با فداکارى و فدایى دادن عزیزان رشد نمود. برنامه اسلام از عصر وحى تاکنون بر شهادت توأم با شهامت بوده است. قتال در راه خدا و راه مستضعفین در رأس برنامه‏هاى اسلام است.(و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل اللّه و المستضعفین من الرّجال و النّساء و الولدان).اینان که شکست و مرگ خود را لمس نموده و با این رفتار غیر انسانى مى‏خواهند انتقام بگیرند یا به خیال خام خود مجاهدین در راه اسلام را بترسانند، بدگمان کرده‏اند. از هر موى شهیدى از ما و از هر قطره خونى که به زمین مى‏ریزد انسانهاى مصمّم و مبارزى به وجود مى‏آید.
شما مگر تمام افراد ملّت شجاع را ترور کنید، و الّا ترور فرد هر چه بزرگ باشد براى اعاده چپاولگرى سودى ندارد. ملّتى که با اعتقاد به خداى بزرگ و براى احیاى اسلام به پا خاسته با این تلاشهاى مذبوحانه عقبگرد نمى‏کند. ما براى فداکارى حاضر و براى شهادت در راه خدا مهیّا هستیم.
اینجانب روز پنجشنبه 13 اردیبهشت 58 را براى بزرگداشت شخصیّتى فداکار و مجاهد در راه اسلام و ملّت عزاى عمومى اعلام مى‏کنم و خودم در مدرسه فیضیّه روز پنجشنبه و جمعه به سوگ مى‏نشینم. از خداوند متعال براى آن فرزند عزیز اسلام رحمت و غفران و براى اسلام عزیز، عظمت و عزّت مسئلت مى‏نمایم. سلام بر شهداى راه حقّ و آزادى.
روح اللّه الموسوىّ الخمینى 12/ 2/ 58




      
ارسال شده در پنج شنبه 92/3/2 ساعت 12:22 ع توسط محمد

جنگی که در شهریور 1359ه ش توسط دیکتاتور معدوم عراق ،صدام حسین به مردم ایران تحمیل شد؛ظهور اسطوره هایی رادر پی داشت که غیر از تاریخ صدر اسلام،در هیچ برهه ای از تاریخ بشرنشانی از آنها نیست.
ومهدی زین الدین یکی از این اسطوره هاست؛اسطوره ی زنده.

  سال 1338 ه ش در کانون گرم خانواده‌ای مذهبی، متدین و از پیروان مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم می‌داد.
نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک می‌کرد و به عنوان یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری می‌داد.

مهدی در دوران تحصیلات متوسطه‌اش به لحاظ زمینه‌هایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محرب آیت‌الله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب می‌نمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژه‌ای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیت‌الله مدنی بسیار یاد می‌کرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان می‌دانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید زین‌الدین – برای بار دوم از خرم‌آباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و سهم پدر را نیز در مبارزات خرم‌آباد بردوش کشد.

در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری می‌نمود. شهید زین‌الدین به عضویت این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند. به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین خاکی پوشانپذیرفته‌شدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرم‌آباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدی‌تر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس از مدتی پدر شهید زین‌الدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیش‌آمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را عهده‌دار شد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که جذب نهاد مقدس جهادسازندگی شد و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و حفظ و حراست از دست‌آوردهای خونین انقلاب، به این نهاد مقدس پیوست. ابتدا در قسمت پذیرش و پس از آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انجام وظیفه کرد.
شهید زین‌الدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان با غائله خلق مسلمان و توطئه‌های پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام قم بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی، در خنثی کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش به سزایی داشت.

با آغاز تهاجم دشمن بعثی به مرزهای میهن اسلامی، شهید زین‌الدین بی‌درنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت نظامی، به همراه یک گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بی‌امان علیه کفار بعثی پرداخت.
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و بعد از آن نیز مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این مسئولیتها با شجاعت، ایمان و قوت قلب،‌تا عمق مواضع دشمن نفوذ می‌کرد و با شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبنده‌ای بر پیکر لشکریان صدام وارد می‌آورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط رزمندگان اسلام در عملیات فتح‌المبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و همکارانش در زمان تصدی مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و محورهای عملیاتی بود.

شهید زین‌الدین در عملیات بیت‌المقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد رزمی و شجاعت فراوان، در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر تبدیل شد – انتخاب گردید.
در عملیات رمضان، تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) جزو یگانهای مانوری و خط‌شکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و هدایت ایشان – در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات – بعدها این تیپ، به لشکر تبدیل شد.
لشکر مقدس علی‌بن ابیطالب(ع) در تمام صحنه‌های نبرد سپاهیان اسلام (عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و والفجر4) خط شکن و به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین کننده‌ای را برعهده داشت.

صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی این یگان، همگام با سایر یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور است. هنگامی که دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگ‌افزارها و هواپیماهای توپولوف و میگ و بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره، جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت امرش مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر و حفظ کردند.

خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سخت‌ترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیه‌ای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمی‌شد.
شهید زین‌الدین در کنار تلاش بی‌وقفه‌اش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت که جبهه‌های نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا می‌کند. همیشه به رزمندگان سفارش می‌کرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر بپردازند.

او همواره سعی می‌کرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید می‌نمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن می‌پرداخت.
به دلیل اهمیتی که برای مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا می‌داشت. فردی سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی در زندگی مهدی متجلی بود.
با علاقه خاصی به بسیجی‌ها توجه می‌کرد. محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژه‌ای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر سرکشی می‌نمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری می‌کرد. همواره به برادران سفارش می‌کرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها حق بزرگی بر گردن ما دارند.

شیفتگی و محبت ویژه‌ای به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق می‌ورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات و فرامین آن حضرت تبعیت می‌نمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را گوش می‌داد و سعی می‌کرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. می‌گفت: ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری می‌رسد، یک جان که سهل است، ای کال صدها جان می‌داشتیم و در راه امام فدا می‌کردیم.
او در سخت‌ترین مراحل جنگ با عمل به گفته‌های حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبهه‌ها کرد.

حفظ اموال بیت‌المال برای شهید زین‌الدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار می‌برد تا اسراف و تبذیر نشود. بارها می‌گفت:در مقابل بیت‌المال مسئول هستیم.
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانه‌روی می‌کرد.
او خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش می‌کرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینه‌ها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش بود.
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی می‌توان یافت.
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمی‌اندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار می‌کرد:
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.خاکی پوشان
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی می‌کردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
او شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام. خیلی‌ها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر بزرگتر و معلم اخلاق می‌دانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود را ساخته بود.

اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامی‌اش که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه می‌شد برادری صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
شهید مهدی زین‌الدین در زمینه تربیت کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونه‌ای برنامه‌ریزی کرده بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها باشند. می‌گفت:
من خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئله‌ای به وجود نخواهد آمد.
در کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق جان نیروهای رزمنده می‌نشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش می‌کشیدند و بر بالای دستهایشان بلند می‌کردند.
او یکی از فرماندهان محبوب جبهه‌ها به شمار می‌آمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده بود. چنانچه گفته می‌شود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب می‌خواندند.

سردار رحیم صفوی‌فرمانده سابق سپاه درباره او می‌گوید: شهید مهدی زین‌الدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصه‌های جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
شهادت مزدی بودکه خدا برای مجاهدات بی شمار این بنده برگزیده اش قرارداده بود.
در آبان سال 1363 شهید زین‌الدین به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی‌بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از کرمانشاه به سمت سردشت حرکت می‌کنند. در آنجا به برادران می‌گوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم!
موقعی که عازم منطقه می‌شوند، راننده‌شان را پیاده کرده و می‌گویند: خودمان می‌رویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او می‌گوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت را نمی‌توانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را می‌توانیم بدهیم.
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه‌ها و شرکت در عملیات و صحنه‌های افتخارآفرین، در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
همان طور که برادران را توصیه می‌کرد: ما باید حسین‌وار بجنگیم؛ حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛ حسین‌وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛ ای کاش جانها می‌داشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا می‌کردیم؛ از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و می‌گفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
 

وصیت نامه شهید مهدی زین الدین

بسمه تعالی

اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.
1- مسائل شرعی:
الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از اوان ممکن است صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.
ب)روزه:تعداد190روزه قرض دام وتنوانستم بگیرم.
ج)خمس:سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.
د)حق الناس:وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیراست.
2- مادیات
الف:بدهکاریها:
1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد مرکزی بدهکارم،البته قبض دویست هزار ریال است،ولی ازاین مبلغ شصت هزار ریال بدهی بنده است.
2- وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه 1گرفته ام که ماهانه بیشتر ازهزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.
3- پنجهزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت شد توسط در گاهی.

ب – بستانکاریها:
1-مبلغ هفتاد و پنجهزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم.این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم. باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین زندگی می کردند و ظاهرا شهیدحسن باقری از طریق آقای استادان منزل را از شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه)اجاره کرده بودند،ولی نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مستردننموده است.
2- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست)نزد پدرم داشته‌ام و مقداری هم مجددا اگر به پدرم داده‌ام جهت بدهی‌ها
پدرم برای خانه‌ای که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به پدرم می‌باشد و من فقط مبلغ فوق ویکصد هزار تومان وام مندرج در بند2. بدهکاریها ره از مبلغ نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده است را داده‌ام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است.باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم رابه همسر و فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد.مطلب دیگری به ذهنم نمی‌رسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من اقدام نمایید.

مهدی زین الدین




      
ارسال شده در پنج شنبه 92/3/2 ساعت 12:16 ع توسط محمد

پیکر یکی از شهدا به ‌نام احمدزاده را که براساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم و هیچ پلاکی و مدرکی نداشت تحویل خانواده‌اش دادیم. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوتخاکی پوشان فقط می‌گفت: این بچه‌ من نیست حق هم داشت او درهمان لحظات تکه ‌پاره‌های لباس شهید را می‌جست که ناگهان چیزی توجه‌اش را جلب کرد. دستانش را میان استخوان‌ها برد و خودکار رنگ و رو رفته‌ای را درآورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود خارج ساخت. اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیم برروی کاغذ لوله شده نام احمدزاده نوشته، مادر آن را بوسید و گفت: این دست‌خط پسر من است. این پیکر پسرمه، خودشه.




      
ارسال شده در پنج شنبه 92/3/2 ساعت 12:11 ع توسط محمد


 

زندگی نامه :
 
در تیرماه 1332 در خانواده ای متوسط در خطه ی سرسبز شمال، پسری به دنیا آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان وسه سال اول دبیرستان را به ترتیب در«کیاکلا» و«سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان «قناد» بابل گذراند.
پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفاشد و به کشاورزی مشغول شد. از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: "احسنت پسرم، احسنت" 
دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشته‌های ورزشی و هنری نشان می‌داد و در اغلب مسابقات رشته‌های هنری نیز شرکت می‌کرد. یک بار هم در رشته طراحی مقام اول را به دست آورد.
در رشته کشتی نیز درخششی فراوان داشت. علاوه بر این ها، در این دوره فعالیت مذهبی نیز داشت و با صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی می‌بخشید. در ایامی نظیر عاشورا با مدیریت و جدیت بسیار، همواره مرثیه‌خوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده می‌گرفت. در این برنامه‌ها، تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام و بیرون آوردن آن از قالب‌هایی که سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بی‌خبر برای آن

خاکی پوشان

درست کرده بودند، به کار می‌برد و معتقد بود که: 
«انسان نباید یک مسلمان شناسنامه‌ای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد». بر این باور بود که اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد، در دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر کتب مذهبی، کتاب‌هایی درباره وضعیت سیاسی جهان را نیز مطالعه نمود. کشوری در سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیت‌های سیاسی – مذهبی زد و با کشیدن طرح‌ها و نقاشی‌های سیاسی علیه رژیم وابسته، ماهیت آن را افشا کرد. بعد از گرفتن دیپلم، آماده ورود به دانشگاه ‌شد ولی با توجه به هزینه‌های سنگین آن و محرومیت مالی که داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف گردید. در سال 1351 وارد هوانیروز شد. او در آنجا مسایل و موضوعاتی را دید که به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش می‌داد اما سعی می‌کرد در معاشرت با استادهای خارجی، به گونه‌ای رفتار کند که آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد, در این مورد می‌گفت: «من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد». او می‌خواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند. به علت هوش و استعدادی که داشت، دوره‌های تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای «کبرا» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند. عبادات او نیز دیدنی بود. او شب‌ها با صدای زیبایش قرآن می‌خواند و پیوندش را با پروردگار مستحکم‌تر می‌کرد. با زندگی ساده‌اش می‌ساخت و با تجملات، سخت مبارزه می‌کرد. روحیه‌ای متواضع و رئوف داشت و در عین حال در مقابل بی‌عدالتی‌ها سرسختانه می‌ایستاد. کشوری با همه محدودیت‌هایی که در ارتش وجود داشت، بسیاری از کتاب‌های ممنوعه را در کمد لباسش جاسازی می‌کرد و در فراغت، آنها را مطالعه می‌نمود و حتی به دیگران نیز می‌داد تا مطالعه کنند. چندین بار به علت فعالیت‌هایی که علیه رژیم انجام داد، کارش به بازجویی رسید و مورد تهدیدهای مختلف قرار گرفت.
در اوایل اشتغال به کارش در کرمانشاه، شروع به تحقیق در مورد شهر نمود و برای نشر روحیه انفاق در همکارانش، سعی بسیار کرد. بالاخره توانست با همکاری چند نفر دیگر از افراد خیر هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانه‌ای جهت کمک به مستضعفین تشکیل دهد. شب‌ها بسیار از مصیبت‌های فقرا سخن می‌گفت و اشک می‌ریخت و فکر چاره می‌کرد. با همه خطراتی که متوجه او بود، به منزل فقرا می‌رفت و ضمن کمک به آنان، ظلم‌های شاه ملعون را برایشان روشن می‌ساخت. کشوری چه پیش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر کف و دلیر، برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت کرد. در اکثر تظاهرات شرکت کرد و بسیاری از شب‌ها را بدون آنکه لحظه‌ای به خواب برود، با چاپ اعلامیه‌های امام به صبح رساند .با آنکه در تظاهرات چندین بار کتک خورده بود، ولی با شوق عجیبی از آن حادثه یاد می‌کرد و می‌گفت: «این باتومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه می‌توانم قدم بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگار!» در زمان بختیار خائن، با چند تن از دوستانش طرح کودتا را برای سرنگونی این عامل آمریکا ریختند و آن را نزد آیت‌الله «پسندیده» برادر امام(رحمه الله علیه) بردند. قرار بر این شد که طرح به نظر امام خمینی(رحمه الله علیه) برسد و در صورت موافقت ایشان اجرا گردد اما با هوشیاری امام(رحمه الله علیه) و بی‌باکی امت، انقلاب اسلامی در 22 بهمن پیروز گردید و دیگر احتیاجی به این کار نشد. وقتی که غائله کردستان شروع شد، کشوری همچون کسی که عزیزی را از دست بدهد و یا برادری در بند داشته باشد، از بابت این ناامنی ناراحت بود.
شهید امیر فلاحی درباره ی او می گوید : 
او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف‌ناکردنی است. یک بار خودش به شدت زخمی شد و هلیکوپترش سوراخ سوراخ. ولی او به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلیکوپتر را به مقصد رساند در زمان جنگ هم، دست از ارشاد برنمی‌داشت و ثمره تلاش‌های شبانه‌روزی او را می‌توان در پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست.
شهید شیرودی که خود نامدارترین خلبان جهان است در باره ی او گفته است:
"احمد استاد من بود. زمانی که ارتش صدام به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکشی بودکه با گلوله ی ضد انقلاب وارد از سینه‌ اش شده بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما و جواب داد:
«وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی‌خواهم."
اوبه جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری که بیابان‌های غرب کشور را به گورستانی از تانک‌ها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبدیل نمود. او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا می‌کوشید، پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می‌داد. حماسه‌هایی که در شکار تانک آفریده بود، فراموش‌نشدنی است. شب‌ها دیروقت می‌خوابید و صبح‌ها خیلی زود بیدار می‌شد و نیمه‌شب‌ها، نماز شب می‌خاند. او چنان مبارزه با کفر را با زندگی عجین کرده بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایش کوچکترین مانعی نبود. حتی مریم سه ساله و علی سه ماهه‌اش، هر بار که صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها می‌شد، می‌گفت: «آنها را به قدری دوست دارم که جای خدا را در دلم نگیرند».
شهید کشوری همواره برای وحدت هر چه بیشتر بین پاسداران و ارتشیان می‌کوشید؛ چنانکه مسؤولین،هماهنگی و حفظ وحدت نیروها در غرب کشور را مرهون او می‌دانستند.
عشق شهید کشوری به امام (رحمه الله علیه)، چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصف ‌‌ناکردنی است.
بعد از انقلاب وقتی که برای امام(رحمه الله علیه) کسالت قلبی پیش آمده بود، او در سفر بود. در راه، وقتی که این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در کنار جاده نگه داشت در حالی که می‌گریست. وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد.
بالاخره در روز 15/9/1359 نیایش‌های شبانه‌اش به درگاه احدیت مورد قبول واقع گردید و در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل، پیروزمندانه باز می‌گشت، در دره «میناب» ایلام مورد حمله نابرابر چند هواپیمای جنگی دشمن قرار گرفت و در حالی که بالگردش در اثر اصابت راکتها به شدت در آتش می‌سوخت، آن راتا موضع خودی رساند و آن گاه در خاک وطن سقوط کرد و شربت شیرین شهادت را مردانه نوشید. 
چندی بعد ودر دوم آذر1361محمد کشوری برادر کوچکتراو که بسیجی بود درجبهه قصر شیرین به شهادت رسید.او همواره می گفت:
در پی امر امام ، دریایی خروشان از داوطلبان جهاد و شهادت به جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم . همانند مردم کوفه نشوید و امام را و خط امام و کلام امام را تنها نگذارید ، فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید و به یاد شهیدان باشید ، چرا که یاد شهیدان است که مردم را به سوی خدا منقلب می کند.

 وصیت نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا شیطان را از ما دور کن

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند 
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست. 
هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید. 
وصیت به پدر و مادرم: 
 
پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید،‌ نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین ( علیه السّلام) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود،‌ اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید،‌ در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند. امام را تنها نگذارید. فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند.ما زنده به آنیم که آرام نگیریم. موجیم که آسودگی ما عدم ماست
والسلام قطره ای از دریای خروشان حزب الله احمد کشوری


 آثار منتشر شده در باره ی شهید:

همراز با آسمان 

 تکان های شدید هلی کوپتر، کنترل آن را مشکل کرده بود. ملخ عقبی بازی در آورده بود. احمد نگاهی به شیشه سوراخ شده کنارش انداخت سرفه های ممتد می کرد و آرام گرفت. به یک چیز فکر می کرد به راهی که طی کرده بود و مسافتی که مانده بود. مسافت! مسافت پیموده شده، و مسافت مانده. این کلمات سحر کننده تر از آن بودند که او بتواند به راحتی از کنار آنها بگذرد. ذهنش درگیر این واژه ها شد. اصلاً مسافت یعنی چه؟!‌ شاید یعنی راهی که آمده و یا باید بروخاکی پوشاند. 
از تولد تا امروز و از امروز تا آینده،‌ آیندهای دور یا نزدیک. اندازه مسافت در علم ریاضی خیلی مهم است. همان درسی که حالا او را خلبان کرده بود. ولی حالا در سنجش مسافت ها خیلی نمی شود به متراژ و اندازه و طول اعتنا کرد. زمان عزیز تر از این است که بشود آن را اندازه گرفت. باید دید چقدر عمق دارد. باید فهمید که چقدر از آن استفاده شده است. همین پرواز امروز، بیشتر از چند ساعت طول نکشید، اما کارهای زیادی انجام شده است. احمد اندکی مکث کرد. دنبال یک کلمه مهم در جمله اش می گشت. « کارها؟ کار! » شاید اینها مهمترین ملاک های اندازه گیری زمان باشد. به خودش نگاه کرد. به زمانی که داشته و فرصت هایی که در طول این مدت برای خودش ساخته بود، فکر کرد. تیر ماه 1323 استارت زندگی احمد کشوری. 
تولد او به عنوان یک انسان در یک ظرف زمان ظاهرا محدود ولی نامحدود. و حالا هلی کوپتر کبرا و یک پرواز موفق و تنی مجروح و خون هایی که پاک و مقدس است. خونی که استحاله پیدا کرده و پاک شده بود. خواست ملاکی برای عمق زمان پیدا کند. خیلی آسان بود، ملاک میزان سود دهی او بود. برای خودش، معیار خوبی پیدا کرده بود. لبخندی زد. ولی خونی که در گلویش مانده بود خودش راو با سرعت به بیرون رساند. چند سرفه پیاپی کرد. هلی کوپتر هم به همراه او چند تکان محکم خورد و آرام گرفت. تحصیلاتش راو در محیط محروم روستای سر پل تلار و شهر کوچک کیاکلا و مدرسه «قناد» بابل طی کرده بود. شاگرد ممتاز در تحصیل و موفق در ورزش و هنر. تا اینجا که بد نبود. مدال در کشتی و یک مقام اول در طراحی. فعالیت مذهبی و صدای خوبی که گرمی بخش محافل مذهبی بود و فقط این هم نبود. می دانست اسلام را باید معرفی کرد و خوب هم معرفی کرد. و قبل از این باید آنرا خوب شناخت و فهمید. به یاد کاغذ کاهی کتاب هایی افتاد که در مورد اسلام خوانده بود. هنوز بوی نای کتاب ها را در مشامش احساس می کرد. کلمات تند و کتاب های سیاسی هم که جاذبه خودشان را داشتند. سال آخر دبیرستان زمان فعالیت های سیاسی آگاهانه بود. «‌یادش بخیر! طرح ها و نقاشی هایی که علیه رژیم شاه کشیدیم. » دانشگاه هدف بعدی بود. ولی فقر به این آرزو اجازه برآورده شدن نداد. و سال 1351 و ورود به هوانیروز. عشق به پرواز و پرنده شدن در همه هست و او این امکان را یافته بود تا به یکی از آرزوهای پاک کودکیش برسد. 
هلی کوپتر حالا دیگر به وضوح بالا و پایین می رفت و حتی از مسیر اصلی اش خارج می شد. احمد تمام حواسش را روی کنترل متمرکز کرد تا پرنده آهنی را مهار کند. حالا فرصت داشت تا خودش را مرور کند. محیط هوانیروز خوب نبود و به مذاق خوش نمی آمد. باید کاری می کرد. هوا خیلی مسموم بود و این مسئله نفس کشیدن را سخت می کرد. دست به کار شد. اول خودش را اثبات کرد و شایستگی هایش را به همه حتی استادان خارجی و بعد موفقیت هایش را گسترش داد. در مدت کوتاهی، خلبانی کبرا و جت رنجر را فرا گرفت و بعد شروع کرد به ارشاد. این جا هم از خودش از خودیت خودش غافل نشد. شب ها او بود و خلوت و نیایش. روحش پرواز می کرد. و چه لذت بخش بود این پروا از کوچه ها و خیابان های شهر باختران فقر می بارید. از وقتی به این شهر آمده بود. این همه مصیبت آزارش می داد. باید کاری می کرد. دوستان را جمع کرد و صندوق خیریه ای تشکیل داد. به منزل فقرا می رفت و به آنان کمک می رساند. 
از همه این کارها به او حس پرواز دست می داد. زمزمه های بلندی شنیده می شد عده ای خواستند که تاریکی و ظلمت نباشد. و او هم همین را می خواست باید کاری می کرد. شب ها اعلامیه خورشید را چاپ می کرد و روزها بر سر تاریکی فریاد می زد. و حتی تصمیم گرفت تا بر علیه ظلم کودتا کند. منتظر بود تا آیت الله پسندیده از امام کسب تکلیف کند. اما ستاره ها در 22 بهمن تاریکی را راندند. و نیازی به کودتای سپیده نبود. خبر رسید که عده ای می خواهند تکه ای از سرزمین نور را از آن جدا کنند. روح زخمی او فقط با پرواز آرام می گرفت. باید کاری می کرد. سهیلیان و شیرودی هم با او بودند. او زخمی شد ولی همچنان پرواز کرد. 
هنوز کردستان اسیر بود که عراق به کشورش حمله کرد. آمده بود که بماند. با لحجه ای که اگر چه آشنا بود ولی معنی اش را نمی فهمید. اسب بال دارش را زین کرد و تاخت. ماشین های فولادین از ترس هجومش به هر سو می گریختند. به هر کجا که می رفت گورستان دشمنان می شد. روحش با روح آفتاب گره خورده بود. برای قلب خسته امامش گریست. دیگر اسب بال دارش طاقت حرکت نداشت و او هم. 
خاک بوی خودیت می داد. حالا می توانست تا زمین صعود کند! دستانش توان نداشت. هلی کوپتر را رها کرد. نگاهی به تقویم انداخت 15/9/1359 بود. زمین آسمان شده بود و او را به خود می خواند. از دل خاک به آسمان معبر سفیدی باز شد. و او دوباره پرواز کرد.




      
<   <<   6